۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

یکشنبه سی ام آبان 89

درگیر نوشتن پروپوزالی هستم که از جهات مختلف برایم اهمیت زیادی دارد. کار به لحاظ مالی خیلی بزرگ است، لینک و رابطه خیلی بزرگی این وسط خرج می شود، احتمال گرفتن کار به شکل قابل توجهی بالاست و از همه اینها مهمتر اینکه این کار شباهتها و نزدیکی های زیادی به کار رویایی و مورد علاقه من دارد. با وجود همه اینها اصلا انقدر که باید هیجان زده( به معنای مثبت آن) و انرژتیک نیستم. کمی هم وسواس دامن ام را گرفته، دقیقا به دلیل وضعیت تمام پارامترهایی که در نشان دادن اهمیت موضوع در موردشان صحبت کردم؛ اما، بمیرم یا بمانم فردا تحت هر شرایطی پروپوزال باید به جمع بندی برسد. مشکل دیگر این است که  این پرپوزال باید در کنار طرح دیگری ارائه شود که هنوز بسیار نپخته است و من علاقه چندانی هم به آن ندارم، اما برای مشتری بسیار مهم و جذاب و مسئولیت تکمیل و نهایی کردنش هم با من است. جالب این است که آن هم فردا باید جمعبندی شود. بعد فکر کنید همه اینها شد. من راحت می شوم؟ حاشا و کلا تازه دو طرح دیگر را باید با سرعت به جمعبندی رساند که پول شود و بشود جواب طلبکار جماعت را داد که عین لاشخور دور آدم را می گیرند( غرض طلبکاران حرفه ای است، دور از جان رفقای با معرفتی که اصولا مطالباتشان را به روی مبارک ما نمی آورند). بعد از آن هم چند کار تازه تقریبا قطعی هستند . یک کار خیلی نو و نسبتا بزرگ را باید در همین هفته بنشینیم و با کارفرما چکش بزنیم تا ببینیم از داخلش چه در می آید. همه اینها به غیر از تحریم و نفت و مواد مخدر و صنایع شیر و هزار گوفت و زهرمار دیگر است. زیر بار در حال هلاک هستم. این مرحله را خیلی خوب می شناسم. چیزی شبیه به گذراندن دوران بلوغ است، یک چیزهایی ت دارند بزرگ می شوند و یک چیزهاییت هنوز کوچکند و تو احساس می کنی این عدم تناسب تو را خواهد کشت. به خودم می گویم از این مرحله هم می گذری و همه چیز درست می شود. آدم به امید زنده است. اما واقعیت ماجرا این است که همه جای مملکت را مثل یک خانه کلنگی می بینم. به هر بازار تازه ای که می رسم از خودم می پرسم چه مقدارش بعد از زلزله سیاسی-اقتصادی پیش رو باقی خواهد ماند؟ در بیشتر موارد پاسخ نمی دانم است. فضا اصلا فضای ریسک نیست. فضای عدم اطمینان است. بررسی های استاتیک انجام شده در مورد نرخ ارز که نتایج وحشت آوری داشته است. بررسی های بیشتر نیازمند منابع بسیار زیادی است. خیلی دلم می خواهد چیزی شبیه به بررسی پایداری نظام اقتصاد کلان کشور را به عنوان طرح به یک نهاد ذیربط یا بی ربطی حقنه کنم. می شود مصداق «چه خوش بود که برآید به یک کرشمه دو کار» با نگرانی هایی که در این مورد وجود دارد، نباید کار خیلی سختی باشد. امتحان خواهم کرد. همه اینها به غیر از آن دغدغه های نهادی است که بخش کسب وکاری این یادداشتهای روزانه اصولا به خاطر آنها نوشته می شود و البته این نکته را هم باید در نظر گرفت که نتایج بخش مهمی از دریافتها و مطالعات نهادی هم، پس از زلزله باید مورد بازنگری اساسی قرار بگیرد. این ماجرای امتناع توسعه اصلاح طلبانه ایران بواسطه ماهیت کلنگی ساختارهایش را با گوشت و پوست و استخوانم درک می کنم. مدتهاست زمانهای بازنگری و مرورهای عمومی هم از آیتمهای کاری ام حذف شده از فردا این آیتم را هم اضافه می کنم تحت هر شرایطی.
اما اهم اخبار روز:
در پی شدت گرفتن تنش بین مجلس و دولت کارگروهی از سوی خامنه ای مسئول بررسی راهکارهایی برای کاهش این درگیری ها شده بودند. مطالعه سرسری پیشنهادات ارائه شده حاکی از آن بود که کارگروه سعی کرده این مسئله را با ایجاد توفق بی چون چرا برای دولت نسبت به مجلس حل کند.  در این مورد بیشتر خواهم نوشت. به نظرم اگر این مجموعه پیشنهادات تائید و اجرایی شوند در روند توسعه ساختاری و نوآفرینی استبداد در ایران از نقطه عطف بسیار مهمی عبور کرده ایم
علیزاده طباطبایی ( وکیل مهدی هاشمی) ساعاتی پس از بازداشت آزاد شد. در یادداشت دیروز هم نوشته بودم که بازداشتش اشتباه مرگباری تلقی می شود. این اشتباه خیلی زود تصحیح شد. در بین سایتهای جنبش کلمه اصل ادعای بازداشت را دروغ خوانده، اما من مستنداتی دارم که اصل بازداشت را تائید می کند. تحقیق می کنم و دوباره همینجا گزارش می دهم. کلا ماجرای هاشمی از آن چیزهایی است که دوست دارم در موردش در بخش سیاسی این یادداشتها بیشتر بنویسم.
خبر مهم دیگر امروز وخامت حال پادشاه عربستان است. اهمیت این خبر از جهت پیچیدگی ها و تنشهای بافت قدرت در عربستان سعودی است. در این مورد هم بیشتر خواهم نوشت.
جنگلهای گلستان هم همچنان طعمه حریقند. بی هیچ توضیح اضافه ای
سه تا نامه خیلی ضروری امروز از قلم افتاد که انشاالله فردا جبران می کنم. به احتمال زیاد فردا به جلسه باشگاه فیزیک می رم و در مورد جشن روز فلسفه اگر خیلی هنرمند باشم به برنامه روز آخر خواهم رسید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر