۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه

درباره آقای سیدان

در یکی از آیتمهای خبری رادیو زمانه که درباره سفر آقای هاشمی به مشهد بود دیدم که طرفداری از آقای احمدی نژاد بوسیله روحانیون سرشناس مشهدی را منحصر به آقایان علم الهدی و سیدان کرده بود. در حوزه جامعیت این گزاره حرف و بحثی ندارم، اما، مانعیت آن بواسطه نام بردن از آقای سیدان برای من محل سوال است. شناخت من از ایشان البته بسیار محدود است، اما آنچه از رواداری و ادب علمی در ایشان سراغ دارم جداً به لحاظ عقلی با طرفداری از احمدی نژاد جمع شدنی نیست.
اگر فرض کنیم فردی که گزارش را تهیه کرده برای طرح این ادعا دلیل خوبی داشته، آنوقت ، باید گفت ما با یک موقعیت جالب طرف هستیم. این موقعیت ممکن است توجیه آقای سیدان برای طرفداری از احمدی نژاد باشد که من واقعاً مشتاق شنیدن آن و درک چگونگی ایجاد سازگاری آن با سایر اجزاء شخصیت وی هستم (با توجه به اینکه ایشان متفکر مبرزی است) یا یک پدیده اجتماعی جالب که طرفداران احمدی نژاد را به سمت آقای سیدان متمایل کرده است.
هر اطلاعی در این مورد کسب کردم همین جا با شما دوستان به اشتراک خواهم گذاشت، این را هم اینجا نوشتم تا اولاً درخت در شکمم سبز نشود و در ثانی اگر کسی در این زمینه اطلاعاتی در اختیار دارد بنده و خوانندگان این وبلاگ را از آن مطلع نماید.

مرده شور ترکیبتون رو ببره

امروز نقل جالبی می شنیدم در مورد ظریفی که به یکی از دوستان متمایل به جناح راست ( در مفهوم ایرانی اش) می گفته: «شما راستی ها،عموماً، تک تک ، آدمهای خوب و قابل احترامی هستید، اما وقتی کنار هم جمع می شید حاصلتون افتضاح می شه»
«اما از طرف دیگه چپی ها( باز هم در مفهوم ایرانی اش) ،عموماً، تک تک آدمها مزخرف و عوضی ای هستند ؛ اما وقتی کنار هم قرار می گیرند حاصل جمعشان مطلوب و مطبوع از آب در می آید.»
اگر شما هم ، مثل من، خود را با نکته سنجی که لطیفه را طرح کرده «هم تجربه» احساس می کنید، دعوت می کنم برای چند لحظه هم که شده به حدود صحت این گزاره و علل احتمالی وقوعش فکر کنید، نتایج جالب توجهی بدست می آید.

هاری

هاری بعنوان بیماری و هار صفتی که مبتلای این بیماری با آن وصف می شود، در سطح وسیعی برای توصیف تشبیهی خشم و فرد خشمگین استفاده می شود. این استفاده قطعاً موید شباهت قابل توجه حالات مبتلای هاری و فرد خشمگین است. قسمت جالب قضیه اینجاست که بدانید هاری در واقع بیماری تحریک شدنن بیمارگونه آن بخش از مغز فرد مبتلاست که نقش تولید حس ترس را بر عهده دارد.

۱۳۸۸ تیر ۲۳, سه‌شنبه

دست کشیدن

دست کشیدن از هر لذتی پیش از آنکه از آن اشباع شوی و البته پس از آنکه توانستی بگویی «آن را درک کرده ام» مدخلی بر درجه ای از درجات خرد است.(از فرمایشات خودم)

۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه

او با ما هست یا نیست؟

امروز دوستی،که از نحوه موضع گیری ایالات متحده در برابر مسئله ایران سخت ناراضی بود از من می پرسید به نظر تو عامل همه این سوء رفتار ایالات متحده با ملت ایران اوباما است؟، احساس می کنم در پس این پرسش البته نیش طعنی بود به آنچه آن دوست ، احتمالاً، کینه کور من به اوباما می داند.
اما پاسخ من، در جوابش گفتم به نظر من مجموعه جریاناتی که در حوزه ها (سیاست،اقتصاد و...) و سطوح (هدف گذاری،تدوین استراتژی،طراحی تاکتیک و...) گوناگون منجر به روی کار آمدن اوباما در ایالات متحده شده است، امروز نیز ستونها و سازندگان اصلی برخورد ایالات متحده با وضعیت ایران است.(من به یک جنبه از آن در اینجا اشاره کرده ام). به عبارت دیگر من معتقدم کانون رفتار فعلی ایالات متحده با ایران اوباماست اما، این بدان معنا نیست که منکر شراکت طولی او با مجموعه ای از جریانها و نهادها در این برخورد شوم.
در حوزه شراکت عرضی البته باید عرض کنم، من جریان یا نهادی را نمی بینم که امکان طرح چنین مدعایی را داشته باشد یا بتوان چنین چیزی به آن نسبت داد. به طور مشخص کاملاً با آن دسته از دوستان طرفداار "تئوری توطئه" که معتقدند محافظه کاران قند توی دلشان آب می شود از خوشی روی کار آمدن بنیادگراها و بنیادگرایی در ایران یا هر کشور جهان سومی دیگر مخالفم. معتقدم این عزیزان، درست مثل جریان عمومی چپ در سراسر دنیا، دچار فرافکنی هستند. جریان نئولیبرال در چنین مقطعی قدرت سیاسی را برای رفع تهدیداتی از این دست می خواهد ، نه اینکه این تهدیدات برایش مستمسکی جهت کسب قدرت سیاسی باشد؛ چرا؟ خیلی ساده؛ در صورت رفع چنین تهدیداتی جریان نئولیبرال به اندازه کافی اهداف ایجابی برانگیزاننده برای بدست گرفتن قدرت سیاسی در جامعه ای با سطح قابل قبولی از ساختارمندی و تعقل دارد و خواهد داشت. چیزی که جریان عمومی چپ از آن محروم است.
از زاویه ای دیگر در جامعه ای که «ترس» از دشمن بعنوان ابزار قدرت قابل استفاده است، «ترس» از فقر هم ابزار مناسبی برای پروپاگاند و توسعه قدرت سیاسی عاملین پروپاگاند است. آنچه مذموم است طرح توجه به مفهوم «دشمن» یا «فقر» نیست. آنچه مذموم است ترس در کلیه صور آن است.
همه خیلی خوب می دانیم در جامعه ای که دیگر «نمی ترسد» جای هر کدام از ما کجاست. در این وضعیت باید تحلیلها و برخوردهایتان را به چه حساب بگذارم؟، شاید به این حساب که از جامعه ای که «نمی ترسد» وحشت دارید!!!

۱۳۸۸ تیر ۱۷, چهارشنبه

الناس فیها رجلان

«الدنيا دار ممر لا دار مقر ، و الناس فيها رجلان :رجل باع فيها نفسه فاوبقها ، و رجل ابتاع نفسه فاعتقه»

