۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه

دوشنبه هشتم آذر 89


فکر می کنم اهم اخبار امروز ترور دو فیزیکدان ایرانی در نخستین ساعات صبح در تهران است. در بین تمام سناریوهایی که ممکن است پشت سر این ترورها قرار داشته باشد بسیار دشوار است یک سناریو، یا حتی یک گروه سناریو را  محتمل تر از دیگران قلمداد کرد؛ اما،صرف نظر از اینکه چه کسانی و با چه انگیزه ای رسما مرتکب این ترورها شده باشند با اطمینان قابل قبولی می توان گفت این افراد در واقع قربانی جاه طلبی های نهفته در پس برنامه هسته ای ایران هستند. این واقعا دردناک و ناراحت کننده است.
امروز احمدی نژاد اسناد منتشر شده در ویکی لیکس را بی اعتبار خواند و بر دوستی ایران با کشورهای منطقه تاکید کرد. نمی شد انتظار داشت موضعی جز این بگیرند؛ اما، قطعا دیوارهای بی اعتمادی در جهان و منطقه بواسطه انتشار این اسناد بلندتر و قطورتر شد. البته در مورد این اسناد نشر کنترل شده هم فرضیه کاملا قابل بررسی ای است. پیام عمومی ای که افشای این اسناد در مورد ایران به مخاطب منتقل می کند به نظرم کاملا به نفع ایالات متحده و حتی اروپاست و امکان اظهار و ابراز رسمی اش مطلقاً وجود نداشته است.این هم البته فقط یک فرضیه است و از قضا قابل توجهی هم بر علیه ش وجود دارد. در کل ماجرا پیچیده و مبهم است. کاش می شد نیروی انسانی کافی برای تجزیه و تحلیلش فراهم کرد.
از اخبار بامزه این روزها، یکی هم اینه که ظاهرا یک آدم نیمه دیوانه سعی کرده کنترل یک هواپیمای ایران ایر رو که از تهران به سوی دمشق پرواز می کرده، با این ادعا که بمبی همراه داره، به دست بگیره. البته موفق نشده و دستگیر شده و مشخص شده که ماجرای بمب هم به کلی بلوف بوده. وزارت اطلاعات تلویحا تائید کرده که طرف حال روانی مساعدی نداشته؛ اما به نظر می رسه اطلاعات سپاه دوست داره این طور نشون بده که یک عملیات پیچیده ضد انقلاب که عناصر اطلاعاتی بیگانه پشت سرش بودند خنثی شده. در این سناریو نویسی ها قصه پرغصه عجیبی هست که شاید روزی در موردش نوشتم، اما، آن روز امروز نیست.
جلسه کاری مهم امروزم لغو شد. چرا؟!!، چون سه مدیر ارشدی که باید در جلسه حضور پیدا می کردند، ناگهان ، به همراه تمام مدیران ارشد سازمان به یکی از این جشنهای تجدید میثاق با فلان احضار شده اند. عمق فاجعه را وقتی خواهید فهمید که در نظر بگیرید در مورد یک سازمان با بودجه ای در مقیاس «میلیارد دلار» صحبت می کنم.
خانه به دوشی چند روزه من از فردا صبح رسما آغاز می شود. جهت تامین سرپناه و نخوابیدن در جوب نیازمند یاری سبزتان هستیم. بدیهی است با توجه به محدودیت ظرفیتم، پذیرش بر اساس اولویت بندی پیشنهادات صورت خواهد گرفت و صد البته بانوان جوان و زیبا و مجرد در اولویت مطلق هستند. خیابون خواب دیده بودید اینقدر افاده ای؟. آخر الزمان شده به مولا.
از پنجره خانه تصویر خارق العاده ای از ماه قابل رویت است. جای همه دوستان خالی

