۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

چهارشنبه نوزدهم آبان 89


امروز هم لخ و لخ کار کردم. نه اینکه اصلا کار نکنم. دو کار کوچک را که انجام ندادنشان می توانست ختم به بحران شود و یا لااقل بر اعصاب خودم پنجه بکشد را انجام دادم و یک جلسه خیلی مفید را هم برگزار کردم. اما وقت قابل توجهی را هم صرف شیطنت های متفرقه کردم و مطلقا دچار عذاب وجدان کمال گرایانه ناشی از نرسیدن به بهره وری حداکثر هم نبودم. نمی دانم باید از این بابت خوشحال باشم یا ناراحت. نمی دانم البته عبارت دقیقی نیست. واقعیت این است که کلا استیلای این حالت بر روح و روانم احساس بسیار خوشایند آرامش را با خود دارد. عقل هم جمعا این حالت را به آن هیستیری حداکثر سازی اموفق ترجیح می دهد، نهایتا با ذکر این ملاحظه که این وضعیت ناشی از رکود های اخیر است و نمی تواند در طولانی مدت ادامه داشته باشد. یا به عبارت دقیق تر اگر فکر درستی به حال خودت نکنی ممکن است در میان مدت روزهای خوبی را در پیش نداشته باشی ،هر چند نباید اجازه دهی نگرانی هیستریک در مورد آینده حال ساده خوشایندت را از تو بگیرد. ( راستی، این کپی رایت حال ساده مال چه کسی بود؟ ،معصومه ناصری؟)
در راه رفتن به جلسه با راننده آژانس در مورد چند و چون تسهیلات سوخت صحبت کردم. می گفت قرار است یک واریز اولیه علی الحساب 500 توامنی برای سواری ها انجام شود. ظاهرا اول ماجرا 25000 تومانی هم بابت کارمزد بانک کم می کند. کلا هم پول فقط می تواند صرف خرید سوخت شود. می گفت شایعه است که قیمت بنزین آزاد در حدود لیتری 800 تومان خواهد بود، که چندان غیر منطقی به نظر نمی رسد. یک حسا و کتاب سرانگشتی کردیم با خودش، این پول کفاف تامین اختلاف بهای سوخت آزاد و سوخت سوبسیدی امروز را برای چیزی حدود دو ماه می دهد اما نمی دانم ، و نمی دانست، که این 500 تومان علی الحساب برای چند وقت واریز شده است. نکته جالب دیگر ماجرا این بود که می گفت برای دریافت سوخت ارزان سهمیه بندی شده یا تسهیلاتی از این دست ما را مثلا ساماندهی کرده اند. یعنی شرکتهایی درست شده که ما عضو آنها هستیم و از ما ماهانه حق شارژ می گیرند. بابت چه چیز؟ دقیقا بابت هیچ. بابت اینکه بدون عضویت در آن شرکت نمی شد سهمیه سوخت دریافت کنیم. می گفت مسئله فقط حق شارژ ماهانه ( حدود 20 هزار تومان) نیست. به هر بهانه ای، از تغییر رنگ ماشین بگیر تا کشیدن خط روی جلو و عقب آن یا انجام آزمایشات پزشکی و خرید لباس فرم از ما پولهای دولا پهنا می گیرند. به نظرم ماجرای نسبت دولت و حمل نقل عمومی جان می دهد برای تهیه گزارشهای جالب اجتماعی. مخصوصا که خبر دارم اتفاقات جالبی هم بین پاسداران گرامی در جریان وارد کردن این ون های چینی به ایران افتاده.
