۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

شقایق گودرزی

طرف داره میگه، اسرائیل نه تنها به حفظ محیط زیست اعتنایی نداره، بلکه در سوابقش هست که تلاش کرده مسجد قدس را آتش بزنه.

۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

که تو بهترین اغفال کنندگانی

ای گودر، در این ایام عزیز ما را آنی به خود وا مگذار

۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

پرهات مبارک باد

عاشق شده ای دل، سودات مبارک باد

۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

هیولایی به نام «خوب که چی؟»

هیولای وحشتناکی است، با اشتهایی پایان ناپذیر و آرواره هایی مخوف که هر چیز، مطلقا هر چیز، را خرد می کند و می بلعد.در برابرش احساس بی دفاعی می کنم ، همیشه فکر کرده ام می تواند مرا به سرحدات جنون ببرد. فکری که اگر درست به تاریخچه زندگی من نگاه کنی، پر بیراه نمی نماید. 
بعید می دانم بتوانم به بندش کشید یا نابودش کرد. برای فرار از چنگ و دندان بی رحمش هم راهی جز انتحار نمی شناسم. تمام آنچه باعث شده تا امروز این همزیستی اجباری را تحمل کنم موالید مبارک این هیولا بوده که بعد از هر حمله وسیعی، انگاری به مثابه غرامت جنگی، به من هدیه داده. موالیدی که در واقع نمونه بازتولید شده و تکامل یافته همان چیزهایی است که بلعیده.
احساس می کنم باز دارد ساز حمله ای نو کوک می کند و تصور می کنم اینبار یکی از اهدافش هم این وبلاگ باشد.

استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی

اگر قدری حول مفهوم استقلال به عنوان یکی از سه مطالبه توده های تهییج شده بر علیه نظام سلطنتی تعمق فلسفی می کردید؛ قطعا معنای آزادی در جمهوری اسلامی را هم خوب می فهمیدید.

ذهن زیبا، واقعیت زشت

جان نش با شدت گرفتن بیماری اش خیلی چیزها را از دست می دهد؛ از جمله همسرش. موفقیتها و دستاوردهای بعدی او ، منجمله بدست آوردن دوباره همسرش، محقق نمی شد مگر با حمایت و پشتیبانی خارق العاده ای که از خانواده بلافصلش دریافت کرد. وقتی این موفقیتها آنقدر چشمگیر شدند که ارزش روایت شدن پیدا کردند؛ نویسنده با خودش فکر می کند دریافت این حمایتها از همسرش، به سائقه عشق، می توانست روایت را خیلی جذاب تر کند؛ و به این ترتیب، یک مادر به سادگی از این داستان خارق العاده حذف می شود. هیچ خوشم نمی آید.

ذهن زشت

جان نش باشی و در لابلای نوشته های نشریات پاپ با اعمال الگوهای ریاضی پیچیده دنبال رد پای جاسوسهای بلوک شرق بگردی اگر برای اطرافیانت هم غیر قابل تحمل باشی احتمالا برای آنها که دورترک ایستاده اند ماجرایت آنقدر جذاب هست که بشود از آن یک فیلم پرفروش در آورد.
اما نادر طالب زاده، شفیعی سروستانی یا بلخاری که باشی، با کاسه سری انباشته از پهن، و ناتوانی حاد در جمع زدن 2 با 2 ،و آنوقت در مجموعه ای از فیلمهای هالیوودی دنبال رد پای توطئه های پیچیده اداره کنندگان جهان بگردی؛ نمی توانم تصور کنم اطرافیانت چطور تحملت می کنند، اما آنها که دورترک ایستاده اند از شنیدن حرفهایت آنقدر می خندند تا تهوع و عواقبش متوقفشان کند.
وقتی آدمهایی که اگر صادق باشند مبتلا به اسکیزوفرنی هستند و اگر دغلکار طالب پریشانی و چندپارگی ذهن جمعی ما، در رسانه ملی برنامه اجرا می کنند واقعا نمی دانم چه باید بگویم.

هفته چیز و جهان فراکتالی

کلا بلبشوست. آشفتگی یا به تعبیر مکانیکی اش توربولانس. یک دوست فیزیک پیشه ای می گفت این توربولانس در سالهای اخیر خیلی توجه فیزیک پیشه گان را به خود جلب نموده. ایشان در وصف نکات جالب نهفته در این پدیده می گفت یک مسئله جالب تکرار یک الگوی معین در اسکیل های مختلف در سیالی است که دچار توربولانس شده. این ذهن سیال دچار توربولانس اینجانب وقتی به این موضوع فکر می کند به یاد ریاضیات فراکتالی می افتد و چون سواد تعمق در مورد اخیر را ندارد به یاد آن نقوش فراکتالی می افتد که دوران نوجوانی با چشمهای کلاپیسه شده به آن می نگریستیم به امید دیدن تصویر سه بعدی گودزیلا. برای بزرگداشت آن ایام تصمیم دارم در این نوشته تصویری فراکتالی از توربولانس دنیای اطرافمان را به شما عزیزان بنمایانم باشد که موفق به دیدن گودزیلا به صورت سه بعدی شوید.
1- بسیار عجیب است که مردم آدم را به چیزشان نگیرند کلا، بعد همان مردم بیایند برای چیزت بزرگداشت بگیرند .پارچه نوشته و پلاکارد از سر و گوش شهر آویزان کنند که "هفته دولت را تبریک می گوئیم". بله درست شنیدید، "هفته"  .یعنی این چیز ما چنان بزرگ است، به لحاظ معنوی عرض می کنم، حول برتان ندارد؛ که نه یک روز، نه دو روز، بلکه هفت شبانه روز برایش بزرگداشت می گیرند.جالب اینکه کسانی در این قدردانی بیش از همه سینه چاک می کنند که تا جائیکه بنده اطلاع دارم هیچگونه سرویسی از معظم له (سلام آقای خزعلی) دریافت نکرده اند؛ مگر اینکه ایشان ،که البته مدتهاست از سوی ما به لقب تشکیلات خودگردان مفتخر شده اند، حقیقتا آنچنان خودگردان شده باشند که حتی گزارش فعالیتهایشان را هم به ما ارائه نکنند.همین جا باید عرض کنم اگر شباهتی می بینید بین وضعیت بنده که از ابتدا نامبرده را چیز خود حساب می کردم، با عنایت به این حقیقت آشکار که ایشان جدا چیز بنده هستند، و اکنون مداوماً از ناحیه خودگردانی و استقلال رای  این عزیز چیز می خورم و چیز می شوم و عنقریب است که ایشان چیزشان را، بله تعجب نکنید در جهان فراکتالی همه چیز ممکن است، جای ما بنشانند. ؛ و آن بزرگواری که همین بلا به شکل دیگری سرش آمده، باید عرض کنم ،بنده بی تقصیرم و کلیه قصور و تقصیر این ماجرا متوجه موسسین غربی دیو صفت علوم سیاسی ،فیزیولوژی، فیزیک، مکانیک سیالات و ریاضیات فراکتالی است که ازهمان ابتدای فعالیتهای استعماری و استکباری شان قصد و نیتی جز تخریب ارزشها نداشتند. 
2-  یک آقایی یک آقای دیگری را به چیز یک آقای دیگرتری تشبیه کرده و بعد نمی دانم چرا آن آقای دیگرتر و اذنابش، منجمله همان آقای دیگر،در این هفته عزیز که بنا بر اکثر و بلکه اتفاق اقوال و امارات موجود متعلق به چیز ما می باشد همه جا مهمان و سخنران اصلی می شوند و چیزشان از سوی انواع دستمال یزدی و غیر آن مورد عنایت قرار می گیرد. و این همه در حالی ست که ما هیچ کدام از این آقایان را به چیز خودمان هم نمی گیریم.
3- نشسته ام به یاد ایام رفته، آهنگ چیز شاهین نجفی گوش می کنم و فکر می کنم به چیز موسوی که با همه کمیات و کیفیاتش بلای جان بعضی عزیزان شد؛ و بعد طبیعتا یاد چیزهایی می افتم که دوستان به ما زدند و  درست وقتی دارم به انعکاس جهانی این حوادث فکر می کنم شاهین نجفی می خواند «...دنیا که ما رو به چیز خودش نمی گیره کمه؟!!...» 
نظر به اینکه در عبور از لابیرنت این نقوش فراکتالی الگوی مبهمی از بزرگ شدن اسکیل ، لازم است تاکید کنم که اسکیل تصویر مورد بررسی و نه چیز دیگر، ملاحظه می شود از دوستان اجازه می خواهم پیش از اینکه مجبور به تبیین نقش چیزم در گردش امور بنیادی کائنات گردم به این چیز گویی خاتمه دهم.
پ.ن: ثواب نگارش این سطور پریشان را تقدیم می کنم به جناب توفیق، باشد که کفاره گناه ایشان در طراحی شوخی مستهجنی از این همین دستمایه با زندگی خصوصی امیرعباس هویدا سیاستمدار برجسته ایرانی گردد. 

۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

ایرانی، میوه ایرانی بخر

نمی دونم چقدر به این موضوع توجه کردین؟. سهم میوه های وارداتی در سبد خرید مون داره وحشتناک میشه. بعضی هاش جنبه حیثیتی داره، مثل انار، که اصولاً بدجوری میوه ایرانی محسوب میشه. اما امروز داره از افغانستان وارد ایران میشه. بعضی هاش به آدم احساس کسخول بودن میده. مثل پرتقالی که از مصر وارد ایران میشه و یا سیری که از قبرس میاد. بعضی هاش باعث میشه چارشاخ بمونی، مثل سیب فرانسوی.

اما جدا از اینکه چی از کجا میاد و به ما چه حسی میده می خوام در مورد این میوه ها چند تا نکته رو یادآوری کنم:

1- برای یک مملکت چهارفصل نه چندان صنعتی با همسایه هایی ثروتمند و البته ساکن بیابانهای بی آب و علف، همچنین با داشتن برندی جهانی در مورد برخی از محصولات کشاورزی (منجمله باغی) احمقانه ترین کار تضعیف مزیت نسبی های ما در حوزه کشاورزی است. و این البته دقیقاً همان کاری است که از دولت احمدی انتظار می ره. شاید در مورد سیاستهای احمقانه ای که در حوزه تولید محصولات کشاورزی تعقیب می کنه کاری از دستمون برنیاد، اما لااقل این گندی رو که در بازار داره به اقتصاد کشاورزی ایران میزنه می تونیم کمی، فقط کمی کمرنگ تر کنیم.

2- حتی اگر فرض کنیم ما مزیت نسبی قابل اتکایی در این حوزه (کشاورزی) نداریم، الان اصلا و ابدا موقع ان بازیهای لیبرالی نیست بوم اقتصادی بخش قابل توجهی از مردم ایران ( کشاورزان و روستائیان) در خطره صرف نظر از جنبه های انسانی ماجرا ، باید این نکته رو در نظر داشته باشیم که آتشی که امروز به خرمن اونها افتاده پس فردا به هزار و یک طریق، که میشه در موردش مفصل صحبت کرد. دودش توی چشم من و تو مصرف کننده هم میره. در حال حاضر اگر خیلی لیبرالیسم اقتصادی تون گل کرده برین این خودروسازهای بی مصرف رو خفت کنید که بدبختی ها شون برای ماست و سودش به جیب یک مشت دی..ث مفت خور میره

3- فکر نمی کنم لازم باشه یادآوری کنم سود اصلی این واردات میوه توی جیب رانت خورهای حامی دولت کودتا میره.

4- حواستون هست دلار مصنوعا ارزان نگه داشته شده که سود واردات رو نجومی کرده بواسطه عرضه بی حساب و کتاب دلارهای نفتی در بازار ارز قیمت فعلی رو داره؟، به بیان دیگه دولت سرمایه چندین نسل رو خرج ورود کالاهای مصرفی به ایران می کنه و مکانیزم رو طروی طراحی کرده که عاملین این عمل پرافتخار از جوایز ارزشمندی هم بهره مند باشند.

با همه این تفاصیل اگه هنوز دلت پرتقال مصری و سیب فرانسوی می خواد، من دیگه حرفی ندارم. برو بریز تو خندق بلا. خلایق هر چه لایق

۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

استقلال به سعی عبید

ک...ن و ک... چون به دست می ناید
ج...ق بر هر دو اختیار کنیم

۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

لالایی محمود

حاجی، تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمی بره؟!!، آب رو باید ریخت همونجایی که میسوزه؟، بسم الله، چرا معطلی؟!!، بریزش دیگه. این آبی که داری میریزی، آره همین، همین که آبروی ماست؛ بریز وسط این خونه که آتیشش آتیش به جیگر همه مون زده. به هر چی و هر کی که می پرستی، این آب به آسیاب دشمنای این ملک و ملت روا نیست.

محیط زیست ایران، تهدیدات بزرگ، آرزوهای کوچک

در مملکتی که همکلامی با هر آگاه یا فعال حوزه محیط زیست، سرزدن به هر پایگاه خبری که اخبار این حوزه رو پوشش می ده و یا حتی یک نگاه سرسری به روزنامه های روز برای آگاه شدن چند فاجعه زیست محیطی در حال وقوع کافیه؛ باید آرزوهای کوچکی مثل اجرای ساده ترین صورتهای طرح تفکیک زباله از مبدا رو با خودمون به گور ببریم.
نمونه اش همین سطل زباله ای که چند صباحی در کنار شوتینگ زباله ما برای دریافت زباله های خشک جاخوش کرده بود. اینقدر کم محلی و سو استفاده ( از ناحیه کون گشادهایی که زورشون میومد دریچه شوتینگ رو بکشن) دید که خیلی آروم و بی سر و صدا راهش رو کشید و رفت. اینقدر زود، ناگهانی و بی خبر که حتی فرصت نکردم ازش یک عکس یادگاری بگیرم.
اما مهم نیست، تصویرش برای همیشه در قلبم می مونه. مسخره س؟، می دونم، اما بهتر از اینه که تصویر ماندگار قلبت جنگلهای پاکتراشی شده یا نیزارهای سوخته باشه.
پ.ن: فعلا خیلی کس خلم. جدی نگیرید. خودش خوب میشه.

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

سوائق زیست محیطی

در سوائقی که مرا به فعالیت در حوزه "محیط زیست" وا می دارد هیچ کدام را به اندازه آن نگاهی که منِ پدیدارشناسی شده یِ هوسرلی به «محیط زیست» می اندازد دوست نمی دارم.

در تابه عکس رخ یار دیده ایم

وقتی سوسیس پنیر سرخ می کنم عجیب یاد هگل می افتم.
پ.ن: به مبحث اجسام صدا دار مراجعه شود.

۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

کاگیتوی من

به کوری چشم همه فوفول مرباهای «قضاوت نکن»، «مامانم اینا» و حومه اینجانب قضاوت می کنم، پس هستم
رونوشت:
- نامبردگان فوق جهت اطلاع، اعتصاب، انتحار و سایر ان بازیهای مشابه

۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

واللا، به خدا شهرزاد جون!!

امروز به میمنت و مبارکی در خانه جدید از نعمت اینترنت برخوردار شدم. اینترنت نو رسیده را با مفتوح نمودن صندوق جی میل افتتاح کردم و چند ثانیه بعد...، پنجره جی چت یکی از عزیزترین عزیزانم به رنگ نارنجی در نوار فوقانی مزین بود. هر چند شاید گفتن این حرف مرا در شمار خرافاتی ها و یا هپلی هپوها در ذهن حضرت مخاطب طبقه بندی نماید، اما به مصداق «قولو الحق ولو علی انفسکم» می خواهم اعتراف کنم این حسن تصادف وقت این بنده حقیر سراپا تقصیر را تا لحظه نگارش این سطور چنان خوش نموده است که در طالع این حال خوش، استیلای سکراتش بر ارکان وجودم تا طلوع صبح فردا نمایان است.
این دوست نازنین جمله «امروز بالاخره در خانه اینترنت دار شدم» مرا با دعای خیرش بدرقه فرمود که: «انشا الله در اینترنت خانه دار شوی»؛ و من عجیب به یاد این خانه افتادم. خانه ای که اگر ملکی نیست، اگر ششدانگ نیست، اگر صاحبخانه اش اجنبی است ، اگر دری رو به بیشه بلا دارد و دریچه هایی برای چشم چرانی حقیرترین نوکران ابلیس در زندگی خصوصی من دوستانم؛ اما به هر حال خانه است؛ و مثل هر خانه دیگری، شایسته متروک افتادن و تار عنکبوت بستن و چهره در غبار فراموشی و مرگ پوشاندن نیست. بلکه بایسته آن است که چراغش روشن باشد و صدای شادمانی ساکنینش در خانه چهل همسایه شرقی و غربی قابل شنیدن.
حدیث متروک ماندن این خانه، صرف نظر از دلایل سطحی مرتبط با گیر و گرفتهای روزمره گی ها و روزمرگی های من، ریشه های عمیقی در بخشی از شخصیت من دارد که تا امروز در شناخت خوب و یا کنترل رضایت بخش اش ناکام بوده ام. در این مورد مفصل خواهم نوشت، اما علی الحساب این شروع مجدد را بگذارید به حساب تلاش افزایش پایداری ام در تعقیب راههایی که پیمودنشان در نظرم مصداق قطعی صواب است.
امیدوارم خوش یمنی قدم و گرمی دم همت آن دوست نازنین، از این آغز دوباره تا پایانی شایسته همسفر من باشند.
پ.ن1: جهت اطلاع کسانی که هنوز در حیرت نامگذاری این پست هستند، عرض می کنم آن رفیق شفیق مورد اشاره در این پست شهرزاد عزیز، همسر ایمان نازنین، صمیمی ترین رفیق تمام زندگی ام است.
پ.ن2: کسانی که هنوز فهم درستی از این نامگذاری ندارند برای دانستن آنچه نمی دانند به شهرزاد مراجعه کنند. آنهایی هم که نمی توانند، تا اطلاع ثانوی در خماری بمانند.