یکشنبه هفتم آذر 89


امروز اولین اولویتم وصل کردن اینترنت قطع شده بود. تصور می کردم با یک طرفه شدن تلفن ارتباط داشته باشد. به همین دلیل اولین کار صبح امروزم پرداخت قبض تلفن بود. متاسفانه فقط بعد از پرداخت بود که فهمیدم برای وصل شدن اینترنت یکبار ری استارت کردن مودم کفایت می کرده.
از اخبار مهم امروز کاهش حدوداً 50% کشت خشخاش در افغانستان است. از جهتی، و در نگاه اول،  این خبر بسیار خوبی است. کاهش درآمد ستیزه جویان و کاهش تولید تریاک غیر قانونی که طبیعتا به کاهش مصرف آن ختم می شود. اما اگر دقیق تر نگاه کنید می بینید مسئله پیچیده تر از این حرفهاست. از یک طرف کاهش مواد مخدری که تریاک پایه آنهاست باعث رواج بسیار بیشتر مواد مخدر صنعتی می شود و از طرف دیگر افزایش قیمت مواد مخدر «پایه تریاک» انگیزه ارتکاب اعمال مجرمانه در حاشیه تجارت و مصرف این مواد را افزایش می دهد. دنیا جای عجیب و پیچیده ای شده، واقعا هیچ راه حل مکانیکی و بر مبنای زوری برای حل هیچ مشکلی کارآمد نیست. کاش در مدیران جمهوری اسلامی هم کسانی پیدا شوند که متوجه این معنا باشند. به دلائل مختلف این پدیده خیلی خیلی بیشتر از اروپا و ایالات متحده تاثیر منفی خود را در بازارهای آسیایی ( بویژه ایران) خواهد گذاشت. این کار عقب مانده دوستان مواد مخدر را به یک جایی برسانم ،حتما در این مورد هم تذکر خواهم داد. حدس می زنم اثرش باید خیلی سریع دیده شود. بعید است که ذخیره احتیاطی تریاک غیرقانونی رقم قابل توجهی باشد.
در انتخابات مصر ظاهراً حزب حاکم برنده خواهد بود. با اینکه انسداد سیاسی ناراحت کننده در مصر وجود دارد، اما در بین رقبا هم کسی که قادر به لگام زدن به بنیادگراها باشد نمی بینم. یکجورهایی همه دنیا ناچار از اتکا به ساختمان سیاسی پوسیده حال حاضر مصر است، هیچ تغییری در آن ایجاد نمی کنند چون از قدرت گرفتن بنیادگراها می ترسند، اما از سوی دیگر موریانه زمان و فساد ساختاری هم مشغول خوردن اساس و پایه این ساختار است. به نظرم حتما این تلاش برای ایجاد تغییرات در این سیستم باید از موضع فعال و نه منفعل انجام شود. البته در این شرایطی که دنیا را بچه خوشگلها اداره می کنند حقیقتا این وحشت هم وجود دارد که تلاش برای تغییر ساختار سیاسی مصرف حمایت از به قدرت رسیدن گونی سیب زمینی بی خاصیتی مثل البرادعی باشد.
ظاهرا دور جدیدی از افشای اسناد در ویکی لیکس آغاز شده و این بار پیش از افشا بخشی از اسناد در اختیار رسانه های چاپی ( روزنامه ها) قرار گرفته است. کلا این رویکرد را رویکرد تخمی ای می دانم. واقعا همیشه اینکه همه ، همه واقعیت را بدانند به نفع دنیا نیست. به نظرم این ماجرا بیشتر از هر چیزی تلاش برای ارضا کردن بعضی کنجکاوی های احمقانه است. گرچه نمی توانم این را پنهان کنم که شخصا دیدن این اسناد برایم جالب است. این احتمال خیلی جدی است که با پیش رفتن و مستقر شدن این فرآیند افشا، سیستمهای امنیتی به جای اینکه برای برچیدنش تلاش کنند سعی کنند آن را با نشتهای کنترل شده کنترل و هدایت کنند. به هر حال در جمع چیز مزخرفی است.
از اخبار مهم دیگر سفر حریری به ایران است ، برای جلب حمایت تهران در پروژه افزایش ثبات سیاسی در لبنان. واقعا نمی دانم درخواست و التماس گوسفند پیش گرگ چه معنایی می تواند داشته باشد. طبیعتا این از ذهنم عبور نمی کند که حریری در این سفر حامل پیام جدیت لبنان برای برخورد با مداخله جویی های ایران باشد.
امروز در نوشته یک عرزشی یک اشاره ای دیدم به تحلیلی در سایت آینده در مورد عملکرد کاروان ورزشی ایران. ظاهرا در این تحلیل گفته بودند هجوم چین برای گرفتن مدالهایی که پیش از این به صورت سنتی کشورهای دیگری کسب می کردند جایگاه نسبی ایران را ارتقا داده است. یکی از این روزنامه ها را کاش می شد سیخ زد برای انجام یک تحلیل مفصل. یک پارادوکس اجتماعی هم در این ماجرا وجود دارد. چطور می شود حساب این افتخار ملی را از حکومت جدا کرد. مسئله، مسئله خیلی پیچیده ای نبود ، اما، رسانه های سبز به نظرم می تونستن بهتر با این موضوع بر خورد کنن.
امروز به یک ایده جذاب برای ارائه تحلیلهایی در حوزه میکرواتیکونومیکز بر اساس تحلیل مجموعه ای از سناریوهای تیپ رسیدم. سعی می کنم هر چه زودتر دست به کار شوم. داشتم فکر می کردم ایده اصلی کتاب «شرایط تحویل پذیری...» را هم اگر بتوان با کاری که آن دوست نازنینم در تز اش با تحلیل 6 قله اندیشه اقتصادی انجام می دهد به نوعی ترکیب کرد، احتمالا جذابیت بیشتری پیدا می کند. یک اتودهای اولیه می زنم و بعد با خودش تماس می گیرم.
یکی از اسناد عجیبی که از طریق ویکی لیکس منتشر شده است درخواست ملک عبدالله از ایالات متحده برای حمله به تاسیسات هسته ای ایران است. همیشه به نظرم می رسید کشورهای عربی ترجیح می دهند کشتی ایران به گل بنشیند تا اینکه یک رویارویی مستقیم در منطقه شکل بگیرد. هنوز هم فکر می کنم در تجزیه و تحلیل چنین اطلاعاتی باید با احتیاط عمل کرد.
جلسه کاری خیلی خیلی خوب بود. جلسه اصلی البته فرداست. در حال تلاش برای متصل شدن به یک سازمان ثروتمند و با ثبات هستم، فقط مشکل ماجرا این است که در شرکای این پروژه جنم کافی برای پیشبرد کار را نمی بینم.
از فردا هم دو-سه روزی بی خانمان هستم. 

۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

شنبه ششم آذر 89


امروز به صورت خلاصه:
اینترنتی که از اوایل روز قطع شده و مرا از دنیای بیرون جدا کرده
احساس ضعف و بیماری و چرت زدنهای مکرر در طول روز
هر چیز که خوب پیش نرفت عقب افتادگی این یادداشتها خوب جبران شد
یکی از معدود اخباری که امروز صبح از اینترنت گرفتم خبر انتشار شماره جدید مهرنامه از خلال نوشته چرند یک عرزشی دو ریالی بود.
فردا و پس فردا دو جلسه کاری نسبتاً جدی دارم.
ساعت 2:30 بامداد یکشنبه است، اما ، من  هنوز می خواهم بیدار باشم و کمی کتاب بخوانم.
پ.ن: جذابیت بستر بیش تر از این حرفها بود که به کتاب برسم

جمعه پنجم آذر 89


از روز تعطیلی که شب قبلش را تا ساعت 3:00 در مهمانی بوده ای چه انتظاری می توان داشت؟
خانه کلی خرید و کار ضروری داشت که همه را بی خیال شدم و به جای پرداختن به این بطالتها یک نهار مطبوع و مفصل در یک رستوران کوچک و نه چندان مشهور، اما فوق العاده، با یک دوست خوب خوردم و بعد هم از جهت «تمام کردن» کار ، با همان دوست در سفرخانه جدیدالکشفم قلیان نه چندان مختصری کشیدم.
شیره کش خانه پیشین هم گویا مجددا باز شده ( همان که گفتم داف سنتری بوده برای خودش) تیمناً و تبرکا هم که شده مجدداً سری خواهم زد.
شب هم قدری قهوه تلخ دیدم. خنده هم کلا پدیده عجیبی است. من مدتهاست که با معنا و مفهوم آن درگیرم. یاد کتاب خنده برگسون افتادم. خیلی دنبالش گشتم و پیدا نشد. باید یک تلاش مجددی بکنم.
این تداعی معانی آخر مرا می کشد. از برگسون یاد پروست افتادم و یاد  اینکه زمان جلد دوم هم تمام شد و من هنوز حتی یادداشت اول را هم ننوشته ام. بعد از کیفیت زندگی اجتماعی هم شکایت دارم.
امروز از خبر سیاسی هم خبری نیست. فقط اینکه ظاهراً اوباما در جریان بازی بسکتبال دهانش به اف رفته است. از قدیم گفته اند چنین است آئین چرخ درشت.
شب داشتم با خودم فکر می کردم من از روحی که برای این یادداشتها در ذهن داشته ام بسیار دور شده ام و این بی میلی به نگارش از همین جا ریشه می گیرد.  

پنجشنبه 4 آذر 89


امروز حسابی درگیر نوشتن شرح خدمات قرارداد قطب شبکه .... بودم. بر خلاف تصورم به انجام رساندنش تا ساعات پایانی روز طول کشید. یک دوست بسیار نازنین امروز لطف کرده و  مرا برای یک مهمانی به خانه اش دعوت کرده. سردرد بسیار بدی دارم که گهگاه در من ایجاد تهوع می کند. حدس می زنم احتمالا تحت تاثیر زیاد پای پی.سی نشستن است. اما به هر حال قصد از دست دادن مهمانی را ندارم.
اخبار مهم امروز:
وزیر دفاع کره جنوبی که از سوی جمعی از نمایندگان مجلس به سهل انگاری در مورد برخورد با کره شمالی متهم شده بود امروز از مقام خود استعفا داد. امروز اطلاعات بیشتری در مورد برخورد شکل گرفته بین دو کره بدست آوردم. ظاهراً کره شمالی در واکنش به مانور مشترک کره جنوبی و ایالات متحده در سر حدات دریایی کره جنوبی و آبهای بین المللی، با این کشور( کره جنوبی) درگیر شده و گلوله باران سواحل هم بخشی از این درگیری بوده. حالا به نظرم عملکرد کره شمالی بسیار قابل درک تر است.
خیلی وقتها بین یک دولت مسئول و یک دولت غیر مسئول ، مخصوصا وقتی دولت غیر مسئول خیلی کوچکتر و ضعیف تر از دولت مسئول باشد؛ تاکتیک ایجاد درگیری های محدود و مقطعی باعث ایجاد یک فاصله و فضای ایمنی برای کشور کوچکتر و بدست گرفتن ابتکار عمل و کاستن از فشارهای دولت بزرگ تر و قدرتمند تر می شود. اصل ماجراها هم بر می گردد به اینکه هزینه تحمل یک تنش کوچک برای کشور قدرتمند و مسئول بسیار بیشتر از کشور غیر مسئول است. به عبارت دیگر اپتیمم لوکال برای کشور مسئول با عقب نشینی حاصل می شود و این اپتیمم لوکال کشور قدرتمند مسئول در واقع اپتیمم عملی گلوبال دولت ضعیف و غیر مسئول است. این همان منظقی است که ایران را به برخورد با آمریکائی ها و انگلیسی هایی که در اطراف مرزهای ایران حضور پیدا می کنند ترغیب می کند ( مثال ملوانان انگلیسی، درگیری های مقطعی و کوچک با کشتی های آمریکایی در خلیج فارس یا به اسارت گرفتن کوهنوردان آمریکایی)
یک نکته دیگر هم در این ماجرا به نظرم جالب توجه است و آن نوع برخورد سیاستمداران ارشد کره ای ( کره جنوبی) با این موضوع است. طبیعی است که بسیاری از این ملاحظات سیاسی را نتوان برای عوام تشریح کرد ( به خاطر کثافتکاری تبلیغاتی ای که اطرافش اتفاق می افتد)   نتیجتا خواص هزینه های خواص بودن خود را در این موارد با سکوت و به جان خریدن فحش عوام پرداخت می کنند. واقعا من نمی توانم از این موضوع صحبت کنم و از دو رئیس جمهور،تقریبا معاصر،  فقید، بزرگ و استثنایی ایالات متحده یعنی پرزیدنت ریگان و پرزیدنت نیکسون یاد نکنم. در این مورد در این یادداشت روزانه جایی برای صحبت کردن وجود ندارد، اما، حتما در جای دیگری مفصلا در این مورد خواهم نوشت.
از اخبار دیگر ، که البته عملا تازگی چندانی ندارد، ایجاد تنش هایی بر سر افشای اخباری در مورد دادگاه رسیدگی به ترور رفیق حریری است که ظاهرا قرار است علیه چند مقام بلند پایه حزب الله اعلام جرم کند. ماجرای لبنان خود ماجرای پیچیده و مفصلی است که خیلی دوست دارم فرصتی پیش بیاید تا در موردش یک متن مفصل بنویسم. تاریخ لبنان و البته ارتباط و گره خوردگی اش به ما چیزهای خیلی جالبی برای شنیدن و دانستن دارد. کلا مدتهاست احساس می کنم جای یک مرجع حسابی در مورد خاورمیانه خیلی خالی است و خیلی دوست دارم در این بیابان اگر شده لااقل نقش یک لنگه کفش کهنه را بازی کنم.
از اخبار بسیار مهم این روزها یکی هم این است که ظاهرا برای جمعی از زندانیان جنبش سبز احکام بخشودگی صادر شده. هنوز به اطلاعات تفصیلی ماجرا دست پیدا نکرده ام که در این مورد تحلیلی داشته باشم، سایتهای سبز هم که روز روزش تحلیل حسابی راجع به هیچ چیز بیرون نمی دهند وای به حال این مسئله که با ملاحظات عاطفی و اخلاقی و انسانی مختلفی در مورد اسرای آزاده جنبش در ارتباط است. به هر حال مبارک است انشا الله. به امید آزادی تمام مبارزین قهرمان جنبش. خیلی هم چشم گرداندم ببینم آیا اسم رفیق بیچاره دوره نوجوانی ام را که واقعا بی ربط و به نا حق بازداشت و محکوم شده بود را پیدا می کنم در بین آزاد شدگان یا نه. پیدا نکردم متاسفانه.
ورزش ایران هم ظاهرا تقریبا مقام چهارمی خود در رقابتهای آسیایی را قطعی کرده. در این مورد هم الحمدالله هیچ تجزیه و تحلیلی وجود ندارد. از تصور چرندیاتی که احمدی در این مورد خواهد بافت حالم به هم می خورد.
دوست نازنینی که امروز میزبانم بود داشت از ایده ویژوالایز کردن متغیرهای کلیدی سازمان بر اساس داده های خام موجود صحبت می کرد، می خواستم برایش در مورد «داشبوردها» چیزی بگویم؛ اما مهمانهای بعدی آمدند و این بحث نیمه تمام ماند.
یکی از مهمانها مستندسازی بود که در همان مهمانی یکی از کارهایش را هم دیدیم. به نظرم جالب آمد. خودش هم پسر خیلی خیلی دوست داشتنی و نسبتاً با سوادی به نظر می آمد. بعد از رفتنش داشتم به میزبان می گفتم، ضمن اینکه آدم بسیار جذابی بود،  به نظرم در صحبتهایش یک جور نگاه از بالا به پائینی وجود داشت. میزبان معتقد بود این برداشت من ناشی از این است که ما هنوز برای صحبت کردن با هم «کالیبره» نشده بودیم، من البته همانجا در جواب گفتم ضمن اینکه این ملاحظه را بسیار جدی می دانم اما باید این نکته را هم در نظر گرفت که وقتی تو برای صحبت با فرد یا جمعی «کالیبره» نیستی باید محاوره را اینتراکتیو تر اداره کنی و از سخنرانی های طولانی پرهیز. داشتم به میزبان می گفتم شاید این قضاوت من صرفا زائیده فشارهای عصبی و روانی این سالهاست، اما، من در این آدم یک جور اعتماد به نفس کاذب احساس می کردم که به نظرم حاصل روشنفکر-مذهبی بودن است؛ یا لااقل با آن همبستگی بسیار عمیقی دارد. میزبان که البته شناخت بسیار دقیق تری از دوست مورد بحث داشت معتقد بود بر عکس برداشت من این آدم خیلی متواضع و خیلی هم تجربه گراست. راستی یادم رفت این را هم بنویسم که من و میزبان این مهمان مستند ساز بحث گذرایی هم در مورد برخی روشنفکر-مذهبی ها مثل سروش و شریعتی کردیم. فکر می کنم ماجرا با حمله و قضاوت بی رحمانه  میزبان علیه شریعتی آغاز شد و با مخالفت مهمان مستند ساز ادامه پیدا کرد. بحث کوتاه و کم عمق و گذرایی بود؛ اما، به نظرم از آن چیزهایی است که می شود در موردش بسیار گفت و نوشت. دوست دارم اگر یک وقتی خیلی بیکار شدم بنشینم و با قدری فشار به خودم قدری بیشتر در آثار ایشان مداقه و قدری قضاوتم را در مورد آنها تدقیق کنم.
بعد از رفتن بقیه مهمانان من و جناب میزبان کمی هم گپ خصوصی و شخصی زدیم ومن حوالی 3 بامداد به خانه برگشتم.
یک پرسش جالب که میزبان در طول بحثها مطرح کرد این بود که این رشد عجیب و استثنایی یونانیان باستان در فکر فلسفی ناشی از چیست؟ بحثهای جدی و جالبی در این مورد می توان مطرح کرد.   