جلسه ام در یکی از شرکتهای اقماری شهرداری جالب بود. طرف یا عاشق سینه چاک قالیباف بود یا تصور می کرد ما تهیه کنندگان گزارش، در واقع ماموران مخصوص حاکم بزرگ جناب آقای قالیباف هستیم و خواست نمایش دستماکشی را در نهایت کیفیت اجرا کند. برای بزرگداشت جناب قالیباف هم از هیچ کاری فروگذار نکرد، از بافتن راست و دروغ به هم بگیر تا پرتاب لجن به سمت مدیران پیشین. این آخری به نظرم البته کار درستی است، به شرط اینکه قالیباف را هم کنار بقیه شان بگذاری سینه دیوار. نکته جالبی که باعث شده در مورد این فرد در اینجا بنویسم ادعایی است که در مورد نظام حسابداری شهرداری می کرد. ادعایی که گرچه خفن است، اما شواهد بسیار زیادی در مورد صحتش وجود دارد. خلاصه حرف طرف این بود که نظام حسابداری شهرداری ها نظام حسابداری نقدی است. این یعنی چه؟ یعنی اینکه اصولا اسناد دریافتنی و پرداختنی در حسابهای شهرداری منعکس نمی شده. این یعنی با حساب امروز، چیزی در حدود 5000 میلیارد کل چیزی که ثبت می شده چقدر بوده؟ کمتر از 2000 میلیارد تومان. تاکید می کنم که اعداد با دقت نوشته شده اند و هیچ صفر اضافه ای وجود ندارد. حالا به نظرتان وقتی کسی در این مملکت با این وضعیت ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی تشکیل می دهد که شهرام جزایری را به عنوان دانه درشت دستگیر کنند، نباید جفت پا رفت توی حلق مادرش؟!!! در این مورد احتمالا پست جداگانه ای می نویسم. این نکته را هم باید اضافه کنم که این بنده خدا که در واقع مدیرعامل شرکتی بود که ماموریت اصلاح این وضعیت را دارد، بیشتر به درد تصدی یک پست عملیاتی در ستاد تبلیغاتی قالیباف می خورد تا ایفای نقش یک متخصص الی عالی رتبه که آمده تا بنگاهی بزرگ را از یک خونریزی خطرناک رها کند. نکته آخر اینکه اصلاحات مزبور همچنان بخش مهمی از گذشته را نمی پوشاند و واقعا هیچ تخمینی از اینکه چه حجمی از اموال مردم در شهرداری در این تاریکی مدفون است و مورد سو استفاده قرار می گیرد وجود ندارد.
خبر جالب دیگر امروز این است که احمدی نژاد ، فکر می کنم در جمع مردم قزوین، گفته است دو سوم طرح هدفمند کردن یارانه ها انجام شده است. حقیقتاً گفته احمدی نژاد مرا به یاد جوکی می اندازد که در اینجا به آن لینک می دهم.
ضمنا بعد از پخش شدن زرت و زورت های نصرالله مشایی دوباره حرفهای جالب و حساسیت برانگیزی زده. تیتر مورد استفاده برای این خبر عموما چیزی بود مانند «تعظیم به پرچم تعظیم به الله است» هنوز در مورد واکنش دوستان کفن پوش همیشه در صحنه و انواع قطع کنندگان عورت گزارشی در دست نیست.
امروز ظهر در حالی که منتظر دریافت یک سند اداری در یکی از واحدهای وابسته به شهرداری بودم داشتم در احوال خودم تامل می کردم. بعضی وقتها از حس سلطه جویی بیماری که در درونم زندگی می کنه وحشت زده می شم. متاسفانه یا نمی دونم شاید هم اونقدر ساده دل نیستم که بتونم تن به یک رژیم سفت و سخت و بدون قید و شرط اخلاقی بدم که من رو به هر زور و ضربی شده داخل یک شابلون فرو ببره و تمام؛ اما فکر می کنم حتما لازمه که در این مورد از خودم و این تمایلات سلطه جویانه بیمارگونه (؟) شناخت دقیق تری بدست بیارم.
پایان شب با دوست بسیار عزیزی در مورد روند کارها و برنامه هام صحبت می کردم. انتقادهایی به روند متساهلانه برخورد من با مسائل اصلی مورد علاقه ام داشت. تصمیم گرفتم و به آن دوست نازنین هم قول دادم که هر روز تحت هر شرایطی و با هر کیفیتی حداقل یک ساعت صرف تکمیل کتاب «شرایط و پیامدهای تحویل پذیری احکام نرماتیو به احکام پوزتیو» کنم.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر