۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

تجاوز به سعی سعدی


ور تو بگوئیم که نی
نی شکنم، شکر برم

۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

جمعه بیست و ششم آذر 89


ترجیع بند این روزها، رخوت، امروز هم نقش آفرین اصلی زندگی من بود. یک برنامه اولیه و ساده ای دارم که از فردا اجرایی اش خواهم کرد. امیدوارم تاثیر مثبتی داشته باشد. دیروز در موقعیت و به دو بهانه مختلف صحبت از «تعالی» بود. امروز داشتم با خودم فکر می کردم که من زیادی به خودم «رحم» می کنم و این «رحم کردن» البته بدترین کاری است که ممکن است با خودم بکنم. باید قدری بیشتر به خودم سخت بگرم و برای قرار گرفتن در موقعیت های سخت و پرمخاطره ( از منظر فشاری که برای رشد به انسان وارد می کند) بی ملاحظه تر ( نسبت به احساس آرامشم) عمل کنم.
بیانیه، یا در واقع بهتر است بگویم توجیه نامه جندالله ( در مورد حمله های اخیر) را دیدم.نمی دانم مصرف داخلی ( برای مردم بلوچستان) دارد یا انتظار دارند برد بیشتری داشته باشد. به هر حال رقت انگیز است. در حالت اول وضع فکری مردم بلوچستان و در حالت دوم وضع فکری نویسنده. البته احتمال دارد هر دو حالت هم صادق باشند و از قضا این احتمال اقرب به یقین است. من بارها بر این نظر پافشاری کرده ام که در بسیاری از موارد، هسته های مرکزی بنیادگرایی را جز از طریق دست بردن به ابزار خشونت نمی توان متلاشی کرد؛ اما در این مورد خاص تصور می کنم جوان بودن ریشه های این بنیادگرایی و البته ستبری سرمایه اجتماعی ملی ایران ( به زغم تمام آسیبهایی که در این سالها از سر گذرانده) فرصتی فراهم کرده که بتوان با حداقل اعمال خشونت این بحران را مهار نمود. مشروط بر اینکه شجاعت و سرعت عمل کافی در مسئولین مرتبط وجود داشته باشد.
نکته جالب دیگر در مورد حوادث اخیر بلوچستان تلاش دستگاههای امنیتی برای نشان دادن توفق تاکتیکی برای تروریستهای مفلوک است. نمایشی که البته در صحت آنچه قصد نمایاندنش را دارد جای اما و اگر فراوان هست؛ اما فراتر از این اما و اگرها این پرسش وجود دارد که انگیزه این انتخاب ( نمایش برتری تاکتیکی) در برابر استفاده از اطلاع رسانی شفاف به عنوان ابزاری برای کسب برتری راهبردی چیست؟
آیا این نمایش بدین دلیل برپا می شود که رویکرد راهبردی حکومت به مسائل منطقه بلوچستان امکان کسب برتری استراتژیک بر تروریستها با هدف حفظ امنیت را از سیستم سلب کرده است؟
آیا این جایگزینی رویکرد تاکتیکی با رویکرد استراتژیک ناشی از کوتاه بینی عمومی مسئولین امنیت کشور و منطقه بلوچستان است؟
آیا تصور حکومت از میزان تنش ساختاری در جامعه و افکار عمومی چنان است که امکان حل و فصل راهبردی مسئله را با پرهیز از پرداخت هزینه های غیرقابل جبران در نظرش منتفی می سازد؟
به نظرم بدست آوردن تخمین مناسبی از پرسشهای بالا بخش مهمی از فهم مسئله تنشهای بلوچستان است. به اینها می توان مسائل مربوط به تغییرات داخلی ساختارهای سیاسی، اجتماعی،اقتصادی  ایران در طول 60 ساله اخیر و البته برخی ملاحظات سیاست خارجی منطقه را افزود تا به درک روشنی از ریشه های بحران و خشونت در بلوچستان رسید.بررسی تفصیلی این موارد البته جایش یادداشتهای روزانه نیست. احتمالا جای دیگری این مجموعه را به صورت تفصیلی خواهم نوشت. اگر دوستان پیش دستی نکنند البته :)

۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

سه شنبه بیست و سوم آذر 89


امروز صبح در نشست مرکز تحقیقات مجمع با موضوع «ویکی لیکس» شرکت کردم. واقعا افتضاح بود. اینها مثلا آدمهای حسابی و تحصیل کرده و دنیا دیده این سیستم هستند. عمق نگاه استراتژیکشان به مسئله واقعا صفر مطلق بود.
امروز هم متاسفانه بخش عمده ای از روز را به رخوت گذراندم. باید برای ایجاد یک تغییر معنادار وسیع و عمیق برنامه ریزی کنم
از اخبار خوب امروز، یکی هم اینکه بارندگی در شمال کشور آتش سوزی های اخیر را مهار کرده. به نظرم فروکش کردن بحران علاوه بر آنکه به جهت حفظ سرمایه های سبز کشور خبر مبارکی است، در درون خود فرصت دارد که اگر از آن صحیح استفاده شود، میزان اثربخشی فعالیتهای این تیم بچه های زیست محیطی برای حفظ جنگل را افزایش خواهد داد.
امروز به همراه یک دوست بسیار عزیز، برای دیدن عزاداری جنوبی، و البته به امید شنیدن اجرای زنده آهنگران یا کویتی پور، به مسجد خوزستانیها رفتیم. دو مورد اخیر محقق نشد ولی عزاداری جنوبی واقعا پدیده جالبی بود. کمی در جنوب شهر گشتیم به امید دیدن دسته های با شکوه تر ولی چیز دندان گیری پیدا نکردیم. نمی دانم ما زمان و مکان نامناسبی را انتخاب کرده بودیم یا دیگر روزگار شکوه عزاداری در محله های پائین شهر گذشته
ریچارد هولبروک ، نماینده ویژه اوباما در امور افغانستان، هم درگذشت. نمی خواهم در این مجال کوتاه و به بهانه درگذشت هولبروک در مورد فراز و فرود سیاست اوباما در افغانستان صحبت کنم، اگر چه به طور طبیعی این پرسش مطرح است که فقدان هولبروک بر روند تعقب سیاستهای ایالات متحده در مسئله افغانستان چگونه تاثیر خواهد گذاشت، اما نکته ای که می خواهم اینجا ثبت کنم نحوه پوشش این خبر توسط صدا و سیمای جمهوری اسلامی است. اول اینکه برای لجن مال کردنش فکت می آورند که هولبروک به اوباما پیشنهاد کرده بوده کشت غیرقانونی خشخاش را آزاد بگذارد، چرا که در غیر اینصورت به قدرت گرفتن طالبان کمک شده است. گوینده رو..پی خبر این گفته را با چنان لحن سرشار از تمسخر و تسلطی می خواند که انگار اگر این برنامه اعلام خبر نبود باید مجری و شنوندگان به مغز کوچک این «آمریکایی احمق» قاه قاه می خندیدند. بعد هم ذکر می کنند که او در آخرین لحظات عمرش به جراحش گفته «ما باید به جنگ در افغانستان خاتمه دهیم» این را هم با لحنی می خواند که شنونده باید باور کند هولبروک تحت تاثیر دیدن عزرائیل و حقایق عالم بالا احتمالا دهانش به گفتن «حقیقت» باز شده.
آخرین خبر امروز هم، از دست رفتن فرصت انتقال گاز ایران به پاکستان و هند در چارچوب خط لوله صلح ،با شکل گیری همکاری افغانستان، ترکمنستان و پاکستان است. موضع منفعل و افتضاح ایران در برابر این معامله واقعا جای تاسف دارد. یک جا هم که بازوی دیپلماسی و تحرک سیاسی باید به کمک تجارت ملی بیاید وضع و روزمان این است. در این مورد هم باید تحلیل های تفصیلی انجام داد. تحلیل هایی که در این یادداشت مختصر نمی گنجند.

دوشنبه بیست و دوم آذر 89


فکر می کنم صدر اخبار امروز ماجرای برکناری متکی بود. خبر درگیری های متکی و احمدی نژاد ، که ظاهراً بخش مهمی از ریشه آن مربوط به گزارشهای مستقلی بوده که متکی به خامنه ای می داده، از همان سالهای اول زمامداری احمدی نژاد به گوش می رسید. یک بار هم ماجرا بر سر قضیه نصب نمایندگان ویژه رئیس جمهور و دخالت خامنه ای تا حد زیادی رسانه ای شد. به نظرم این عزل هم با اطلاع و موافقت خامنه ای انجام نشده. صرف نظر از علاقه خامنه ای به متکی، این روش، عزل در حین یک ماموریت خارجی، به نظرم نمی تواند روش او باشد. این روش بوی احمدی نژاد می دهد. این اتفاق به نظرم از دو جهت مهم است، اول به سبب تغییراتی که در مشخصات و دینامیک سیستم سیاست خارجی ایران ایجاد می کند ( با توجه به درگیری احمدی نژاد با بدنه کارشناسی وزارت امور خارجه، من حدس می زنم این تغییر مقدمه ای برای ایجاد تغییراتی در این بدنه باشد) و دوم از جهت رویارویی برخی از نهادهای قدرت در درونی ترین لایه های قدرت در ایران. در این مورد به نظرم باید یادداشت جداگانه مفصلی نوشت.
امروز فردوسی پور در برنامه نود به بررسی انتقال تیم فوتبال نفت تهران به اراک پرداخت. اصل حرف به نظرم درست بود ( این موضوع که این مجموعه در واقع مکانیکی انتقال پیدا می کند و با محیط جدیدش پیوند ارگانیک ندارد) گرچه ورودش به موضوع، مثل بیشتر کارهایی که این روزها می کند آمیخته با پفیوزی و شارلاتان بازی است. نکته جالب ماجرا اما این بود که عملا در تلویزیون این حرکت رو یک شو معرفی کرد و گفت نماینده ها این کارها رو برای جلب را بیشتر انجام می دهند. به نظرم اینکه یک مفاهیم و تحلیل هایی رو از گفتمان ممنوعه به عرصه عمومی ( صدا و سیما) کشیده جالبه. نمی دونم چقدر ممکنه این اثر و این گفتمان در اثر ورود به عرصه عمومی به بهانه استفاده در حوزه ورزش به سایر حوزه ها هم کشیده بشه. نکته جالب دیگر ماجرا تو دهنی ای بود که به نماینده های طرفدار طرح زد. مجلس واقعا خاک بر سر شده. حقیقتا به نظرم بنیادگرایی احمدی در برخورد با مسائل سیاسی و البته تمامیت خواهی و انحصار طلبی حلقه بسیار کوچکی در کانون مرکزی قدرت در ایران مجموع ساختارهای حکومتی را عمیقا به چالش گرفته و بسیاری از اجزای این ساختار وضعیت طبیعی خود و نتیجتا توانایی اجرای کارکردهای تعریف شده شان را از دست داده اند. در این بین ز خود فردوسی پور و تسلطش هم نباید ساده گذشت. به نظرم این آدم و برنامه اش پدیده ای است که ارزش یک بررسی تفصیلی دارد.
ور رفتن با انگلیس هم همچنان ادامه دارد. باز هم دانشجویان در برابر سفارت انگلیس تجمع برگزار کرده اند. حقیقتا دیگر حوصله ندارم چک کنم ببینم بابت چه بوده است. اعتراض به یادداشتی که سفیر انگلیس در سایت سفارت گذاشته و ایران را به نقض حقوق بشر متهم کرده، ترور دانشمندان ایرانی یا برخورد پلیس با دانشجویان در لندن. اصولا خیلی ارزش استراتژیکی در کلیت ماجرا نیست. اینجا ثبت می کنم صرفا به این دلیل که رنگی از این روزهای ما در این نوشته ها باقی بماند.
یک عده ای هم در همدان گفته اند اگر اسرائیل مسجدالاقصی را ویران کند، ما هم مقبره استر و مردخای را ویران می کنیم. حقیقتا ابتکار این جماعت در ربط دادن چیزهای بی ربط به هم جور کردن بهانه برای عربده کشی هم خنده دار و هم  ،در بعضی مواقع، تحسین برانگیز است. کاش می شد این توانایی را در راه رشد و توسعه کشور به کار برد. می گویم کاش و می دانم نمی شود. پیش و بیش از هر چیز تحت تاثیر این واقعیت که اصولا دلایل و انگیزه های بندتنبانی برای تخریب جواب می دهند و نیرو بسیج می کنند، اما برای ساختن به انگیزه های روشن و دلایل محکم نیاز است.
بحران مالی من هم همچنان ادامه دارد. پول نمی دهند این کارفرماهای پوفیوز. البته از این جهت خوب است که مرا به انجام کار بیشتر تشویق می کند. بله آقا الخیر فی ما وقع.  
عضله های کارکردنم خیلی ضعیف شده؛ باید قدری به خود سخت بگیرم. 

۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

یکشنبه بیست و یکم آذر 89


اینجا مدتی است که گرد و خاک گرفته. نمی دانم این بی میلی من به نوشتن ناشی از این است که آنچه را که می خواستم و می خواهم ، بیش و پیش از هر چیز بهبود کیفیت خودآگاهی، از این یادداشت ها نمی گیرم یا همان چیزی که مانع ارتقا کیفیت خودآگاهی ام به سطح مطلوب می شده به نحوی مرا در نوشتن این یادداشتها هم بی میل می کند.
در رئوس یادداشتهای روزانه 2-3 گذشته ،که البته هنوز کامل نشده و اینجا هم نیامده، نوشته بودم یک احساس رضایت جالبی دارم، احساس رضایتی که حاصل از عکلکرد خوب و روند درست نیست. یک جور تعادل شکننده است که دیر یا زود فرو می ریزد. فکر می کنم امروز یک جورهایی روز آن فروریزی بود. حقیقتا در میانه روز آنچنان احساس می کردم که هیچ چیز سر جا خودش نیست و همه چیز مشکل دارد که ، کار را رها کردم و دقایقی را به کشیدن سیگاری گذراندم بلکه دلیل موجهی برای ادامه این روند نا به ساز پیدا کنم. پیدا نکردم البته ، اما همچنان به روند گذشته ادامه دادم. در عوض به ذهنم رسید در حوزه فعالیتهای زیست محیطی چقدر کارهای ایجابی می شود کرد. اینکه غر بزنیم که طبیعت را نباید از بین برد و باید برای حفظش کاری کرد البته هم خوب است و هم لازم، اما، یک قدم فراتر از آن این است که آدمها را به «زندگی کردن با طبیعت» تشویق کنیم. این فکر و مسئله بالا اصلا به هم بی ربط نیستند. منتها یک ربط پیچیده ای دارند که من در حال حاضر حوصله توضیح دادنش را ندارم.
امروز دومین جلسه بچه های خبرنگار برای همکاری و هم افزایی برای مقابله با آتش سوزی جنگلها بود. یک مینیمالیسم عملگرایانه ای در این آدمها وجود دارد که مرا به نتیجه امیدوار
می کند. کارهایی با این ماهیت سازماندهی، در این مرحله از حیاتش، چالش حفظ تعادل بین دو صورت و حالت از فروپاش دارد. حالت اول رویکرد ایفای نقش فعال گردآورنده اولیه جمع است که ممکن است تعبیر به سلطه جویی شود و از این طریق جمع به سمت فروپاشی حرکت کند، در طرف دیگر هم عدم پذیرش مسئولیت راهبری و عدم ارائه طرحهای روشن و عملیاتی می تواند جمع را بواسطه سردرگمی به سمت فروپاشی ببرد. من فکر می کنم ما تا حدی از این مرحله عبور کرده ایم و امیدواری به ادامه کار بیشتر و بیشتر می شود. در این شرایط تصور می کنم بهترین کاری که می شود انجام داد، برقراری تماس با مسئولین کشوری است به نظرم. برقراری تماس با افراد تاثیرگذار و مدیران ارشد در قوه مجریه البته دشوارتر و پیچیده تر است ( نسبت به مجلس یا مجمع) اما جمعا هم تصور می کنم موثرتر و راهگشا تر هم باشد. آخر شب در حین قلیان کشیدن داشتم فکر می کردم در این حوزه «برنامه ریزی استراتژیک» ابزار مدیریتی مناسبی باشد. داشتم به دوست عزیزی که همراهم بود می گفتم من پایه ام برای سازمان حفاظت از جنگلها این کار را رایگان انجام دهم.
همین الان که داشتم این یادداشت رو می نوشتم داشتم به این فکر می کردم که برای همین فعالیتی که درگیر آن هستیم هم این ابزار می تواند کمکهای موثری انجام دهد. خیلی نگران اثربخشی این فعالیت و رساندن پیام مناسب هب نقطه مناسب هستم. برای این کار تاملات عمیق تری لازم است.
از اخبار مهم امروز می توان به ارائه رسمی گزارش نقض تحریمهای سازمان ملل توسط ایران در شورای امنیت اشاره کرد، به موازات همین ارائه برخی منابع سیاسی در ایالات متحده از آمادگی این کشور و هم پیمانانش برای تشدید تحریمها علیه ایران سخن گفته اند. پیش از این گفته ام، باز هم تکرار می کنم که متاسفانه هنوز گزارش دقیق و درست عمومی ای ( حتی شاید این قید عمومی هم قابل حذف باشد) از ابعاد بالقوه توسعه تحریمها و اثر آن بر اقتصاد ایران وجود ندارد. از آن کارهای است که من خیلی دلم می خواهد انجام دهم، کافرمای درست و حسابی هم دارد، اما طبق معمول من حسابی تنبلی می کنم.
خبر جالب دیگر به نظرم اعلام رسمی رحمانی فضلی در مورد دستاورد دیوان محاسبات و کمیته مبارزه با فساد نفتی در ورود پول میعانات گازی به خزانه در سال جاری است. واقعا تاسف بار است. چنین تخلف بزرگ، آشکار و سیستماتیکی در طول تمام این سالها انجام شده و امروز هم بدون شناخت ریشه ها و ساختاری که مرتکب آن می شده و البته قدم برداشتن در جهت اصلاح آن نفس بازگرداندن 10میلیارد دلار پول به خزانه یک پیروزی تلقی می شود. این بازگشت البته پیروزی است ، اما به گمانم نشانه ای بر وجود شکستهایی به مراتب بزرگتر است. انجام یک پژوهش تفصیلی در مورد ساختار و سیاستهای کسب و هزینه درآمدهای نفتی هم موضوع جذابی است. در موردش طرحواره های گنگی در ذهن دارم، قدری که روشن تر شود می توان در مورد نحوه ورود به آن هم اظهار نظر کرد.
تا هنوز دست و بالم نفتی است یک نکته دیگر را همین جا ذکر کنم: امروز یک دوست بسیار نازنین که در یکی از معتبرترین نشریات حوزه نفت در ایران کار می کند، در مورد این ریاست دوره ای مبتنی نوبت کشورها بر اساس حروف الفبا می گفت. در مورد اینکه طرح این واقعیت و روشن کردن منشا کسب موفقیت بزرگ ریاست دوره ای ایران بر اپک چه دشمنی عمیقی در وزارت نفت در برابر این نشریه ایجاد کرده است.
خبر عجب و تاسف بار دیگر امروز اظهارات مسئولین در مورد تغییر مرکز ثقل تجاری ایران از امارات عربی متحده به ترکیه و قطر است. ورود گسترده ترکیه به مناسبات تجاری ایران، پس از تغییر جهتهای اخیر حکومت ترکیه، و البته پس از اینکه بابت کردن خر ایران به درفش تحریمها بوی کباب به مشامشان ( چه فرم عجیبی پیدا کرد!) رسیده چیز تازه ای نیست. فکر می کنم پیش از این هم یکی دوبار در همین یادداشتها در موردش صحبت کرده ام. اما نکته تاسف بار ماجرا اینجاست که مقامات مسئول به صراحت می گویند سرمایه گذاری ما یک کشور همسایه ( امارات) را تبدیل به قطب تجاری منطقه کرده، حالا که آنها منافع ما ( البته یعنی منافع مسئولین و نه منافع کشور) را نادیده می گیرند، ما هم این سرمایه گذاری را به یک کشور همسایه دیگر ( ترکیه)
می بریم. واقعا باید پرسید آیا لحظه ای هم ذهنتان عبور کرده بود با توجه به مجموع شرایط و پتانسیلهای ایران یک راه هم همین بود که این سرمایه گذاری ها در ایران انجام می شد و امروز ایران قطب تجاری منطقه بود؟ آیا فکر نمی کنید این مانور گردش و جابجایی سرمایه در منطقه بیش از آنکه نمایانگر درایت و اقتدار باشد، نشانه ضعف و کج فهمی است.
اخبار امروز هم الحمدالله همه در مورد غمباد بود.
امروز خیلی کوتاه در برنامه ای که زنجیره امید به مناسبت محرم برگزار کرد هم شرکت کردم( کوتاه از این جهت که می خواستم به جلسه زیست محیطی ها برسم). این سخنرانی که اینقدر حلوا حلوایش می کردند به نظرم در حد همین روضه خوانهای کلاسیک بود، موسسه هم اصولا سواد مدیریت رویداد ندارد. ولی داشتم با خودم فکر می کردم این کانسپتهای مورد استفاده در محرم هم پتانسیل خوبی برای جلب کمکهای مردم در امور خیریه دارد. یک ملاحظات حاشیه ای هم مطرح است البته. در این مورد هم مفصل خواهم نوشت. 

۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

پنجشنبه یازدهم آذر 89


چند روزی است که می خواهم درباره دو مرگ، درباره دو مرد بنویسم. مردهایی متفاوت و مرگهایی متفاوت. کردان یکسالی پس از رسوایی به بار آمده بر سر مدرک تحصیلی اش درگذشت. بهانه خیلی خوبی بود در دست همه ما برای خندیدن به منصوبین و منسوبین احمدی نژاد. اما صادقانه می خواهم بگویم بین همه خطاهای اساسی آدمهایی که در دولت احمدی نژاد این پست را گرفتند یا کاندیدای تصدی این پست شدند خطایی که کردان بواسطه آن مضحکه همه ما شد کودکانه ترین خطا بود و می توانم ادعا کنم خودش هم در مقایسه با اسلاف و اخلافش از همه سلیم النفس تر. شاید بد نباشد این موضوع را هم در نظر بگیریم که اینکه فضای کافی برای انداختن تشت رسوایی اش از بام مجلس فراهم آمد تا حد زیادی تحت تاثیر قدرت رقبایی بود که او توانست در مسیر رسیدن به کرسی وزارت آنها را ، به هر طریق، کنار بگذارد، اینکه هیچکس آنطور که باید به حمایتش برنخواست تا حد زیادی ناشی از این بود که سکه حامیان او در برابر قدرت افراد به مراتب خبیث تری از رونق و رواج افتاده بود و اینکه آنچنان بی رحمانه مورد تاخت وتاز قرار گرفت بسیار تحت تاثیر مانورهای سیاسی ای بود که اشخاص دیگری قصد اجرای آن را داشتند. افرادی که هزینه شخصی و شخصیتی کردان در تمام این ماجراها برایشان هیچ اهمیتی نداشت. گرچه به ثابت قدمی در پشتیبانی از او تظاهر می کردند. به هر حال زندگی با همه بی رحمی اش انتقام خطای کردان را از او گرفت و همه ما ، عموما بی توجه به واقعیتهای فوق، در این انتقام شریک و در آن بازیها سیاهی لشگر بودیم. اینها را نگفتم که کردان را تبرئه کنم یا چیزی از این دست. گفتم که خودم یادم باشد. فقط همین.
مرد دوم منتظری بود. تا جائیکه حافظه ام یاری می دهد جمهوری اسلامی پس از خمینی هرگز چنین تشییع با شکوهی را شاهد نبوده است. اهمیت و ارزش ماجرا وقتی بیشتر فهمیده می شود که فشارها و تضییقات موجود را هم در نظر بگیرید. آدمی که در یکی از نقاط عطف عمر جمهوری اسلامی از حلقه قدرت بیرون رفت/ گذاشته شد. به نظرم با کمی جستجو یافتن برخی واقعیتهای ناخوشایند ، عمیقا ناخوشایند ، در عقاید فلسفی و سیاسی کسی که به عنوان  قهرمان بلند نظر آزادی بر دوش هوادارانش تشییع شد اصلا دشوار نباشد. مرگش اما، درست زمانی اتفاق افتاد که همه آماده بودند اعاده حیثیت از او را مشت محکمی بر دهان دیگرانی کنند که منتفعین اصلی خروج منتظری از حلقه قدرت بودند. به هر حال در این مورد روزگار با سخاوت عجیبی پاداش رنجها و بی حرمتی های ناشی از تبعید ( خودخواسته یا ناخواسته) منتظری از حلقه قدرت را به او اعطا کرد. البته اگر تشییع جنازه با شکوه را بتوان پاداش مرده تلقی کرد. روزگار بازیگردان عجیبی است وقتی که بازی اش می گیرد.
امروز اطلاعاتی از مشتری ثروتمندم بدست آوردم که نشان می دهد همانطور که من پیش از این، در مورد جلسه پریروز گفته بودم؛ کافرمای اصلی بسیار مصر به اجرای طرح است. احتمالا اوایل هفته اینده دیدارهایی برای نهایی کردن کار خواهیم داشت.
امروز بعد از دو شب خانه به دوشی به خانه برگشتم. مهمانها هنوز نرفته اند، اما برخی تغییرات در ترکیب آنها باعث شدع حساسیت اسلام و مسلمین کمتر شود.
از اخبار مهم امروز کسب مزبانی جام جهانی فوتبال سال 2022 توسط قطر بود. این خبر البته برای قطر خبر یک پیروزی و جهش رو به جلو است و برای ایرانی ها هم بهانه ای برای احساس شکست و سرخوردگی بشتر، اما، اهمیت سیاسی اش بیشتر از این جهت است که قطر با این حرکت در واقع همسایه بزرگ و قدرتمندش ، عربستان سعودی، را به چالش گرفته. آنهم با نبرد در میدانی که عربستان اصولا قدرت ورود به آن را ندارد.
شب میهمانها در اتاق خوابیدند و من بیرون. آدم در خانه خودش اینقدر ناراحت بخوابد نوبر است والله. از پس دادن هتل پشیمانم.       

۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

چهارشنبه دهم آذر 89


صبح به قرار ملاقات طولانی ای رفتم که اهداف کاری مشخص و مطولی داشت، اما، عملا فقط به گپ و گفتهای دوستانه گذشت. حدود ساعت 4:00 به هتل برگشتم. با یک پیراهن چروک، یک پیراهن کثیف، یک قرار ملاقات شبانه و با تعطیلی لاندری هتل مواجه شدم. تف به این شانس. اگر می خواستم بر روال همیشگی ام رفتار کنم باید بی خیال ملاقات می شدم و توی رختخواب ولو می شدم. اما اینبار متفاوت رفتار کردم. پاشنه همت را کشیدم مدت نسبتا طولانی در بخشی از شهر که هیچ شناخت و آشنایی پیشینی با آن نداشتم به دنبال لاندری گشتم و بالاخره موفق شدم. هر کسی که مرا از پیش می شناخت و از این موضوع مطلع شد تنها فرضیه قابل قبول در ذهنش این بود که لاجرم با بانوی دلربایی وعده دیدار دارم و هر چه قسم و آیه می خوردم که دوست نازنینی که امشب خواهم دید مردی با سبیلی به غایت کلفت است دوستان این پیراهن اتو کرده را دم خروسی می دانستند که مانع از باور قسم حضرت عباس بنده در مورد جنسیت سمت دیگر قرار ملاقات بود. این همه وراجی کردم که بگویم اثر خوشایند این کار به ظاهر کوچک و نسبتا پر زحمت در بهبود حال من برای خودم باور نکردنی بود. از آن تجربه های کوچک ، اما مهمی بود که باید درسش را چراغ راه زندگی کرد.
پیش از رفتن سر قرار، در حال قلیان کشیدن، می شود گفت به صورت ناخواسته، در برنامه مزخرف بیست و سی می دیدم که از اعدام شهلا جاهد حرف می زنند. انگار که مامور به قرائت بیانیه دادستان باشند. اصولا فقط از شواهد و مسائلی صحبت می کرد که در جهت تائید اعدام شهلا بود. حتی یادم می آید موقعی که در مورد تعدد قاضی های بررسی کننده پروننده صحبت می کرد گفت 27 قاضی بررسی کننده پرونده متفق القول حکم به اعدام شهلا داده اند. تا جائیکه من می دانم از 27 قاضی 20 قاضی شهلا را گناهکار و 7 نفر بیگناه تشخیص داده اند. مصاحبه با وکیل متهم و سایر مخالفان هم هیچ. فکر می کنم بخش مهمی از انگیزه تلویزیون دهن کجی به فعالین حقوق بشر در ایران با انگیزه های سیاسی بوده و هست. به نظرم این دوستان باید در پیوند تاکتیکی شان با جریانات سیاسی توسعه خواه و امکان گسترش اردوگاه هوادارانشان به بخشهایی از جامعه که توافق و همراهی سیاسی بیشتری با جمهوری اسلامی دارند تامل و مداقه جدی کنند.
البته باید این نکته را هم اضافه کنم که دیدن برخی برنامه ها در رسانه میلی، مثل برنامه «شوک»، کاملا این دیدگاه را در من تقویت می کند که بخشی از ماموریت تلویزیون توجیه رفتارهای خشن سیستم انتظامی و امنیتی است. درباره انگیزه های آن رفتارها و این دفاعیات البته می توان بیشتر نوشت.
با یک دوست بسیار عزیز فیلم «لطفا مزاحم نشوید» را برای بار دوم دیدم. بسیار فیلم جذابی است. من حقیقتا دفعه اول متوجه طنز خارق العاده ای که بدون هیچ گونه اغراق و باور ناپذیری ( تعبیر آن عزیز همراه) در بیشتر سکانسهای فیلم جاری است، به نظرم فوق العاده می آید.
امروز هم مثل دیروز، اخبار سیاسی ندارم.      

مستاصل از نگاه مورفی


عجیب است که در من درماندگی را می بینی اما طلب رسیدن را نه. با وجود اینکه آن مضمر است و این مصرح
پ.ن: خواستم نوری بر پست قبل هم تابانده باشم

استیصال


مرا برسان، حتی اگر شده ،به قتل
پ.ن: نسخه اصلی ایده اینجاست  

سه شنبه نهم آذر 89


از امروز رسما خانه به دوشی من آغاز شد. صبح 2 ساعتی را در پارک نزدیک خانه گذراندم. برای من این 2 ساعت مصداق تعطیلی در معنای واقعی آن بود. فرصتی برای رها کردن ذهن. برای اینکه فارغ از فشارهای محیط اطراف و از آن مهم تر، برنامه ریزی های من، برای خودش هر جا که می خواهد ول بگردد و بچرد. از فلسفه تا ریاضیات، از فیزیک تا اقتصاد و در این بین حتی سرکی هم به رویاهای عاشقانه نهفته در قلب من بکشد. از این واقعیت بسیار دم دستی که تعطیلات خیلی وقتها در واقع عبور کردن از دام اپتیممهای لوکال و افزایش شانس برای دستیابی به اپتیمم های گلوبال است که بگذریم، در یک لایه عمیق تر بین این تامل و از بالا به تصویر عمومی نگاه کردن که در روح تعطیلات هست با معنای انسانیت ارتباطی برقرار است. در این بین البته سطح میانه ای هم وجود دارد. نسبت تعطیلات و رفع خستگی ذهنی، وقتی می گویم خستگی ذهنی مقصودم خستگی ناشی از تنشی است که خود نتیجه تلاش ما برای مهار افکار در چارچوبهایی است که بواسطه و وسیله خودآگاهی برای کنترلشان ترسیم می کنیم.
بعد از رفتن مهمان به خانه برگشتم و حقیقتا تصمیمم بیشتر بر یللی تللی خواندن بود، اما تلفن کارفرمای محترم چرت مرا پاره کرد و من برای برگزاری جلسه ای که دیروز لغو شده بود به محل سازمان کارفرما مراجعه کردم. جلسه بسیار بدی بود. دو آدم اصلی ای که اگر توافق شکل بگیرد مستقیما با آنها مواجهم اصولاً آدمهایی با اذهان کند و آشفته بودند؛ کار یک داور بی سواد فوق العاده پرمدعا داشت و سرپل من در آن سازمان هم آدم فوق العاده محافظه کار و دست به عصایی بود. حقیقتا الان که فکر می کنم می بینم خودم هم خوب جواب ندادم، چرا که اصولا فکر نمی کردم در برابر چنین پرسشهای احمقانه ای قرار بگیرم. در این مملکت وقتی به تو  آر.اف.پی می دهند، به جای اینکه بر اساسش پرپوزال بنویسی؛ اول باید بنشینی و خود آر.اف.پی را چکش کاری کنی و گرنه برای دفاع از پرپوزالی که بر اساس آن نوشتی دچار مشکل جدی می شوی.
با خستگی و گرسنگی زیاد به خانه برگشتم و با عجله و تنش برای یافتن سرپناه جستجوهایی کردم. لعنت به این اخلاق دقیقه نودی من. بالاخره در یک هتل درجه 2 جایی پیدا کردم. خیلی کوچکه، اصلا لوکس نیست و دایره سرویسش هم خیلی محدوده؛ اما، خوشبختانه تمیزه و این خودش خیلی خوبه.
امشب یک ویدئو از چمران دیدم، مصاحبه ای بود که بعد از مجروحیتش گرفته بودند ازش. بنده خدا حالش خیلی خراب بود. در مورد رشادتهایش دروغهای احمقانه می گفت. دروغهایی که آدم از روی شارلاتانی و پدرسوختگی نمی گوید. ناشی از آشفتگی حاد روانی است. اون تیپ ( روشنفکرهای مذهبی) به نظرم همه خل و چل بودند، اما فکر می کنم خل و چل ترینشان به جنگ مامور کردند. در یک جمله می توانم بگویم رقت بار بود. قبل از دیدنش تصور دیگری داشتم. این نشان می دهد زوایای پنهان و تاریک تاریخ جنگ چقدر زیادند.
بنده به دلیل عدم دسترسی به اینترنت تصویر از وقایع سیاسی و اجتماعی مهم این روز ندارم.   

۱۳۸۹ آذر ۱۱, پنجشنبه

سمپوزیم فلسفه عاشقان به سعی حافظ


ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش

موسیقی سبز، از اون نظر


وقتی به این فکر می کنم که برای موزیک گوش کردن با پی.سی ای که الان با هاش کار دیگه ای انجام نمی دم و فقط به همین دلیل روشنه چقدر انرژی مصرف می شه از خودم می پرسم آیا جا نداره دولت برای خرید ام.پی3 پلیرها سوبسید سبز بده؟. اگر پی سی برای کار دیگه ای روشن باشه چطور؟ اونجا هم صرفه سبز در استفاده از یک ام.پی3 پلیره؟

۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه

دوشنبه هشتم آذر 89


فکر می کنم اهم اخبار امروز ترور دو فیزیکدان ایرانی در نخستین ساعات صبح در تهران است. در بین تمام سناریوهایی که ممکن است پشت سر این ترورها قرار داشته باشد بسیار دشوار است یک سناریو، یا حتی یک گروه سناریو را  محتمل تر از دیگران قلمداد کرد؛ اما،صرف نظر از اینکه چه کسانی و با چه انگیزه ای رسما مرتکب این ترورها شده باشند با اطمینان قابل قبولی می توان گفت این افراد در واقع قربانی جاه طلبی های نهفته در پس برنامه هسته ای ایران هستند. این واقعا دردناک و ناراحت کننده است.
امروز احمدی نژاد اسناد منتشر شده در ویکی لیکس را بی اعتبار خواند و بر دوستی ایران با کشورهای منطقه تاکید کرد. نمی شد انتظار داشت موضعی جز این بگیرند؛ اما، قطعا دیوارهای بی اعتمادی در جهان و منطقه بواسطه انتشار این اسناد بلندتر و قطورتر شد. البته در مورد این اسناد نشر کنترل شده هم فرضیه کاملا قابل بررسی ای است. پیام عمومی ای که افشای این اسناد در مورد ایران به مخاطب منتقل می کند به نظرم کاملا به نفع ایالات متحده و حتی اروپاست و امکان اظهار و ابراز رسمی اش مطلقاً وجود نداشته است.این هم البته فقط یک فرضیه است و از قضا قابل توجهی هم بر علیه ش وجود دارد. در کل ماجرا پیچیده و مبهم است. کاش می شد نیروی انسانی کافی برای تجزیه و تحلیلش فراهم کرد.
از اخبار بامزه این روزها، یکی هم اینه که ظاهرا یک آدم نیمه دیوانه سعی کرده کنترل یک هواپیمای ایران ایر رو که از تهران به سوی دمشق پرواز می کرده، با این ادعا که بمبی همراه داره، به دست بگیره. البته موفق نشده و دستگیر شده و مشخص شده که ماجرای بمب هم به کلی بلوف بوده. وزارت اطلاعات تلویحا تائید کرده که طرف حال روانی مساعدی نداشته؛ اما به نظر می رسه اطلاعات سپاه دوست داره این طور نشون بده که یک عملیات پیچیده ضد انقلاب که عناصر اطلاعاتی بیگانه پشت سرش بودند خنثی شده. در این سناریو نویسی ها قصه پرغصه عجیبی هست که شاید روزی در موردش نوشتم، اما، آن روز امروز نیست.
جلسه کاری مهم امروزم لغو شد. چرا؟!!، چون سه مدیر ارشدی که باید در جلسه حضور پیدا می کردند، ناگهان ، به همراه تمام مدیران ارشد سازمان به یکی از این جشنهای تجدید میثاق با فلان احضار شده اند. عمق فاجعه را وقتی خواهید فهمید که در نظر بگیرید در مورد یک سازمان با بودجه ای در مقیاس «میلیارد دلار» صحبت می کنم.
خانه به دوشی چند روزه من از فردا صبح رسما آغاز می شود. جهت تامین سرپناه و نخوابیدن در جوب نیازمند یاری سبزتان هستیم. بدیهی است با توجه به محدودیت ظرفیتم، پذیرش بر اساس اولویت بندی پیشنهادات صورت خواهد گرفت و صد البته بانوان جوان و زیبا و مجرد در اولویت مطلق هستند. خیابون خواب دیده بودید اینقدر افاده ای؟. آخر الزمان شده به مولا.
از پنجره خانه تصویر خارق العاده ای از ماه قابل رویت است. جای همه دوستان خالی

یکشنبه هفتم آذر 89


امروز اولین اولویتم وصل کردن اینترنت قطع شده بود. تصور می کردم با یک طرفه شدن تلفن ارتباط داشته باشد. به همین دلیل اولین کار صبح امروزم پرداخت قبض تلفن بود. متاسفانه فقط بعد از پرداخت بود که فهمیدم برای وصل شدن اینترنت یکبار ری استارت کردن مودم کفایت می کرده.
از اخبار مهم امروز کاهش حدوداً 50% کشت خشخاش در افغانستان است. از جهتی، و در نگاه اول،  این خبر بسیار خوبی است. کاهش درآمد ستیزه جویان و کاهش تولید تریاک غیر قانونی که طبیعتا به کاهش مصرف آن ختم می شود. اما اگر دقیق تر نگاه کنید می بینید مسئله پیچیده تر از این حرفهاست. از یک طرف کاهش مواد مخدری که تریاک پایه آنهاست باعث رواج بسیار بیشتر مواد مخدر صنعتی می شود و از طرف دیگر افزایش قیمت مواد مخدر «پایه تریاک» انگیزه ارتکاب اعمال مجرمانه در حاشیه تجارت و مصرف این مواد را افزایش می دهد. دنیا جای عجیب و پیچیده ای شده، واقعا هیچ راه حل مکانیکی و بر مبنای زوری برای حل هیچ مشکلی کارآمد نیست. کاش در مدیران جمهوری اسلامی هم کسانی پیدا شوند که متوجه این معنا باشند. به دلائل مختلف این پدیده خیلی خیلی بیشتر از اروپا و ایالات متحده تاثیر منفی خود را در بازارهای آسیایی ( بویژه ایران) خواهد گذاشت. این کار عقب مانده دوستان مواد مخدر را به یک جایی برسانم ،حتما در این مورد هم تذکر خواهم داد. حدس می زنم اثرش باید خیلی سریع دیده شود. بعید است که ذخیره احتیاطی تریاک غیرقانونی رقم قابل توجهی باشد.
در انتخابات مصر ظاهراً حزب حاکم برنده خواهد بود. با اینکه انسداد سیاسی ناراحت کننده در مصر وجود دارد، اما در بین رقبا هم کسی که قادر به لگام زدن به بنیادگراها باشد نمی بینم. یکجورهایی همه دنیا ناچار از اتکا به ساختمان سیاسی پوسیده حال حاضر مصر است، هیچ تغییری در آن ایجاد نمی کنند چون از قدرت گرفتن بنیادگراها می ترسند، اما از سوی دیگر موریانه زمان و فساد ساختاری هم مشغول خوردن اساس و پایه این ساختار است. به نظرم حتما این تلاش برای ایجاد تغییرات در این سیستم باید از موضع فعال و نه منفعل انجام شود. البته در این شرایطی که دنیا را بچه خوشگلها اداره می کنند حقیقتا این وحشت هم وجود دارد که تلاش برای تغییر ساختار سیاسی مصرف حمایت از به قدرت رسیدن گونی سیب زمینی بی خاصیتی مثل البرادعی باشد.
ظاهرا دور جدیدی از افشای اسناد در ویکی لیکس آغاز شده و این بار پیش از افشا بخشی از اسناد در اختیار رسانه های چاپی ( روزنامه ها) قرار گرفته است. کلا این رویکرد را رویکرد تخمی ای می دانم. واقعا همیشه اینکه همه ، همه واقعیت را بدانند به نفع دنیا نیست. به نظرم این ماجرا بیشتر از هر چیزی تلاش برای ارضا کردن بعضی کنجکاوی های احمقانه است. گرچه نمی توانم این را پنهان کنم که شخصا دیدن این اسناد برایم جالب است. این احتمال خیلی جدی است که با پیش رفتن و مستقر شدن این فرآیند افشا، سیستمهای امنیتی به جای اینکه برای برچیدنش تلاش کنند سعی کنند آن را با نشتهای کنترل شده کنترل و هدایت کنند. به هر حال در جمع چیز مزخرفی است.
از اخبار مهم دیگر سفر حریری به ایران است ، برای جلب حمایت تهران در پروژه افزایش ثبات سیاسی در لبنان. واقعا نمی دانم درخواست و التماس گوسفند پیش گرگ چه معنایی می تواند داشته باشد. طبیعتا این از ذهنم عبور نمی کند که حریری در این سفر حامل پیام جدیت لبنان برای برخورد با مداخله جویی های ایران باشد.
امروز در نوشته یک عرزشی یک اشاره ای دیدم به تحلیلی در سایت آینده در مورد عملکرد کاروان ورزشی ایران. ظاهرا در این تحلیل گفته بودند هجوم چین برای گرفتن مدالهایی که پیش از این به صورت سنتی کشورهای دیگری کسب می کردند جایگاه نسبی ایران را ارتقا داده است. یکی از این روزنامه ها را کاش می شد سیخ زد برای انجام یک تحلیل مفصل. یک پارادوکس اجتماعی هم در این ماجرا وجود دارد. چطور می شود حساب این افتخار ملی را از حکومت جدا کرد. مسئله، مسئله خیلی پیچیده ای نبود ، اما، رسانه های سبز به نظرم می تونستن بهتر با این موضوع بر خورد کنن.
امروز به یک ایده جذاب برای ارائه تحلیلهایی در حوزه میکرواتیکونومیکز بر اساس تحلیل مجموعه ای از سناریوهای تیپ رسیدم. سعی می کنم هر چه زودتر دست به کار شوم. داشتم فکر می کردم ایده اصلی کتاب «شرایط تحویل پذیری...» را هم اگر بتوان با کاری که آن دوست نازنینم در تز اش با تحلیل 6 قله اندیشه اقتصادی انجام می دهد به نوعی ترکیب کرد، احتمالا جذابیت بیشتری پیدا می کند. یک اتودهای اولیه می زنم و بعد با خودش تماس می گیرم.
یکی از اسناد عجیبی که از طریق ویکی لیکس منتشر شده است درخواست ملک عبدالله از ایالات متحده برای حمله به تاسیسات هسته ای ایران است. همیشه به نظرم می رسید کشورهای عربی ترجیح می دهند کشتی ایران به گل بنشیند تا اینکه یک رویارویی مستقیم در منطقه شکل بگیرد. هنوز هم فکر می کنم در تجزیه و تحلیل چنین اطلاعاتی باید با احتیاط عمل کرد.
جلسه کاری خیلی خیلی خوب بود. جلسه اصلی البته فرداست. در حال تلاش برای متصل شدن به یک سازمان ثروتمند و با ثبات هستم، فقط مشکل ماجرا این است که در شرکای این پروژه جنم کافی برای پیشبرد کار را نمی بینم.
از فردا هم دو-سه روزی بی خانمان هستم. 

۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

شنبه ششم آذر 89


امروز به صورت خلاصه:
اینترنتی که از اوایل روز قطع شده و مرا از دنیای بیرون جدا کرده
احساس ضعف و بیماری و چرت زدنهای مکرر در طول روز
هر چیز که خوب پیش نرفت عقب افتادگی این یادداشتها خوب جبران شد
یکی از معدود اخباری که امروز صبح از اینترنت گرفتم خبر انتشار شماره جدید مهرنامه از خلال نوشته چرند یک عرزشی دو ریالی بود.
فردا و پس فردا دو جلسه کاری نسبتاً جدی دارم.
ساعت 2:30 بامداد یکشنبه است، اما ، من  هنوز می خواهم بیدار باشم و کمی کتاب بخوانم.
پ.ن: جذابیت بستر بیش تر از این حرفها بود که به کتاب برسم

جمعه پنجم آذر 89


از روز تعطیلی که شب قبلش را تا ساعت 3:00 در مهمانی بوده ای چه انتظاری می توان داشت؟
خانه کلی خرید و کار ضروری داشت که همه را بی خیال شدم و به جای پرداختن به این بطالتها یک نهار مطبوع و مفصل در یک رستوران کوچک و نه چندان مشهور، اما فوق العاده، با یک دوست خوب خوردم و بعد هم از جهت «تمام کردن» کار ، با همان دوست در سفرخانه جدیدالکشفم قلیان نه چندان مختصری کشیدم.
شیره کش خانه پیشین هم گویا مجددا باز شده ( همان که گفتم داف سنتری بوده برای خودش) تیمناً و تبرکا هم که شده مجدداً سری خواهم زد.
شب هم قدری قهوه تلخ دیدم. خنده هم کلا پدیده عجیبی است. من مدتهاست که با معنا و مفهوم آن درگیرم. یاد کتاب خنده برگسون افتادم. خیلی دنبالش گشتم و پیدا نشد. باید یک تلاش مجددی بکنم.
این تداعی معانی آخر مرا می کشد. از برگسون یاد پروست افتادم و یاد  اینکه زمان جلد دوم هم تمام شد و من هنوز حتی یادداشت اول را هم ننوشته ام. بعد از کیفیت زندگی اجتماعی هم شکایت دارم.
امروز از خبر سیاسی هم خبری نیست. فقط اینکه ظاهراً اوباما در جریان بازی بسکتبال دهانش به اف رفته است. از قدیم گفته اند چنین است آئین چرخ درشت.
شب داشتم با خودم فکر می کردم من از روحی که برای این یادداشتها در ذهن داشته ام بسیار دور شده ام و این بی میلی به نگارش از همین جا ریشه می گیرد.  

پنجشنبه 4 آذر 89


امروز حسابی درگیر نوشتن شرح خدمات قرارداد قطب شبکه .... بودم. بر خلاف تصورم به انجام رساندنش تا ساعات پایانی روز طول کشید. یک دوست بسیار نازنین امروز لطف کرده و  مرا برای یک مهمانی به خانه اش دعوت کرده. سردرد بسیار بدی دارم که گهگاه در من ایجاد تهوع می کند. حدس می زنم احتمالا تحت تاثیر زیاد پای پی.سی نشستن است. اما به هر حال قصد از دست دادن مهمانی را ندارم.
اخبار مهم امروز:
وزیر دفاع کره جنوبی که از سوی جمعی از نمایندگان مجلس به سهل انگاری در مورد برخورد با کره شمالی متهم شده بود امروز از مقام خود استعفا داد. امروز اطلاعات بیشتری در مورد برخورد شکل گرفته بین دو کره بدست آوردم. ظاهراً کره شمالی در واکنش به مانور مشترک کره جنوبی و ایالات متحده در سر حدات دریایی کره جنوبی و آبهای بین المللی، با این کشور( کره جنوبی) درگیر شده و گلوله باران سواحل هم بخشی از این درگیری بوده. حالا به نظرم عملکرد کره شمالی بسیار قابل درک تر است.
خیلی وقتها بین یک دولت مسئول و یک دولت غیر مسئول ، مخصوصا وقتی دولت غیر مسئول خیلی کوچکتر و ضعیف تر از دولت مسئول باشد؛ تاکتیک ایجاد درگیری های محدود و مقطعی باعث ایجاد یک فاصله و فضای ایمنی برای کشور کوچکتر و بدست گرفتن ابتکار عمل و کاستن از فشارهای دولت بزرگ تر و قدرتمند تر می شود. اصل ماجراها هم بر می گردد به اینکه هزینه تحمل یک تنش کوچک برای کشور قدرتمند و مسئول بسیار بیشتر از کشور غیر مسئول است. به عبارت دیگر اپتیمم لوکال برای کشور مسئول با عقب نشینی حاصل می شود و این اپتیمم لوکال کشور قدرتمند مسئول در واقع اپتیمم عملی گلوبال دولت ضعیف و غیر مسئول است. این همان منظقی است که ایران را به برخورد با آمریکائی ها و انگلیسی هایی که در اطراف مرزهای ایران حضور پیدا می کنند ترغیب می کند ( مثال ملوانان انگلیسی، درگیری های مقطعی و کوچک با کشتی های آمریکایی در خلیج فارس یا به اسارت گرفتن کوهنوردان آمریکایی)
یک نکته دیگر هم در این ماجرا به نظرم جالب توجه است و آن نوع برخورد سیاستمداران ارشد کره ای ( کره جنوبی) با این موضوع است. طبیعی است که بسیاری از این ملاحظات سیاسی را نتوان برای عوام تشریح کرد ( به خاطر کثافتکاری تبلیغاتی ای که اطرافش اتفاق می افتد)   نتیجتا خواص هزینه های خواص بودن خود را در این موارد با سکوت و به جان خریدن فحش عوام پرداخت می کنند. واقعا من نمی توانم از این موضوع صحبت کنم و از دو رئیس جمهور،تقریبا معاصر،  فقید، بزرگ و استثنایی ایالات متحده یعنی پرزیدنت ریگان و پرزیدنت نیکسون یاد نکنم. در این مورد در این یادداشت روزانه جایی برای صحبت کردن وجود ندارد، اما، حتما در جای دیگری مفصلا در این مورد خواهم نوشت.
از اخبار دیگر ، که البته عملا تازگی چندانی ندارد، ایجاد تنش هایی بر سر افشای اخباری در مورد دادگاه رسیدگی به ترور رفیق حریری است که ظاهرا قرار است علیه چند مقام بلند پایه حزب الله اعلام جرم کند. ماجرای لبنان خود ماجرای پیچیده و مفصلی است که خیلی دوست دارم فرصتی پیش بیاید تا در موردش یک متن مفصل بنویسم. تاریخ لبنان و البته ارتباط و گره خوردگی اش به ما چیزهای خیلی جالبی برای شنیدن و دانستن دارد. کلا مدتهاست احساس می کنم جای یک مرجع حسابی در مورد خاورمیانه خیلی خالی است و خیلی دوست دارم در این بیابان اگر شده لااقل نقش یک لنگه کفش کهنه را بازی کنم.
از اخبار بسیار مهم این روزها یکی هم این است که ظاهرا برای جمعی از زندانیان جنبش سبز احکام بخشودگی صادر شده. هنوز به اطلاعات تفصیلی ماجرا دست پیدا نکرده ام که در این مورد تحلیلی داشته باشم، سایتهای سبز هم که روز روزش تحلیل حسابی راجع به هیچ چیز بیرون نمی دهند وای به حال این مسئله که با ملاحظات عاطفی و اخلاقی و انسانی مختلفی در مورد اسرای آزاده جنبش در ارتباط است. به هر حال مبارک است انشا الله. به امید آزادی تمام مبارزین قهرمان جنبش. خیلی هم چشم گرداندم ببینم آیا اسم رفیق بیچاره دوره نوجوانی ام را که واقعا بی ربط و به نا حق بازداشت و محکوم شده بود را پیدا می کنم در بین آزاد شدگان یا نه. پیدا نکردم متاسفانه.
ورزش ایران هم ظاهرا تقریبا مقام چهارمی خود در رقابتهای آسیایی را قطعی کرده. در این مورد هم الحمدالله هیچ تجزیه و تحلیلی وجود ندارد. از تصور چرندیاتی که احمدی در این مورد خواهد بافت حالم به هم می خورد.
دوست نازنینی که امروز میزبانم بود داشت از ایده ویژوالایز کردن متغیرهای کلیدی سازمان بر اساس داده های خام موجود صحبت می کرد، می خواستم برایش در مورد «داشبوردها» چیزی بگویم؛ اما مهمانهای بعدی آمدند و این بحث نیمه تمام ماند.
یکی از مهمانها مستندسازی بود که در همان مهمانی یکی از کارهایش را هم دیدیم. به نظرم جالب آمد. خودش هم پسر خیلی خیلی دوست داشتنی و نسبتاً با سوادی به نظر می آمد. بعد از رفتنش داشتم به میزبان می گفتم، ضمن اینکه آدم بسیار جذابی بود،  به نظرم در صحبتهایش یک جور نگاه از بالا به پائینی وجود داشت. میزبان معتقد بود این برداشت من ناشی از این است که ما هنوز برای صحبت کردن با هم «کالیبره» نشده بودیم، من البته همانجا در جواب گفتم ضمن اینکه این ملاحظه را بسیار جدی می دانم اما باید این نکته را هم در نظر گرفت که وقتی تو برای صحبت با فرد یا جمعی «کالیبره» نیستی باید محاوره را اینتراکتیو تر اداره کنی و از سخنرانی های طولانی پرهیز. داشتم به میزبان می گفتم شاید این قضاوت من صرفا زائیده فشارهای عصبی و روانی این سالهاست، اما، من در این آدم یک جور اعتماد به نفس کاذب احساس می کردم که به نظرم حاصل روشنفکر-مذهبی بودن است؛ یا لااقل با آن همبستگی بسیار عمیقی دارد. میزبان که البته شناخت بسیار دقیق تری از دوست مورد بحث داشت معتقد بود بر عکس برداشت من این آدم خیلی متواضع و خیلی هم تجربه گراست. راستی یادم رفت این را هم بنویسم که من و میزبان این مهمان مستند ساز بحث گذرایی هم در مورد برخی روشنفکر-مذهبی ها مثل سروش و شریعتی کردیم. فکر می کنم ماجرا با حمله و قضاوت بی رحمانه  میزبان علیه شریعتی آغاز شد و با مخالفت مهمان مستند ساز ادامه پیدا کرد. بحث کوتاه و کم عمق و گذرایی بود؛ اما، به نظرم از آن چیزهایی است که می شود در موردش بسیار گفت و نوشت. دوست دارم اگر یک وقتی خیلی بیکار شدم بنشینم و با قدری فشار به خودم قدری بیشتر در آثار ایشان مداقه و قدری قضاوتم را در مورد آنها تدقیق کنم.
بعد از رفتن بقیه مهمانان من و جناب میزبان کمی هم گپ خصوصی و شخصی زدیم ومن حوالی 3 بامداد به خانه برگشتم.
یک پرسش جالب که میزبان در طول بحثها مطرح کرد این بود که این رشد عجیب و استثنایی یونانیان باستان در فکر فلسفی ناشی از چیست؟ بحثهای جدی و جالبی در این مورد می توان مطرح کرد.   

چهارشنبه سوم آذر 89


امروز را بعد از تنشهای مزخرف روزهای اخیر با دل راحت یللی تللی خواندم. این یللی تللی خواندن برای من دارد می شود مثل سیگار برای سیگاریها. وقتی ناراحتند می کشند که غم از یادشان برود، وقتی خوشحالند می کشند که خوشحالی شان مضاعف بشود و وقتی هیچ حس و حال خاصی ندارند جهت در آمدن از احساس هیچ و پوچی می کشند ( امان از تجربه) . یللی تللی من هم همین حکایت را پیدا کرده. اعصابم به هم ریخته است یللی تللی می کنم. مشکلم حل می شود از خوشی یللی تللی می کنم. وضعیت بینابینی هم که اصولاً وضعیت یللی تللی کردن است.
بگذریم و سراغ اخبار برویم:
صرف نظر از مجموع گمانه زنی های این روزها در مورد دلیل برخورد گامبیا با ایران ، یک نفر، اگر درست به خاطرم مانده باشد یکی از نماینده های مجلس ، در این مورد حرفی زده بود که ارزش ثبت کردن دارد. ایشان گفته بود: ایران در واقع در این موقعیت هزینه سرمایه گذاری کردن روی کشورهایی که شخصیت دیپلماتیک با ثباتی را ندارند پرداخت می کند. به نظرم واقعا صرف نظر از اینکه دلیل اصلی ماجرا چه بوده ؛ این حرف بسیار اصولی است. به عنوان تکمله می توان به آن افزود که مردم این مملکت مدتهاست یکی از اصلی ترین اقلام هزینه هایی که می دهند هزینه سرمایه گذاری بر روی افراد یا نهادهایی است که شخصیت مدیریتی با ثبات و شناسنامه داری ( در هیچ زمینه ای) ندارند.
امشب با یک دوست در سفره خانه جدید الکشفم ( سفره خانه قبلی که داف سنتری بود برای خودش به دلایل نامعلوم و به صورتی مشکوک مدتی است که تعطیل شده) قلیان پارتی گرفته بودیم. در مورد یکی از آدم حسابی ترین وزرای کابینه احمدی از قول یکی از نزدیک ترین همکارانش می گفت: یکی از مشکلات بزرگ وزیر این است که به دلیل نداشتن سابقه کافی در تصمیم گیری قادر نیست در طول روز به تعداد کافی مورد و موضوع مطالعه و در موردشان تصمیم گیری و دستور صادر کند. ایشان تازه در بین وزرای احمدی جزء گلهای سرسبد محسوب می شوند. این را عرض کردم به عنوان شاهد از غیب موضوع بالایی.
خبر جالب دیگر اینکه ظاهرا مطهری عزم خود ( و یا شاید چیز دیگرش) را راست کرده برای اینکه رئیس جمهور را برای سوال به صحن مجلس بکشاند. باید دید این درگیری ها چطور پیش می رود.
امشب ناخواسته و به دلیل پاسخ دادن تلفنی که قصد پاسخ دادنش را نداشتیم این دوستان قطب اموزشهای مجازی جهان اسلام بار دیگر خفت مان کردند. این بار البته به نسبت دفعه قبل عملگرا تر شده اند، طرف گفت برایم شرح خدمات بنویسید به همراه پیش نویس قرارداد ، پست کنید تا من با تصویبش زمینه همکاری مان را فراهم کنم. یکی از مشکلات ما در این مملکت این است که همه سعی می کنند تا جائیکه امکان دارد از طریق پشت هم اندازی و مادرق...بگی قیمتها را بشکنند و با این کار هم به خود و هم به تامین کنندگان صدمه می زنند. بعضی وقتها با خودم فکر می کنم در این مملکت یکی از چیزهایی که آموختنش بسیار بسیار ضروری است مدیریت تامین است. در این مورد اگر فرصت شود یک سرفصل آموزشی خواهم نوشت. به نظرم البته واقعا یکی از موانع ساختاری اساسی شکل گرفتن مدیریت اصولی تامین در نظام دولتی ایران مسئله نوع نگاه به مفاهیمی مثل درستکاری و دزدی و فساد است. در این مورد بعدا بیشتر می نویسم.
 حقیقتا من خیلی دلم نمی خواهد این کار را با این دیوانه ها انجام دهیم ( کارفرما فوق العاده بی سواد و ابله است) منتها در سمت دیگر ماجرا، شرکای بالقوه ما در این طرح آدمهای حسابی هستند و موقعیتهای خوب و مستحکمی در وزارت علوم دارند و من مایل نیستم موقعیت تحکیم و توسعه روابط با این آدمها از بین برود.
از قلیان پارتی که برگشتم مشغول نوشتن شرح خدمات از روی توصیف محصولی که قبلا داده بودیم شدم. در نوع خودش فعالیت ذهنی جذاب و لذت بخشی است. ربطش خیلی مستقیم و سر  راست نیست، اما، داشتم با خودم فکر می کردم یکی از مشکلات ذهنی و شخصی من برای مدیریت کسب و کار همیشه این بوده که ، شاید به اقتضای علائق و دیدگاه اقتصاد کلانم، داخل کسب و کار خودم هم بعضی وقتها مسئله را اینقدر انتزاعی و کلان می بینم که باعث بی توجهی به موارد انضمامی می شود. البته یک نگاه دیگر هم این است که در دیدگاه من نقصی وجود دارد که این دو عرصه( انضمامی-انتزاعی/ خرد-کلان)  را نمی توانم به درستی به هم پیوند دهم، وگرنه در شکل اصولی این دو باید تقویت کننده یکدیگر باشند و نه ناقض هم. در این مورد هم اینجا و هم به صورت مستقل بیشتر خواهم نوشت.
کلا احساسم این است که این کار هنوز دارد به صورت یک کسب و کار خویش فرما اداره می شود و باید به این سمت حرکت کرد که نسبتم را با آن به مالکیت کسب وکار تغییر دهم. یکی از اولین قدمهای این راه اعمال انضباط بیشتر است. در این مورد هم بیشتر خواهم نوشت.
یکی دیگر از مسائلی که این روزها در مورد کار خیلی ذهن مرا به خود مشغول کرده است، حضور ما، به عنوان مشاوران اقتصاد و مدیریت، در انواع انتخابات است. این کار از یک جهت بخشی از سرویس ما به مشتریانمان ( در مقام شخص حقیقی) در چارچوب یک معامله غیر رسمی است که علاوه بر اینکه به تثبیت قدرت و نتیجتاً حفظ منافع ما کمک  می کند دستمان برای ایجاد تغییرات و اثرات مورد نظرمان در سیستمی که برای آن کار می کنیم باز تر می کند، اما از جهات گوناگونی با برخی ملاحظات حرفه ای اخلاقی، تکنیکی و راهبردی برخورد و مغایرت دارد. در این مورد هم تفصیلا خواهم نوشت.
امروز جلسه خیریه هم، به دلیل آلودگی هوا و البته شل و ول بازی بعضی از شرکت کنندگان تعطیل شد. نکته اساسی ماجرا این است که همین آدمها وقتی کار خیر مثلا پختن و فروش کوفته قل قلی در بازارچه خیریه است حسابی پایه اند و برای انجامش سر از پا نمی شناسند. اما برای انجام دادن یک کار جدی و ماندگار، مثل این کار ، اینقدر دست دست می کنند. گرداندن کار داوطلبی در ایران هم مشکلات و مسائل عجیب و غریب خودش را دارد. واقعیتش این است که من خودم هم دارم انگیزه هایم برای این کار را از دست می دهم. هدف من این بود که در این مجموعه سطحی از استانداردهای مدیریت عملکرد را برقرار کنم و بعد از حصول اطمینان از پایداری عملکردشان آنها را با کاری که باید انجام دهند تنها می گذارم؛ اما، عملکرد آدمهای اصلی و ثابت این ماجرا به گونه ای است که من هر چه جلوتر می رویم بیشتر امیدم را برای اینکه اینها توانایی گرداندن اصولی چنین سیستمی را داشته باشند از دست می دهم. راستی باید یادم باشد یک جایی یک یادداشت مفصل جداگانه هم در مورد تغییرات بهزیستی در این سالهای اخیر بنویسم. مسئله به نظرم بسیار جالب توجه است. طبیعتا جای چنین نوشته ای این وبلاگ نخواهد بود.   

۱۳۸۹ آذر ۵, جمعه

سه شنبه دوم آذر 89

تنش مالی روز گذشته امروز هم ادامه داشت و حسابی فاتحه روز مرا خواند. دولت به دلیل آلودگی هوا فردا را تعطیل اعلام کرده. مردم از همین الان شروع کردن به نوشتن در مورد اینکه این تعطیلی در دل خود توطئه ای دارد و چیزهایی از این دست. اصولا وقتی در کشوری همه چیز غیرشفاف شد،اعتماد مردم از همه چیز سلب شد و همه جا به تنش آلوده شد مردم به شایعات دل می بندند. اینها نشانه های بسیار خطرناکی است. افسوس و صد افسوس که امروز این نشانه ها صرفا برای کسانی مهم و حساسیت بر انگیز است که دیگر قدرتی برای ایجاد تغییر ندارند و قدرتمندان جامعه ( که البته شک جدی دارم در مورد اینکه اصولا پتانسیل ایجاد تغییر مثبت در وضع مملکت جز از طریق کناره گیری از قدرت را داشته باشند) هم این نشانه ها را به تخمشان می گیرند.
سخت نگران بودم که با این تعطیلات احمقانه پیش رو هیچ یک از مطالباتمان وصول نشود و بحران در تمام این تعطیلات ادامه پیدا کند، اما، در عین ناباوری یکی از مطالبات وصول شد و من چند قدمی از زندان دور شدم شکر خدا.
خبر بد شخصی امروز من این بود که دوستی که دیروز گفتم قصد سفر به تهران را دارد به دلیل تعطیلی سفرش کنسل شد و من که کلی دلم را برای دیدنش و گپ و گفت صابون زده بودم حالم گرفته شد.
شام را با یک دوست نازنین بیرون رفتیم، در راه صحبت نوع فعالیت رسانه های سبز بود. واقعیتش من هنوز هیچکدام از تلویزیونهای سبز رو ندیدم، اما سایتهای سبز به نظرم خیلی بد عمل می کنند. خیلی اخبار مهم را نمی پوشانند و در پوشش اخبار جنبش  هم نگاهشان به گستره بسیار بسیار محدودی از طیف هواداران بالفعل و بالقوه جنبش است. داشتم برای آن دوست به عنوان یک مثال مسئله وخامت حال ملک عبدالله را بررسی می کردم که بنا به دلائل متعددی از اهمیت و حساسیت فوق العاده ای برخوردار است، اما رسانه های سبز هم، همگام با عموم رسانه های ایرانی بسیار، بسیار بد به مسئله پرداختند. اوج مداقه و کنکاششان در خبر این بود که مچ احمدی نژاد را گرفته بودند که چرا از کسی خودتان او را اسپانسر فتنه می دانید احوالپرسی کرده اید؟!!! واقعا با این وضع ما به هیچ جا نمی رسیم. پیش از این گفته ام که من گرچه با پوشش اخبار تنشهای مبارزه بسیار موافقم اما این بخش را در فعالیت رسانه های سبز محتاج بازنگری سیاستی جدی می بینم. البته کم سوادی هم بین مان بیداد می کند. با این کاری که نمی شود کرد، اما بازنگری سیاستی در مورد پوشش اخبار تنش را باید خیلی جدی پی گرفت.
دوستی که برای شام با هم بیرون رفته بودیم اطلاعات بسیار موثقی از دفتر آل اسحاق ( رئیس اتاق بازرگانی تهران) داشت که نشان می داد آل اسحاق مایل به حفظ همین ترکیب ( آل اسحاق در اتاق تهران- نهاوندیان در اتاق ایران) است. گرچه ظاهرا دوستان مجمع اقتصاد همچنان سیخش می زنند برای کاندیداتوری. جمیلی ( عضو هیئت رئیسه) علاقه و اشتهای بسیاری به کاندیداتوری برای ریااست اتاق دارد اما فکر می کنم همه عقلا در اینکه او توانایی و کارکتر لازم برای انجام این کار را ندارد. شاید تنها شانسش ، که آن هم چندان قوی نیست، این باشد که مجمع اقتصاد پشت سرش بایستد. نشانه های دیگری هم در دست است که نهاوندیان برای شرکت در انتخابات اتاق قدری جدی تر شده. این دوست چنین تحلیل می کرد که نهاوندیان به مجموعی از دلائل شخصی و سیاسی منتظر است تا از طرف جمع قابل توجهی از بازرگانان شاخص کشور برای حضور در انتخابات دعوتنامه دریافت کند. برخی از نزدیکان دکتر هم معتقدند تاخیر دکتر در شروع فعالیتهای انتخاباتی سبب می شود فرصت ضربه زدن به رقبایش وقتی آنها برای حمله به او از موقعیت تعادلی خارج شده اند به دست می آورد. به عزیزان تذکر دادم که اگر غفلت کنید این تاخیر البته می تواند منجر به واگذاری ابتکار عمل به رقبا شود. ماجرای اتاق در دوره ریاست نهاوندیان به نظرم خوراک یک گزارش مطبوعاتی حسابی است. یکی دو نمونه از این گزارشها دیده ام منتها به نظرم روح مطلب در آنها به شکل مناسبی منعکس نشده. یکی از اخبار مهم این روزها ضرب الاجل گامبیا به نمایندگان جمهوری اسلامی برای ترک این کشور است به نظر می رسد این مسئله با محموله های اسلحه و مخدر کشف شده در نیجریه ارتباط دارد.
خبر مهم دیگر امروز گلوله باران سواحل کره جنوبی بوسیله کره شمالی است. با توجه به اینکه کره شمالی هیچ حامی ای جدی در جهان ندارد و در حال حاضر هم در ساختار حاکمیتی اش دچار ناپایداری های جدی است قدری عجیب است که کره شمالی دست به چنین اقدام تحریک آمیزی زده باشد. حدس می زنم احتمالا کره جنوبی ابتدائاً سیخی به آنها زده است.
امروز یک شعر چرندی هی تو مخم تاب می خورد. یک شعری که می گوید:
تا که یک نسل به یک اصل خیانت نکند/ به گلو فرصت فریاد ابوذر بدهید
شاعرش باید از این نسل سومی بچه پر روی ک...نی باشد. اگر پیدایش می کردم شعرش را با چک و لگد و فحش خواهر و مادر توی حلقش می کردم.
از اخبار خوب امروز برای من، یکی هم اینکه دو قراردادم با یک سازمان ثروتمند و با ثبات تقریبا نهایی شده است. امیدوارم این قراردادها مدخل مناسبی برای ورود به این سازمان شود.
امروز یک مددجو برای یکی از فعالین داوطلب خیریه ای که با آن کار می کنم دردسر و مزاحمتهایی ایجاد کرده بود. باید یادم باشد در دستور جلسه فردا لزوم تدوین آئین نامه حفاظت و امنیت برای این گروه جدید را هم بگنجانم.  

۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

دوشنبه یکم آذر 89


امروز روز بسیار گندی بود. صبح را با تنش و استرسی آغاز کرده ام که تا این لحظات پایانی روز همچنان در تعقیب من است. نتیجه اینکه کارنامه مشعشع من در این روز، تا این لحظه،  پاسخ یکی از چند نامه عقب افتاده ،یک یادداشت سطحی ، یک گل واژه وبلاگی و مقادیر معتنابهی تلاش ناموفق برای وصول پول بوده است. اعتراف می کنم که نامه ای هم که نوشتم در واقع پاسخ دوستی بود که بسیار از من رنجیده خاطر شده بود و گرنه عمراً نامه را هم نمی نوشتم.
احساس می کنم به دوران نوجوانی بازگشته ام، نیمی از عمر را صرف درست کردن دردسر می کنم و نیم دیگر را در گرفتاری آن دردسرها به بطالت می گذرانم. من و یک دوست بسیار عزیز یک تفاهم نامه نصیحت متقابل امضا کرده بودیم، اما بدلیل بعد جغرافیایی آنطور که باید و شاید این تفاهم نامه عملی نشد. احتمالا چهارشنبه را در تهران می گذراند و این فرصت فراهم می شود تا یکدیگر را ملاقات کنیم. ایشان البته بزرگتر از آن هستند که به نصیحت بنده نیاز داشته باشند، اما این دیدار برای من فرصت مغتنم کسب فیض خواهد بود. انشاالله.
گرچه در این نوشته ها تغییر محسوسی وجود ندارد، اما، قالب کلی شان در ذهنم بسیار پخته تر شده است و امیدوارم نتیجه اش کم کم خود را در نوشته ها هم نشان بدهد.
از آنجایی که امروز یک روز بسیار ک..ری بود، اهم اخبار امروز هم یک خبر ک..ری است:
پاپ بندیکت استفاده از کاندوم در رابطه جنسی را بلامانع اعلام فرمودند. ایشان البته افزوده اند که استفاده از کاندوم عمل جنسی را از عشق ( و احتمالا حال) تهی کرده و به چیزی در سطح استفاده از دارو فرو می کاهد. آگاهان امور ضمن ابراز خرسندی از عمق اطلاعات پاپ در مورد مسائل آمیزشی ( فرق بی کاندوم و با کاندوم) خطاب به حضرت ایشان فرمودند، آقا شما اجازه بده ما داروی خودمان را بخوریم و به درد خودمان بسوزیم و بسازیم. ضمنا در برخی محافل پزشکی شنیده شده تجویز این دارو به کشیشان محترم کاتولیک می تواند میل به کودک آزاری با سوائق جنسی را در آنان کاهش دهد.
خبر دیگر اینکه مجلس شورای اسلامی در واکنش به انتشار پیشنهادات کارگروه ، از سوی کدخدایی ، آن را به روح و محتوای مذاکرات صورت گرفته نامرتبط دانسته و لیستی از تخلفات دولت را منتشر کرده اند. در مورد اصل این دعوا بیشتر خواهم نوشت، اما یک نکته هست به نظرم جای گفتنش دقیقا همین جاست. از بیچارگی بیچارگان یکی هم این است که در دلش نسبت به دشمنی  که با دشمن می جنگد احساس مودت می کند. اصلا در بیچارگی بیچارگان همین بس که برای ادامه حیات ناچارند دنیا را به دوست و دشمن تقسیم کنند و بر چهره هر یک نقابی از جنس روایات های اسطوره ای بگذارند.
خبر سوسولی اما غمبار امروز هم توقیف چلچراغ، نشریه نوجوانان، بود. جزء معدود سنگرهای مطبوعاتی باقی مانده در دست اصلاح طلبان بود و گرچه روی کاغذ نشریه نوجوانان محسوب می شد از حمله های تند و تیز سیاسی و مموتی و اذناب هیچ پرهیز نمی کرد ( و البته شاید این در تناسب تام با روح نوجوانی بود) هیچ وقت از چلچراغ خوشم نیامد. همیشه به نظرم یک جوری بود. شاید به خاطر اینکه نشریه نوجوانان است و من اصولا هیچ وقت از نوجوانان خوشم نیامده و به نظرم یک جوری هستند. شاید به این دلیل که به نظرم همیشه یک جور حماقت توی چشم و یک جور عدم تناسب در نوجوانی هست. شاید هم از چلچراغ بدم می آمد چون یک مدل تخمی از نوجوانی ارائه می داد، یعنی سعی می کرد نوجوانی و جوانی را در فریم یک فرهنگ سنتی که در آن اصولا جایی برای این کانسپت وجود ندارد بچپاند. حقیقتش من رو یاد روشنفکرهای مذهبی می انداخت. شاید از چلچراغ بدم می یومد چون خاتمی رو سرش رو می زدی، تهش رو می زدی توی چلچراغ بود. به نظرم اصولا به درد همین می خوردند که «الگو» ی نوجوان مسلمان ایرانی باشد. هم چلچراغ و هم خاتمی.  به هر حال به هر دلیلی که از چلچراغ بدم می یومد از بسته شدنش متاسف شدم.
   

اعدام را جایگزین رسیدگی نکنید

پیش از این در مورد اعدام خیلی خل خلی نوشته بودم. امروز پیش از نوشتن این متن درباره تصمیم به اعدام قاتل جنجالی میدان کاج در محل جنایت، به آن نوشته مراجعه کردم؛ هنوز هم به نظرم استخوان بندی آن حرف خیلی جدی و قابل تامل است. همانجا گفته بودم که فکر می کنم طرفداران این نگاه به مسئله اعدام فرصتهای زیادی برای خلق سینرجی با قرار گرفتن در کنار کسانی که خواستار لغو بی چون و چرای اعدام هستند دارند. اینها را گفتم که بگویم یکی از این فرصتها روبرو شدن با تصمیمی است که،ظاهراً، قوه قضائیه در مورد قاتل میدان کاج گرفته است
( اعدام قاتل در ملاء عام در میدان کاج)؛ اما حقیقتا درست که فکر می کنم، به این نتیجه می رسم که در این موقعیت الزام اتحاد همه عقلای ایران نفهته است نه فرصتی برای هم افزایی برخی از کنش گران علاقه مند به محدود یا حذف نمودن اعدام در ساختار حقوقی ایران.
در میدان کاج قتلی اتفاق افتاد که برخی مشخصات منحصر به فرد آن و انعکاس رسانه ای رسمی غیر رسمی اش آن را از قتل، به مثابه اتفاقی که در این مملکت مطلقا حادثه نادری نیست، به سطح پدیده ای «جالب» ( دقیقاً در معنای اسم فاعل به کار رفته ) توجه برکشید که در موردش حرفهای بسیاری زده شد و گمان می کنم هنوز هم می توان در موردش بسیار گفت و شنید.
انتظار طبیعی در مورد چنین حادثه ای سرعت در عکس العمل حاکمیت(اولین و اصلی ترین متولی تامین امنیت) ،به عنوان اولین و حداقلی ترین سطح پاسخگویی به افکار عمومی، بود. این انتظار طبیعی برآورده شد؛ اما، ظاهرا اربابان امور ملک و ملت چنان در به شگفت آوردن ما چیره دست شده اند که حتی قادرند این کار را از رهگذر برآوردن طبیعی ترین انتظاراتمان انجام دهند.
آنچه حادثه سعادت آباد را از سطح حلقه ای از زنجیر بی انتهای قتل و خشونت در جامعه تب زده ایران، که دیگر در کمتر کسی حساسیت بر می انگیزد،  به حد پدیده ای جنجالی که چشمها را این چنین خیره می کند، ارتقا می دهد؛ پیش و بیش از هر چیزی، عملکرد سوال برانگیز نهادهایی است که برای روبرو شدن با موقعیتهای اضطراری و استثنایی از این دست در صحنه اجتماع تشکیل شده و توسعه یافته اند؛ اما با قصور و تقصیرشان یکی از میادین پر رفت و آمد شهر را تبدیل به صحنه نمایش عریان و مطول خون و خشونت می کنند.اما در کمال تعجب سرعت و آشکارگی رسیدگی به این موضوع تبدیل صدور فوری و «خارج از نوبت» حکم اعدام «در ملاء عام» برای کوچکترین و دم دست ترین والبته فعال ترین بازیگر این نمایش نفرت انگیز می شود. 
سرعت در رسیدگی به «ماجرای سعادت آباد» می توانست اتفاق مبارکی باشد اگر این رسیدگی شفاف کردن مشکلات عملکردی پلیس و اورژانس می بود. سرعت در رسیدگی به «ماجرای سعادت آباد» در صورت فعلی آن اما، چیزی نیست جز شتابزدگی برای سرپوش گذاشتن بر نشانه ای که خبر از وضعیت اسفبار نهادهای متولی امنیت و سلامت مردم می دهد.
ظاهراً عده ای تصور می کنند با اعدام قاتل در محل جنایت این داستان همانجا که آغاز شده بود به پایان می رسد و پیگیری رسانه ای این حادثه بیش از پیش فاقد شأن و وجاهت می شود. اینجا درست همان جایی است که راه مخالفان اعدام ( با هر عقیده و سلیقه ای) با هر ایرانی عاقل دیگری یکسان می شود.
ای کاش همگی، متولیان امنیت و قضا در ایران را ، اگر شده حداقل یک بار، در برابر این پرسش قرار دهیم که : دقیقا چه چیزی را در برابر چشمان مردم می آورید؟ قدرت به دار کشیدن مرد دست بسته ای را که وقتی دستانش گشوده بود و دشنه ای به همراه داشت از مهار کردنش ، فقط در این حد که امکان خارج کردن قربانی اش از صحنه را داشته باشید عاجز بودید، چنان نشان بارزی از لیاقت و اقتدارتان می دانید که توجیه گر تکرار نمایش مرگ در میدان سعادت آباد شود؟ اگر هدفتان انتقال پیام به جامعه مجرمین بالقوه است به شما اطمینان می دهم که آنچه از نمایش حدوداً یک ساعته قاتل میدان سعادت آباد در برابر دیدگان ماموران پلیس به آنها منتقل شده با چنین چیزهایی زدوده نخواهد شد. اگر قصدتان تسکین روان آزرده مردم است بگذارید خاطر جمعتان کنم که سالم هایمان از تماشای مجدد خون بازی فقط بیشتر مشمئز می شوند و بیمارانمان که برق حرص تماشای مرگ در چشمانشان کمتر از درخشش دشنه  قاتل موحش نیست؛ بسیار بسیار بیش از این تماشا، محتاج دریافت کمکهای فوری پزشکی هستند تا از احتمال پیوستن شان به رهروان راه قاتل سعادت آباد کاسته شود. اگر تصور می کنید با این کار خود را در نزد افکار عمومی مسئولیت پذیر و آماده جبران خطاهای گذشته نشان می دهید باید بدانید عقلا فرق بین پاک کردن صورت مسئله و حل کردن آن را خوب می فهمند و تکیه بر رضایت آنان که بهره کافی از عقل انسانی ندارند کمکی به تامین امنیت جامعه نکرده و نمی کند.  
رسیدگی به حادثه میدان سعادت آباد «باید» فوری، شفاف و علنی باشد؛ اما رسیدگی به حادثه سعادت آباد اعدام قاتل نیست.
          
      

ثروت خاطرات


دُرم از دیده چکان است به یاد لب لعلت
پ.ن1: ما که ضمه رو گذاشتیم بالاش ولی هر کی می خوند دَرَم از دیده چکان است به یاد لب لعلت خیلی آدم باحالی بود
پ.ن2: البته یک سناریو هم این بود که دِرَم بخوانند. با تیتر هم سازگار بود همچنان
پ.ن3: میام اینجا خیر سرم یک سطر «عاشقانه پابلیش کنم» ( سلام ناصری) زیرش  پنجاه خط شعر کرسی و مسخرگی می نویسم. بعد تازه می گم چرا حال و روزم اینطوریه. پس چه جوری باید می بود؟

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

یکشنبه سی ام آبان 89

درگیر نوشتن پروپوزالی هستم که از جهات مختلف برایم اهمیت زیادی دارد. کار به لحاظ مالی خیلی بزرگ است، لینک و رابطه خیلی بزرگی این وسط خرج می شود، احتمال گرفتن کار به شکل قابل توجهی بالاست و از همه اینها مهمتر اینکه این کار شباهتها و نزدیکی های زیادی به کار رویایی و مورد علاقه من دارد. با وجود همه اینها اصلا انقدر که باید هیجان زده( به معنای مثبت آن) و انرژتیک نیستم. کمی هم وسواس دامن ام را گرفته، دقیقا به دلیل وضعیت تمام پارامترهایی که در نشان دادن اهمیت موضوع در موردشان صحبت کردم؛ اما، بمیرم یا بمانم فردا تحت هر شرایطی پروپوزال باید به جمع بندی برسد. مشکل دیگر این است که  این پرپوزال باید در کنار طرح دیگری ارائه شود که هنوز بسیار نپخته است و من علاقه چندانی هم به آن ندارم، اما برای مشتری بسیار مهم و جذاب و مسئولیت تکمیل و نهایی کردنش هم با من است. جالب این است که آن هم فردا باید جمعبندی شود. بعد فکر کنید همه اینها شد. من راحت می شوم؟ حاشا و کلا تازه دو طرح دیگر را باید با سرعت به جمعبندی رساند که پول شود و بشود جواب طلبکار جماعت را داد که عین لاشخور دور آدم را می گیرند( غرض طلبکاران حرفه ای است، دور از جان رفقای با معرفتی که اصولا مطالباتشان را به روی مبارک ما نمی آورند). بعد از آن هم چند کار تازه تقریبا قطعی هستند . یک کار خیلی نو و نسبتا بزرگ را باید در همین هفته بنشینیم و با کارفرما چکش بزنیم تا ببینیم از داخلش چه در می آید. همه اینها به غیر از تحریم و نفت و مواد مخدر و صنایع شیر و هزار گوفت و زهرمار دیگر است. زیر بار در حال هلاک هستم. این مرحله را خیلی خوب می شناسم. چیزی شبیه به گذراندن دوران بلوغ است، یک چیزهایی ت دارند بزرگ می شوند و یک چیزهاییت هنوز کوچکند و تو احساس می کنی این عدم تناسب تو را خواهد کشت. به خودم می گویم از این مرحله هم می گذری و همه چیز درست می شود. آدم به امید زنده است. اما واقعیت ماجرا این است که همه جای مملکت را مثل یک خانه کلنگی می بینم. به هر بازار تازه ای که می رسم از خودم می پرسم چه مقدارش بعد از زلزله سیاسی-اقتصادی پیش رو باقی خواهد ماند؟ در بیشتر موارد پاسخ نمی دانم است. فضا اصلا فضای ریسک نیست. فضای عدم اطمینان است. بررسی های استاتیک انجام شده در مورد نرخ ارز که نتایج وحشت آوری داشته است. بررسی های بیشتر نیازمند منابع بسیار زیادی است. خیلی دلم می خواهد چیزی شبیه به بررسی پایداری نظام اقتصاد کلان کشور را به عنوان طرح به یک نهاد ذیربط یا بی ربطی حقنه کنم. می شود مصداق «چه خوش بود که برآید به یک کرشمه دو کار» با نگرانی هایی که در این مورد وجود دارد، نباید کار خیلی سختی باشد. امتحان خواهم کرد. همه اینها به غیر از آن دغدغه های نهادی است که بخش کسب وکاری این یادداشتهای روزانه اصولا به خاطر آنها نوشته می شود و البته این نکته را هم باید در نظر گرفت که نتایج بخش مهمی از دریافتها و مطالعات نهادی هم، پس از زلزله باید مورد بازنگری اساسی قرار بگیرد. این ماجرای امتناع توسعه اصلاح طلبانه ایران بواسطه ماهیت کلنگی ساختارهایش را با گوشت و پوست و استخوانم درک می کنم. مدتهاست زمانهای بازنگری و مرورهای عمومی هم از آیتمهای کاری ام حذف شده از فردا این آیتم را هم اضافه می کنم تحت هر شرایطی.
اما اهم اخبار روز:
در پی شدت گرفتن تنش بین مجلس و دولت کارگروهی از سوی خامنه ای مسئول بررسی راهکارهایی برای کاهش این درگیری ها شده بودند. مطالعه سرسری پیشنهادات ارائه شده حاکی از آن بود که کارگروه سعی کرده این مسئله را با ایجاد توفق بی چون چرا برای دولت نسبت به مجلس حل کند.  در این مورد بیشتر خواهم نوشت. به نظرم اگر این مجموعه پیشنهادات تائید و اجرایی شوند در روند توسعه ساختاری و نوآفرینی استبداد در ایران از نقطه عطف بسیار مهمی عبور کرده ایم
علیزاده طباطبایی ( وکیل مهدی هاشمی) ساعاتی پس از بازداشت آزاد شد. در یادداشت دیروز هم نوشته بودم که بازداشتش اشتباه مرگباری تلقی می شود. این اشتباه خیلی زود تصحیح شد. در بین سایتهای جنبش کلمه اصل ادعای بازداشت را دروغ خوانده، اما من مستنداتی دارم که اصل بازداشت را تائید می کند. تحقیق می کنم و دوباره همینجا گزارش می دهم. کلا ماجرای هاشمی از آن چیزهایی است که دوست دارم در موردش در بخش سیاسی این یادداشتها بیشتر بنویسم.
خبر مهم دیگر امروز وخامت حال پادشاه عربستان است. اهمیت این خبر از جهت پیچیدگی ها و تنشهای بافت قدرت در عربستان سعودی است. در این مورد هم بیشتر خواهم نوشت.
جنگلهای گلستان هم همچنان طعمه حریقند. بی هیچ توضیح اضافه ای
سه تا نامه خیلی ضروری امروز از قلم افتاد که انشاالله فردا جبران می کنم. به احتمال زیاد فردا به جلسه باشگاه فیزیک می رم و در مورد جشن روز فلسفه اگر خیلی هنرمند باشم به برنامه روز آخر خواهم رسید.

۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

شنبه بیست و نهم آبان 89


با تاخیر حدودا یک هفته ای نوشتن این یادداشتهای روزانه را از سر گرفته ام. در مورد روزهایی که بدون یادداشت مانده در دفترچه ام نکاتی را ثبت و ضبط کرده ام و سعی می کنم در طول این در هر روز علاوه بر نوشتن یادداشت هر روز، یادداشت یکی از روزهای جا افتاده را هم بنویسم تا در این بین هیچ حفره ای وجود نداشته باشد. حقیقتا در مورد بخش سیاسی این یادداشتها هم، که فکر می کنم عمده دلیل اقبال برخی از دوستان به ان تقریرات است، ترجیح می دهم اگر قرار است کار ترویجی انجام دهم به صورت حرفه ای تر و در قالب مناسبی انجام دهم و بخش سیاسی این یادداشتها بیش از پیش شخصی سازی شود. بدیهی است که اگر اینکار( ارائه حرفه ای و در قالب مناسب) را انجام دهم، یا داده باشم هم، نمی آیم اینجا جار بزنم قضیه را؛ چون مصداق روشن عسس بیا مرا بگیر است. البته همه ما می دانیم که عسس برای اینکه بنده و جنابعالی را بگیرد به این دلایل و یا اصولا به هیچ نوع دلیلی احتیاج ندارد و این نگفتن عسس بیا مرا بگیر از جانب ما در واقع چیزی در حد تلاش برای تاثیرگذاری بر روی انگیزه های فرعی و درجه 2 جناب عسس است و اصولا این حقیر را تصور  توان دخالتی بیش از این در امور وابسته به مصلحت نظام در سر نمی گنجد.
امروز با سرماخوردگی شروع شد و به کسالت گذشت. کار هم خوب پیش نرفت اما با همین حال سرماخورده، از ساعت 7:00 ،که به بهانه یافتن یک کاسه سوپ گرم از خانه خارج شدم و پس از تناول سوپ و متعلقات سر از قلیانکش خانه های شیان در آوردم، تا ساعت 11:00 مشغول یللی و تللی بودم و البته در این بین ترافیک هم ب تاثیر نبود.
در حال حاضر که این یادداشت رامی نویسم البته هیچ اثر جدی ای از سرماخوردگی احساس نمی کنم و فقط، با توجه به نزدیک بودن ساعت خوابم، قدری خواب آلوده ام. برای اولین بار سیستم گرمایش خانه را روشن کرده ام و صدای یکنواخت موتورهای فن کویل و هوای گرمی که در خانه می دمد احساس لذت می کنم.
قصد داشتم در یادداشتهای روزهای پیش ، یادداشتهایی که هنوز نگاشته نشده، اشاره کنم که به لحاظ کاری در شرایط به سر می برم که امکان از دست دادن تعادل ذهنی بسیار زیاد است. در مورد کاری، که کاری بزرگ است، تا حد زیادی مطمئن ات می کنند، تو به شدت درگیر ماجرا می شوی، هم به دلیل اطمینانی که دریافت کردی و هم از این جهت که کار بزرگ متناسب با بزرگی اش مقدمات مفصلی دارد، و این شدن تمرکز و درگیری تو را به لحاظ ذهنی در برابر پالسهای منفی در مورد آن کار و به نتیجه رسیدنش بسیار حساس تر از حد طبیعی می کند؛ حساسیتی که می تواند منجر به ایجاد اختلال در برخی از رفتارهای حرفه ای ات شود.
در حال حاضر بخشی از اختلالی که پیش آمده در واقع یک تاخیر یک هفته ای در مورد کاری است که من روی زود رس بودن پولش حساب کرده بودم، در این شرایط ایجاد اختلال علاوه بر دلایل پیشین با بنیه ضعیف مالی حال حاضر من هم مرتبط است. در این شرایط البته به نوعی هم باید از این وقفه سپاسگزار باشم چرا که فرصتی ایجاد کرده برای اینکه به بعضی دیگر از کارها سر و سامان دهم.
سخت در تعقیب فرمول یک درآمد ثابت در کنار کارهای پروژه ای هستم و تصور می کنم تحققش چندان دور از دسترس نیست، اما، در مورد پایداری میانمدت و بلندمدت اش نگرانی های جدی و عمیقی دارم. در این مورد بیشتر خواهم نوشت.
اما اخبار:
برای من یکی از مهم ترین خبرهای این روزها، انتشار بیانیه میرحسین موسوی به مناسبت آذر ماه است. انعکاس بیانیه بد نبود ( گرچه خوب هم نبود) و بسیاری از نکاتی که در آن ذکر شده بود که گرچه حرفهای حسابی و اصولی هستند اما به نظرم طرح کردنشان از ارزش و اهمیت قابل توجهی برخوردار نبوده است. به نظرم تنها نکته ای که جای طرح و کار جدی داشته و دارد و در بیانیه هم به شکل مناسب و مکفی به آن پرداخته نشده است مسئله احتمال ایجاد شورشهایی بر اثر بحران اقتصادی است که مستقیما با جنبش سبز مرتبط نیستند، اما، حکومت آنها را به پای جنبش سبز خواهد نوشت. در این مورد باید بیشتر نوشت. کلاً همانطور که پیش از این هم گفتم به نظرم جنبش حال و روز خوبی ندارد. در این مورد هم تفصیلا خواهم نوشت بیشتر.
نکته جالب دیگر نامه مهدی هاشمی به دادستان است. مهدی هاشمی در نامه ای که نوشته در مورد منصفانه بودن فضای قضاوت تشکیک وارد کرده و در نامه حتی به احصاء ایرادات اصولی احضاریه دادستان پرادخته است. به نظرم خاندان هاشمی برای بردن جنگ تبلیغاتی کار بسیار بسیار سختی در پیش دارند و البته امتناع مهدی هاشمی از بازگشت به ایران می تواند این کار را دشوارتر هم بکند، منتها از سوی دیگر بازگشت مهدی هاشمی برای خودش و خانواده اش هزینه هایی دارد که به نظرم بسیار بیش از ارزش این بازگشت بدلیل تاثیرش در تقویت جبهه هاشمی هاست. البته همین چند لحظه پیش در خبرها خواندم که وکیل خاندان هاشمی توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده، به نظرم اشتباه مضحکی کرده اند و اگر به انجام این اشتباهات ادامه دهند شانس برد  هاشمیها در جنگ به میزان قابل توجهی افزایش می یابد.
خبر دیگر تصویب قطعنامه حقوق بشر علیه ایران در سازمان ملل است. اگر بعد از این همه کثافتکاری ایران می توانست بازهم جلوی تصویب این قطعنامه را بگیرد واقعا باید در سازمان ملل را تخته می کردند. گرچه این قطعنامه هم ارزش و اهمیت آنچنانی ندارد. شاید نکته جالبش فقط این است به نظرم که جواد لاریجانی ( نماینده جمهوری اسلامی) عملا در موضع ضعف و واکنش افتاده و از دیدبان حقوق بشر برای سفر به ایران دعوت کرده است. این یعنی قطعنامه برایشان یک بازی دو سر باخت شده. چون نتیجه دعوت و گزارش که معلوم است، ولی ظاهرا فشار آنی قطعنامه آنچنان زیاد بوده که برای رهایی از آن تن دادن به ماجرای دعوت اجتناب ناپذیر بوده است.
سریال کشفهای ایرانی در نیجریه هم همچنان ادامه دارد و اینبار 130 کیلوگرم هروئین در یک بار قطعات خودرو به مقصد نیجریه کشف شده. به نظرم این یکی به اندازه قضیه سلاح اهمیت ندارد. در واقع در مورد سلاح سلب مسئولیت از حکومت بسیار دشوارتر بود. منتها این مورد هم تحت تاثیر مورد قبلی ( مسئله اسلحه) انعکاس قابل توجهی یافت. البته باید اضافه کرد که شفاف سازی و همکاری ایران برای تعقیب عاملین این دو فقره قاچاق به نظرم سر راست ترین و اصولی ترین راه حا اعاده حیثیت از ایران در این ماجرا بود. باید پرسید چرا این رویکرد برای حل مسئله اتخاذ نشده است.
مراسم روز جهانی فلسفه از فردا ر ایران آغاز می شود. من با اینکه از تحریم شدن مراسم توسط یونسکو خوشحالم، اما شخصا دلم می خواست/ می خواهد در پنلها شرکت کنم. موقعیتش هم فراهم است عملا؛ منتها اگر روال روال همیشگی باشد این فرصت را هم با ک..ن گشادی از خودم خواهم گرفت.
خامنه ای هم جدیداً حرفی زده که به نظرم به معنای صدور فرمان ایجاد موج و سطح جدیدی از اختناق است. حضرتش فرموده «منفی بافی خیانت آشکار است» باید صبر کرد و دید دوستان اجرایی و امنیتی چظور روی پاس آقا اسپک می زنند.
در حالی که یکی از عمده ترین شکایتهای من از خودم وضعیت روابط اجتماعی ام است؛ شکایتهایی هم از شبکه روابطم دریافت می کنم. به این می گویند ورشکسته به تقصیر. هنوز باید خودم رو خیلی در مورد ساختن و مدیریت کردن روابط اصلاح کنم و تغییر بدم.
وقتی احساس می کنید، به هر دلیلی، جاده زندگی خیلی یکنواخت و بدون پیچ شده خودتان پشت رل زندگی تان یک قری بدهید و و رل را دو سه بار  به چپ و راست بچرخانید برای سلامتی تان خوب است. فقط زدن راهنما و رعایت سایر مقررات را فراموش نفرمائید که بخش قابل توجهی از تصادفات جاده زندگی در همین موقعیتها اتفاق افتاده و می افتد. این کاری است که من از امروز قصد انجام آن را دارمو اندکی قر با ماشین زندگی در جاده حیات، البته با رعایت کامل مقررات. گزارشش ر ا هم در همین یادداشتها منعکس می کنم.
دیشب خواندن کتابی در مورد «ساخت اجتماعی» رو شروع کردم، بعد از مدتها شروع به خواندن چیزی کردم که مرا به هیجان آورد. باز هم در موردش می نویسم. اصولا تصمیم دارم در این یادداشتها چیزهایی در ثبات و سکون و تغییر و تحول در زندگی بنویسم.