این عبارت را عیناً از نهج البلاغه آورده ام، به نظرم با نکته سنجی ای فراتر از انتظار، ماهیت معلق و بینابینی انسان و نسبت نفس و اراده او را به تصویر می کشد.
اینکه می گویم فراتر از انتظار یعنی دقیقاً «فراتر از انتظاری که از چنین متنی دارم» نه منطبق با انتظاری که از یک متن فلسفی جدی دارم.
اگر در بین خوانندگانم افراد عاقلی وجود داشته باشند، می توانم تصور کنم که حداقل دو دسته انتقاد اساسی را بر من وارد می دانند؛ دسته نخست مجموعه از پیش فرضها را از کانتکست نامرئی حرف من استخراج می کنند و سپس به مقایسه آن و تناقض یابی با کانتکست مرئی و نامرئی جمله نقل شده می پردازند. مجموع انتقادات دسته نخست مبتنی بر این است که من چرا و به چه حقی این تکست را از کانتکستش جدا کردم.
اما دسته دوم انتقادات، ادعای ضمنی من دائر بر کشف یک بینش فلسفی عمیق تر از حد انتظار در این عبارت را در برابر این راستی آزمایی ساده ، اما به زعم من عمیق و موثر، می گذارند که آیا این متن در طول تاریخ خود راهگشای جریانی برای تغییر فرم انگاره های دینی بر اساس بینشی که تو مدعی کشف آن در این متن هستی بوده؟
اتفاقاً هدف من از طرح این بحث نه منقبت صاحب متن بلکه طرح این سوال بوده که این نمونه و موارد مشابه بسیار دیگری که می توان در نهج البلاغه یافت چرا در برابر این آزمون مردودند؟ (چنانکه سیدجواد طباطبائی نیز به موارد مشابهی در عهدنامه مالک اشاره می کند)
یکی از علل تاب نیاوردن این آزمون می تواند همان نقد دسته اول ، یعنی معنی تکست در نسبت با کانتکست، باشد؛ اما، همانگونه که نقدهای دسته اول را نمی توان به علت شکست در آزمون مطروحه در نقدهای دسته دوم فروکاست و به صرف عبور موفق از این آزمون، ادعا را از سنجش با سنجه نقدهای دسته اول معاف نمود(این خود بحث بسیار جالبی است در مورد ابعاد مفهوم «فهم» که دوست دارم در جای دیگری مفصل به آن بپردازم). نمی توان ادعا کرد یگانه علت شکست در برابر این آزمون نقدهای دسته اول باشند.
همه این بحث مجرد برای من پیش زمینه طرح یک سوال پراتیک بود: «چه می توان کرد تا این متون منشاء تغییر گردند؟»
یکی از سوالهای فرعی جالب سوال اصلی مربوط به بحث مسکوت گذاشته مان در مورد ابعاد مفهوم «فهم» است. به این معنا که اگر با تلاش برای تغییر وجوهی از کانتکست این تکست بتوان آن را منشاء برخی تغییرات مطلوب قرار داد، این تلاش ، به کدام اعتبار، به چه صورت و تا چه اندازه مجاز است؟
پ.ن: وقتی در مورد این حوزه ها حرف می زنم، سایه یک نفرین سیبیلیوسی شوم را بر سر خود حس می کنم، اما از سمت دیگر در قلبم ایمان دارم که روزی ، شاید مانند جرقه ای در یک برخورد گذرا، نور باطل السحرش را خواهم یافت.

۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه

معیاری برای اندازه گیری خشونت

در یک نگاه اولیه تعریف میزان بازگشت ناپذیری (یک چیزی از جنس تفاضل exergy ) برای محاسبه میزان خشونت آمیز بودن یک عمل جالب به نظر می رسد، کمی به این موضوع فکر کنید.

حالا از فیلتر این ایده به حرف آرنت در مورد منشاء خشونت نگاه کنید: «خشونت در عمل ناشی از آشفتگی و بی نظمی در نظر است»

به نظرتان جالب نیست؟

بند بازی امنیت

یکی از دشوارترین کارهای هر نظام حکومتی، اگر نگویم دشوارترینشان، حفظ تعادل بین وجوه فنی و سیاسی-حقوقی فعالیتهای امنیتی است. شاید این حرف در نگاه نخست خیلی ساده به نظر برسد، اما باطنی واقعاً پیچیده و جایگاهی بنیادی در سلامت یک نظام سیاسی دارد.

۱۳۸۸ تیر ۱۳, شنبه

مجازات یا تنبیه

بد نیست اگر برخی از تعاریف پایه ای حقوق را هر از چندی با خود مرور کنیم، در این فرآیند احتمالاً توجهمان به برخی از انحرافات رایج از یک وجدان حقوقی سالم جلب خواهد شد که در حالت عادی دقیقاً به دلیل همان رواج از دیده ها پنهان می مانند.

امروز من در کمال ناباوری کشف کردم وجود دارند دانشجویان تحصیلات تکمیلی در حوزه علوم انسانی که تعریف دقیقی از مفهوم «جرم» (به ضم جیم، به فتحش را اگر نشناسند حرجی نیست) در ذهن ندارند و یا لااقل قادر به ارائه آن نیستند.

آیا هر گونه عدولی از خط قانون جرم محسوب می شود؟ قطعاً خیر. جرائم آن دسته از انحرافات نسبت به قانون هستند که قانون بنا بر دلائل و مبانی حقوقی برای آنها «مجازات» در نظر گرفته است.
حال باید به این سوال پاسخ داد که مبانی وضع مجازات برای عبور و عدول از قانون چیست. حقوقدانان نتیجه گرا -بعنوان برابرنهاد حقوقدانان حق گرا- برای مجازات دو کارکرد بر می شمارند
1- کارکرد جبرانی
2-کارکرد کنترلی
کارکرد جبرانی: در جائی مورد استفاده قرار می گیرد که اصل حق به شکل غیرقابل بازگشتی تضییع شده است و معادل آن (به هزینه مجرم) به ذیحق یا ذیحقان باز می گردد.
کارکرد کنترلی: در این کارکرد، مجازات با بالا بردن هزینه جرم برای مجرم، احتمال وقوع جرم در سطح جامعه و در نتیجه جمع هزینه های وقوع جرم در جامعه و محافظت جامعه در برابر جرم را مینیمم می کند. به عبارت دیگری مبنای محاسبه هزینه جرم، و حتی یک گام فراتر، تعریف آن، حداکثر کردن سود «جامعه» است. حالا که دارید از نزدیک به این ماجرا نگاه می کنید این کارکرد دوم بیش از اندازه توتالیتری به نظر نمی رسد؟ تغییر کارکرد عکس العمل قانون در برابر مجرم از جزا به تنبیه چه مبنای حقوقی ای دارد؟، آیا ابعاد ظلم هیچ مجرمی در اجتماع با ظلم نهادینه شده در چنین قانونی قابل مقایسه است؟
چرا در این مملکت ما اینقدر راحت کارکرد کنترلی جزا را پذیرفته ایم و در تجزیه و تحلیل و استدلال هایمان از آن استفاده می کنیم؟

و حالا که پذیرفته ایم، چطور می توانیم از حکومتی که با نگاهی مشابه بر خود ما حکومت می کند، شاکی و ناراضی باشیم؟.

۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه

ملاحظه ساختارمندی( به دوستان تحلیلگرم)

در بین دوستان ژورنالیستی که مهر تحلیل گر سیاسی به پیشانی شان خورده (یا زده اند) ، بواسطه بیسوادی مفرط از یکسو و یک جریان پیچیده اجتماعی فرهنگی از سوی دیگر هر از چندی یک تم روش شناسانه ای برای ارائه تحلیل مد می شود و همه مثلاً خیلی
بی طرفانه و متفکرانه و ژرف اندیشانه بر اساس آن همه مسائل اطراف را تجزیه و تحلیل می کنند. و البته همه اهل فن می دانند که این برداشت شتاب زده و کاربست آن ، همانطور که حضرت مولانا به آن اشاره کرده، چه عواقبی می تواند در پی داشته باشد. یک وقتی این عواقب در عرصه نظر است و آن چیزی که در دوستان نگنجیده(= در اندیشه دوستان نگنجیده، به استناد "ای برادر تو همه اندیشه ای) چیز ما منتقدین تحلیل های ایشان است، خب، طبیعتاً با شناختی که دو طرف در این سالیان و به لطف این تجربیات متواتر از یکدیگر پیدا کرده ایم! خیلی مسئله ای نیست.


اما، امان از روزی که غلبه سوائق چپی در افکار سیاسی مردم، این تحلیلها را از روزنامه ها و تلویزیونها به دستگاه های عامل سیاسی دول وارد کند؛ آن روز طرف حسابتان چیز ما نیست، چیز موضوع تحلیل است وهیهات از وقتی که موضوع تحلیل آن خر داستان
فوق الذکر باشد.


همه اینها را چرا گفتم؟، زیرا در این روزها با نگرانی می بینم ملاحظه ساختارمندی یک رژیم قدرت سیاسی ، بعنوان برابر نهاد بسیط بودن آن، به ملاحظه وجود شکاف در اجزا و ارکان آن ،در تحلیلهای دوستان، فروکاسته می شود.


چیز ماجرا در کجاست؟، در اینجا که وقتی شما رفتار دو سر یک طیف اعتقادی در چنین ساختاری را، بدون ملاحظه وابستگی های ایشان به هم، از یکدیگر جدا می کنید وسعی دارید با نادیده گرفتن ، بخوانید تحمل، رفتارهای یک سر طیف خود را به سمت دیگر نزدیک کنید، جهانی را در معرض این خطر قرار می دهید تا از سناریو «پلیس بد-پلیس خوب» این ساختار قدرت، که ممکن است با یک برنامه ریزی از دو سوی طیف، برنامه ریزی یک سو، و یا حتی بطور طبیعی شکل گرفته باشد، بازی بخورند.
برای پرهیز از این خطر، دوستان، یک نسخه شناختی ساده اما کارآمد وجود دارد. از شناخت منفعل به شناخت فعال رو بیاورید. تنها شناختی ارزش مبنای عمل قرار گرفتن را دارد که بر مبنای عمل ایجاد شده باشد.
شکاف (به لحاظ شناختی) معتبر، شکافی نیست که بر اساس مشتی کلیشه ذهنی تصویر شده و مبنای تصمیم شما برای پناه بردن از یک طیف این جماعت به طیف دیگر است. شکافی است که در اثر رفتار شما در یک ساختار قدرت و در نقاطی که پیش از این پیوستگی ساختار در آن مشاهده شده و مرد تجزیه و تحلیل قرار گرفته ایجاد می شود و خود را به صورت درجاتی از تبری جستن بخشهایی از طیف از بخشهای دیگر( یا در یک صورت اکستریمیستی خاص، پناه جستن بخشهایی از طیف در اردوگاه شما) نمایان می کند.
استفاده از شکافهای موجود در ساختار یک رژیم قدرت به این صورت،که شاید بتوان ادعا کرد تنها صورت قابل اطمینان و دارای تراز مثبت است، گرچه می تواند در مقام کاتالیزور هزینه های فرآیند تغییر وضعیت موجود به وضعیت مطلوب را کاهش دهد، اما، هرگز نمی تواند موتور محرک اصلی چنین فرآیندی باشد.
برداشت غلط نسبت به این موضوع چشم اسفندیار هژمونی سیاست خارجی دولتهای دنیای آزاد در برابر رژیم های واپسگراست.شکافی در راه تحقق آرمانهای دنیای آزاد، شکافی که شما عزیزان، آگاهانه و ناآگاهانه، سعی می کنید با آن تحلیل کلیشه ای "شکاف"رویش را بپوشانید.


۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبه

اقتصاد دان

اقتصاد دان انسانی است که : فردا خواهد فهمید آنچه دیروز در مورد امروز پیش بینی کرده بود، کاملاً اشتباه است.!!

۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه

مولوی به مثابه پوزیتیویست

مدعی هستم مولوی جداً دارای تفکرات پوزیتیویستی بوده، می گید نه؟!!. نظرتون راجع به این چیه؟
همی زاید ز دف و کف یک آواز/ اگر یک نیست از همشان جدا کن
ممنون می شم اگر کسی بهم نشون بده این عبارت کدام رکن از ارکان یک استدلال پوزیتیویستی را ندارد.

متشکرم

آقای احمدی نژاد در جائی خود را صریح ترین سیاستمدار حال حاضر جهان خواندند. تائید صدق و کذب این گزاره از توان من خارج است، اما، اگر ایشان میدان رقابت را به مرزهای ایران محدود کنند، آنوقت، من با اطمینان از تصدیق کنندگان ادعای ایشان خواهم بود؛ و البته در کنار آن تحسین کننده ایشان بواسطه این صفت چرا که آن را بسیار کارگشا می بینم.
اجازه دهید مسئله را با ذکر مثالی روشن کنم، امروز آقای احمدی نژاد نشان درجه یک عدالت را به آیت الله محمدی گیلانی اعطا کردند؛ من و امثال من که در مقام و موضع یک علاقه مند آماتور وضعیت سیاسی ایران را تعقیب می کنیم، بعید بود از فحوای صدها سخنرانی و ده ها عنوان کتاب در مورد نگاه ایشان به عدالت بتوانیم به برداشتی برسیم که از نظر دقت و صراحت با نتیجه ای که می توان از این عمل گرفت هم چشمی کند.
به سهم خود، جداً از شما تشکر می کنم جناب آقای احمدی نژاد.

وقتی کینز و آقای دکتر پیغامی در شکمم بائوباب می کارند.

خودم تصور می کردم، و احتمالاً محتمل الوقوع ترین صورت آغاز این وبلاگ نیز این بود ، که پست اول این وبلاگ مدخلی بر مقوله وبلاگ نویسی این بنده حقیر سراپا تقصیر باشد.
اما، از آنجا که ، منطبق بر یکی از برچسبهای پست، احساس می کردم این حرف را اگر بر زبان نیاورم فی الحال درختی در شکمم سبز خواهد شد، بائوباب هیبت، خواستم بگویم، که نگویند، نگفته از دنیا رفت!!.
دیروز به سلامتی اولین جلسه کارگاه روش شناسی اقتصاد پژوهشکده به همت بچه ها برگزار شد. موضوع این جلسه مدخلی بر
روش شناسی بود و استاد میهمان آقای دکتر پیغامی که به نظر می رسید، و می رسد، در این زمینه ، لااقل در چارچوب استانداردهای علوم انسانی در ایران، خوب کار کرده. در مورد این کارگاه بصورت عام و آن جلسه کذا بصورت خاص بعداً مفصل خواهم نوشت. اما نکته ای که می خواهم با ذکرش در اینجا خود را از شر آن درخت کذا برهانم حاشیه ای از کارگاه بود که از وصلت خجسته موضوع بحث و رویکرد احمدی نژادی استاد میهمان پا به عرصه وجود گذاشت.
حضرت استاد،در طول بحث، با طرح مثال نسبت تورم و حجم نقدینگی بارها ما را ، که صد البته حدس می زدند منتقد احمدی نژاد هستیم، به چماق کینز نواختند که : ابله ها ، تورم نه معلول حجم نقدینگی که در واقع علت آن است، و برای محکم کاری این نکته را هم هر بار اضافه می فرمودند که : تورم در واقع زائیده هزینه مبادله (transaction cost) است. به افاضات بعدی ایشان در مورد پیوند این مقوله با فقه ، که البته از برخی نظرگاه ها جدا می تواند جالب و قابل توجه باشد کاری ندارم، چون ریشه درخت را همینجا می توانم بکنم(به کسر باء و فتح کاف، جور دیگر بخوانید مشغول الذمه هستید).
آهای مردم، استاد گرامی، رفقای خوبم، دانشجویان کم سواد و ساده لوحی که شنیدن این جملات بذر شک به مسلمات در ذهنتان پاشیده: تمام این حرفها درست است با یک پیش فرض خیلی جدی، و آن اینکه بانک مرکزی ،بعنوان نهاد تولید کننده پول، تولید پول را بر اساس تشخیص خود و بر مبنای مصلحت نظام پولی کشور که جز در قالب همزیستی با سایر اجزاء نظام اقتصادی کشور قابل تعریف نیست انجام دهد.
اجازه بدهید برای محکم کاری من هم مسئله را یکبار از زاویه نگاه حضرت استاد طرح کنم : وقتی بانک مرکزی ، بعنوان حیاط خلوت دولت، اقدام به انتشار پولی می نماید که پشتوانه ای در توان تولیدی و بهره وری کشور ندارد؛ پول بی ارزشی را وارد بازار می کند که بازار، در ابتدا، از بی ارزشی آن بی اطلاع است. برادر ارجمندم، این یعنی عدم تقارن اطلاعات؛ درس پس می دهم استاد، اما، عدم تقارن اطلاعات هزینه مبادله را بالا می برد و این، بنا به تائید خودتان، علت همان تورمی است که شماارتباطش با حجم نقدینگی را یکسره زیر سوال می بردید.
ماجرا اما، به اینجا خاتمه نمی یابد، اجازه دهید مسئله را قدری دقیق تر بررسی کنیم؛ وقتی نرخ نمو حجم پول چنان بزرگ است که سایر پدیده های اقتصادی را می توان در مقابل آن ایستا فرض کرد، ما همگام با تورم ناشی از افزایش هزینه مبادله با سطح دیگری از تورم که از جنس پیش بینی تورم نظریه مقداری پول است نیز مواجه خواهیم بود، کاهش ارزش پول در اثر نمو ناگهانی مخرج کسر ارزش پول.
پیش از آنکه بازار به ماهیت این اسکناسهای تقلبی پی ببرد، آنها صاحبان خود را ، به بهای فقر ما، فقری که خود را در تورم پیش بینی شده در نظریه مقداری نشان می دهد، ثروتمند کرده بودند. به بیان دیگر دوستان از طریق تولید، بخوانید جعل پول، در حجم انبوه و سپس توزیع کانالیزه آن، جغرافیای توزیع ثروت را دستخوش دگرگونی ژرفی کردند.
این قسمت از فقر ما بهای ثروت دوستان بود، اما آن بخش از فقر ما که مولود تورم ناشی از افزایش هزینه مبادله است، و استاد با روشن نگری و تیز بینی به آن اشاره کردند، بهای چیست؟!! بلاهت؟!!،کم سوادی؟!!، بی عرضگی؟!!، مسئولیت ناپذیری؟!!، سوائق سادیستی؟!!.
تا به حال انگور خوردن شغال را دیده اید؟.