چهارشنبه سوم آذر 89


امروز را بعد از تنشهای مزخرف روزهای اخیر با دل راحت یللی تللی خواندم. این یللی تللی خواندن برای من دارد می شود مثل سیگار برای سیگاریها. وقتی ناراحتند می کشند که غم از یادشان برود، وقتی خوشحالند می کشند که خوشحالی شان مضاعف بشود و وقتی هیچ حس و حال خاصی ندارند جهت در آمدن از احساس هیچ و پوچی می کشند ( امان از تجربه) . یللی تللی من هم همین حکایت را پیدا کرده. اعصابم به هم ریخته است یللی تللی می کنم. مشکلم حل می شود از خوشی یللی تللی می کنم. وضعیت بینابینی هم که اصولاً وضعیت یللی تللی کردن است.
بگذریم و سراغ اخبار برویم:
صرف نظر از مجموع گمانه زنی های این روزها در مورد دلیل برخورد گامبیا با ایران ، یک نفر، اگر درست به خاطرم مانده باشد یکی از نماینده های مجلس ، در این مورد حرفی زده بود که ارزش ثبت کردن دارد. ایشان گفته بود: ایران در واقع در این موقعیت هزینه سرمایه گذاری کردن روی کشورهایی که شخصیت دیپلماتیک با ثباتی را ندارند پرداخت می کند. به نظرم واقعا صرف نظر از اینکه دلیل اصلی ماجرا چه بوده ؛ این حرف بسیار اصولی است. به عنوان تکمله می توان به آن افزود که مردم این مملکت مدتهاست یکی از اصلی ترین اقلام هزینه هایی که می دهند هزینه سرمایه گذاری بر روی افراد یا نهادهایی است که شخصیت مدیریتی با ثبات و شناسنامه داری ( در هیچ زمینه ای) ندارند.
امشب با یک دوست در سفره خانه جدید الکشفم ( سفره خانه قبلی که داف سنتری بود برای خودش به دلایل نامعلوم و به صورتی مشکوک مدتی است که تعطیل شده) قلیان پارتی گرفته بودیم. در مورد یکی از آدم حسابی ترین وزرای کابینه احمدی از قول یکی از نزدیک ترین همکارانش می گفت: یکی از مشکلات بزرگ وزیر این است که به دلیل نداشتن سابقه کافی در تصمیم گیری قادر نیست در طول روز به تعداد کافی مورد و موضوع مطالعه و در موردشان تصمیم گیری و دستور صادر کند. ایشان تازه در بین وزرای احمدی جزء گلهای سرسبد محسوب می شوند. این را عرض کردم به عنوان شاهد از غیب موضوع بالایی.
خبر جالب دیگر اینکه ظاهرا مطهری عزم خود ( و یا شاید چیز دیگرش) را راست کرده برای اینکه رئیس جمهور را برای سوال به صحن مجلس بکشاند. باید دید این درگیری ها چطور پیش می رود.
امشب ناخواسته و به دلیل پاسخ دادن تلفنی که قصد پاسخ دادنش را نداشتیم این دوستان قطب اموزشهای مجازی جهان اسلام بار دیگر خفت مان کردند. این بار البته به نسبت دفعه قبل عملگرا تر شده اند، طرف گفت برایم شرح خدمات بنویسید به همراه پیش نویس قرارداد ، پست کنید تا من با تصویبش زمینه همکاری مان را فراهم کنم. یکی از مشکلات ما در این مملکت این است که همه سعی می کنند تا جائیکه امکان دارد از طریق پشت هم اندازی و مادرق...بگی قیمتها را بشکنند و با این کار هم به خود و هم به تامین کنندگان صدمه می زنند. بعضی وقتها با خودم فکر می کنم در این مملکت یکی از چیزهایی که آموختنش بسیار بسیار ضروری است مدیریت تامین است. در این مورد اگر فرصت شود یک سرفصل آموزشی خواهم نوشت. به نظرم البته واقعا یکی از موانع ساختاری اساسی شکل گرفتن مدیریت اصولی تامین در نظام دولتی ایران مسئله نوع نگاه به مفاهیمی مثل درستکاری و دزدی و فساد است. در این مورد بعدا بیشتر می نویسم.
 حقیقتا من خیلی دلم نمی خواهد این کار را با این دیوانه ها انجام دهیم ( کارفرما فوق العاده بی سواد و ابله است) منتها در سمت دیگر ماجرا، شرکای بالقوه ما در این طرح آدمهای حسابی هستند و موقعیتهای خوب و مستحکمی در وزارت علوم دارند و من مایل نیستم موقعیت تحکیم و توسعه روابط با این آدمها از بین برود.
از قلیان پارتی که برگشتم مشغول نوشتن شرح خدمات از روی توصیف محصولی که قبلا داده بودیم شدم. در نوع خودش فعالیت ذهنی جذاب و لذت بخشی است. ربطش خیلی مستقیم و سر  راست نیست، اما، داشتم با خودم فکر می کردم یکی از مشکلات ذهنی و شخصی من برای مدیریت کسب و کار همیشه این بوده که ، شاید به اقتضای علائق و دیدگاه اقتصاد کلانم، داخل کسب و کار خودم هم بعضی وقتها مسئله را اینقدر انتزاعی و کلان می بینم که باعث بی توجهی به موارد انضمامی می شود. البته یک نگاه دیگر هم این است که در دیدگاه من نقصی وجود دارد که این دو عرصه( انضمامی-انتزاعی/ خرد-کلان)  را نمی توانم به درستی به هم پیوند دهم، وگرنه در شکل اصولی این دو باید تقویت کننده یکدیگر باشند و نه ناقض هم. در این مورد هم اینجا و هم به صورت مستقل بیشتر خواهم نوشت.
کلا احساسم این است که این کار هنوز دارد به صورت یک کسب و کار خویش فرما اداره می شود و باید به این سمت حرکت کرد که نسبتم را با آن به مالکیت کسب وکار تغییر دهم. یکی از اولین قدمهای این راه اعمال انضباط بیشتر است. در این مورد هم بیشتر خواهم نوشت.
یکی دیگر از مسائلی که این روزها در مورد کار خیلی ذهن مرا به خود مشغول کرده است، حضور ما، به عنوان مشاوران اقتصاد و مدیریت، در انواع انتخابات است. این کار از یک جهت بخشی از سرویس ما به مشتریانمان ( در مقام شخص حقیقی) در چارچوب یک معامله غیر رسمی است که علاوه بر اینکه به تثبیت قدرت و نتیجتاً حفظ منافع ما کمک  می کند دستمان برای ایجاد تغییرات و اثرات مورد نظرمان در سیستمی که برای آن کار می کنیم باز تر می کند، اما از جهات گوناگونی با برخی ملاحظات حرفه ای اخلاقی، تکنیکی و راهبردی برخورد و مغایرت دارد. در این مورد هم تفصیلا خواهم نوشت.
امروز جلسه خیریه هم، به دلیل آلودگی هوا و البته شل و ول بازی بعضی از شرکت کنندگان تعطیل شد. نکته اساسی ماجرا این است که همین آدمها وقتی کار خیر مثلا پختن و فروش کوفته قل قلی در بازارچه خیریه است حسابی پایه اند و برای انجامش سر از پا نمی شناسند. اما برای انجام دادن یک کار جدی و ماندگار، مثل این کار ، اینقدر دست دست می کنند. گرداندن کار داوطلبی در ایران هم مشکلات و مسائل عجیب و غریب خودش را دارد. واقعیتش این است که من خودم هم دارم انگیزه هایم برای این کار را از دست می دهم. هدف من این بود که در این مجموعه سطحی از استانداردهای مدیریت عملکرد را برقرار کنم و بعد از حصول اطمینان از پایداری عملکردشان آنها را با کاری که باید انجام دهند تنها می گذارم؛ اما، عملکرد آدمهای اصلی و ثابت این ماجرا به گونه ای است که من هر چه جلوتر می رویم بیشتر امیدم را برای اینکه اینها توانایی گرداندن اصولی چنین سیستمی را داشته باشند از دست می دهم. راستی باید یادم باشد یک جایی یک یادداشت مفصل جداگانه هم در مورد تغییرات بهزیستی در این سالهای اخیر بنویسم. مسئله به نظرم بسیار جالب توجه است. طبیعتا جای چنین نوشته ای این وبلاگ نخواهد بود.   

۱۳۸۹ آذر ۵, جمعه

سه شنبه دوم آذر 89

تنش مالی روز گذشته امروز هم ادامه داشت و حسابی فاتحه روز مرا خواند. دولت به دلیل آلودگی هوا فردا را تعطیل اعلام کرده. مردم از همین الان شروع کردن به نوشتن در مورد اینکه این تعطیلی در دل خود توطئه ای دارد و چیزهایی از این دست. اصولا وقتی در کشوری همه چیز غیرشفاف شد،اعتماد مردم از همه چیز سلب شد و همه جا به تنش آلوده شد مردم به شایعات دل می بندند. اینها نشانه های بسیار خطرناکی است. افسوس و صد افسوس که امروز این نشانه ها صرفا برای کسانی مهم و حساسیت بر انگیز است که دیگر قدرتی برای ایجاد تغییر ندارند و قدرتمندان جامعه ( که البته شک جدی دارم در مورد اینکه اصولا پتانسیل ایجاد تغییر مثبت در وضع مملکت جز از طریق کناره گیری از قدرت را داشته باشند) هم این نشانه ها را به تخمشان می گیرند.
سخت نگران بودم که با این تعطیلات احمقانه پیش رو هیچ یک از مطالباتمان وصول نشود و بحران در تمام این تعطیلات ادامه پیدا کند، اما، در عین ناباوری یکی از مطالبات وصول شد و من چند قدمی از زندان دور شدم شکر خدا.
خبر بد شخصی امروز من این بود که دوستی که دیروز گفتم قصد سفر به تهران را دارد به دلیل تعطیلی سفرش کنسل شد و من که کلی دلم را برای دیدنش و گپ و گفت صابون زده بودم حالم گرفته شد.
شام را با یک دوست نازنین بیرون رفتیم، در راه صحبت نوع فعالیت رسانه های سبز بود. واقعیتش من هنوز هیچکدام از تلویزیونهای سبز رو ندیدم، اما سایتهای سبز به نظرم خیلی بد عمل می کنند. خیلی اخبار مهم را نمی پوشانند و در پوشش اخبار جنبش  هم نگاهشان به گستره بسیار بسیار محدودی از طیف هواداران بالفعل و بالقوه جنبش است. داشتم برای آن دوست به عنوان یک مثال مسئله وخامت حال ملک عبدالله را بررسی می کردم که بنا به دلائل متعددی از اهمیت و حساسیت فوق العاده ای برخوردار است، اما رسانه های سبز هم، همگام با عموم رسانه های ایرانی بسیار، بسیار بد به مسئله پرداختند. اوج مداقه و کنکاششان در خبر این بود که مچ احمدی نژاد را گرفته بودند که چرا از کسی خودتان او را اسپانسر فتنه می دانید احوالپرسی کرده اید؟!!! واقعا با این وضع ما به هیچ جا نمی رسیم. پیش از این گفته ام که من گرچه با پوشش اخبار تنشهای مبارزه بسیار موافقم اما این بخش را در فعالیت رسانه های سبز محتاج بازنگری سیاستی جدی می بینم. البته کم سوادی هم بین مان بیداد می کند. با این کاری که نمی شود کرد، اما بازنگری سیاستی در مورد پوشش اخبار تنش را باید خیلی جدی پی گرفت.
دوستی که برای شام با هم بیرون رفته بودیم اطلاعات بسیار موثقی از دفتر آل اسحاق ( رئیس اتاق بازرگانی تهران) داشت که نشان می داد آل اسحاق مایل به حفظ همین ترکیب ( آل اسحاق در اتاق تهران- نهاوندیان در اتاق ایران) است. گرچه ظاهرا دوستان مجمع اقتصاد همچنان سیخش می زنند برای کاندیداتوری. جمیلی ( عضو هیئت رئیسه) علاقه و اشتهای بسیاری به کاندیداتوری برای ریااست اتاق دارد اما فکر می کنم همه عقلا در اینکه او توانایی و کارکتر لازم برای انجام این کار را ندارد. شاید تنها شانسش ، که آن هم چندان قوی نیست، این باشد که مجمع اقتصاد پشت سرش بایستد. نشانه های دیگری هم در دست است که نهاوندیان برای شرکت در انتخابات اتاق قدری جدی تر شده. این دوست چنین تحلیل می کرد که نهاوندیان به مجموعی از دلائل شخصی و سیاسی منتظر است تا از طرف جمع قابل توجهی از بازرگانان شاخص کشور برای حضور در انتخابات دعوتنامه دریافت کند. برخی از نزدیکان دکتر هم معتقدند تاخیر دکتر در شروع فعالیتهای انتخاباتی سبب می شود فرصت ضربه زدن به رقبایش وقتی آنها برای حمله به او از موقعیت تعادلی خارج شده اند به دست می آورد. به عزیزان تذکر دادم که اگر غفلت کنید این تاخیر البته می تواند منجر به واگذاری ابتکار عمل به رقبا شود. ماجرای اتاق در دوره ریاست نهاوندیان به نظرم خوراک یک گزارش مطبوعاتی حسابی است. یکی دو نمونه از این گزارشها دیده ام منتها به نظرم روح مطلب در آنها به شکل مناسبی منعکس نشده. یکی از اخبار مهم این روزها ضرب الاجل گامبیا به نمایندگان جمهوری اسلامی برای ترک این کشور است به نظر می رسد این مسئله با محموله های اسلحه و مخدر کشف شده در نیجریه ارتباط دارد.
خبر مهم دیگر امروز گلوله باران سواحل کره جنوبی بوسیله کره شمالی است. با توجه به اینکه کره شمالی هیچ حامی ای جدی در جهان ندارد و در حال حاضر هم در ساختار حاکمیتی اش دچار ناپایداری های جدی است قدری عجیب است که کره شمالی دست به چنین اقدام تحریک آمیزی زده باشد. حدس می زنم احتمالا کره جنوبی ابتدائاً سیخی به آنها زده است.
امروز یک شعر چرندی هی تو مخم تاب می خورد. یک شعری که می گوید:
تا که یک نسل به یک اصل خیانت نکند/ به گلو فرصت فریاد ابوذر بدهید
شاعرش باید از این نسل سومی بچه پر روی ک...نی باشد. اگر پیدایش می کردم شعرش را با چک و لگد و فحش خواهر و مادر توی حلقش می کردم.
از اخبار خوب امروز برای من، یکی هم اینکه دو قراردادم با یک سازمان ثروتمند و با ثبات تقریبا نهایی شده است. امیدوارم این قراردادها مدخل مناسبی برای ورود به این سازمان شود.
امروز یک مددجو برای یکی از فعالین داوطلب خیریه ای که با آن کار می کنم دردسر و مزاحمتهایی ایجاد کرده بود. باید یادم باشد در دستور جلسه فردا لزوم تدوین آئین نامه حفاظت و امنیت برای این گروه جدید را هم بگنجانم.  

۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

دوشنبه یکم آذر 89


امروز روز بسیار گندی بود. صبح را با تنش و استرسی آغاز کرده ام که تا این لحظات پایانی روز همچنان در تعقیب من است. نتیجه اینکه کارنامه مشعشع من در این روز، تا این لحظه،  پاسخ یکی از چند نامه عقب افتاده ،یک یادداشت سطحی ، یک گل واژه وبلاگی و مقادیر معتنابهی تلاش ناموفق برای وصول پول بوده است. اعتراف می کنم که نامه ای هم که نوشتم در واقع پاسخ دوستی بود که بسیار از من رنجیده خاطر شده بود و گرنه عمراً نامه را هم نمی نوشتم.
احساس می کنم به دوران نوجوانی بازگشته ام، نیمی از عمر را صرف درست کردن دردسر می کنم و نیم دیگر را در گرفتاری آن دردسرها به بطالت می گذرانم. من و یک دوست بسیار عزیز یک تفاهم نامه نصیحت متقابل امضا کرده بودیم، اما بدلیل بعد جغرافیایی آنطور که باید و شاید این تفاهم نامه عملی نشد. احتمالا چهارشنبه را در تهران می گذراند و این فرصت فراهم می شود تا یکدیگر را ملاقات کنیم. ایشان البته بزرگتر از آن هستند که به نصیحت بنده نیاز داشته باشند، اما این دیدار برای من فرصت مغتنم کسب فیض خواهد بود. انشاالله.
گرچه در این نوشته ها تغییر محسوسی وجود ندارد، اما، قالب کلی شان در ذهنم بسیار پخته تر شده است و امیدوارم نتیجه اش کم کم خود را در نوشته ها هم نشان بدهد.
از آنجایی که امروز یک روز بسیار ک..ری بود، اهم اخبار امروز هم یک خبر ک..ری است:
پاپ بندیکت استفاده از کاندوم در رابطه جنسی را بلامانع اعلام فرمودند. ایشان البته افزوده اند که استفاده از کاندوم عمل جنسی را از عشق ( و احتمالا حال) تهی کرده و به چیزی در سطح استفاده از دارو فرو می کاهد. آگاهان امور ضمن ابراز خرسندی از عمق اطلاعات پاپ در مورد مسائل آمیزشی ( فرق بی کاندوم و با کاندوم) خطاب به حضرت ایشان فرمودند، آقا شما اجازه بده ما داروی خودمان را بخوریم و به درد خودمان بسوزیم و بسازیم. ضمنا در برخی محافل پزشکی شنیده شده تجویز این دارو به کشیشان محترم کاتولیک می تواند میل به کودک آزاری با سوائق جنسی را در آنان کاهش دهد.
خبر دیگر اینکه مجلس شورای اسلامی در واکنش به انتشار پیشنهادات کارگروه ، از سوی کدخدایی ، آن را به روح و محتوای مذاکرات صورت گرفته نامرتبط دانسته و لیستی از تخلفات دولت را منتشر کرده اند. در مورد اصل این دعوا بیشتر خواهم نوشت، اما یک نکته هست به نظرم جای گفتنش دقیقا همین جاست. از بیچارگی بیچارگان یکی هم این است که در دلش نسبت به دشمنی  که با دشمن می جنگد احساس مودت می کند. اصلا در بیچارگی بیچارگان همین بس که برای ادامه حیات ناچارند دنیا را به دوست و دشمن تقسیم کنند و بر چهره هر یک نقابی از جنس روایات های اسطوره ای بگذارند.
خبر سوسولی اما غمبار امروز هم توقیف چلچراغ، نشریه نوجوانان، بود. جزء معدود سنگرهای مطبوعاتی باقی مانده در دست اصلاح طلبان بود و گرچه روی کاغذ نشریه نوجوانان محسوب می شد از حمله های تند و تیز سیاسی و مموتی و اذناب هیچ پرهیز نمی کرد ( و البته شاید این در تناسب تام با روح نوجوانی بود) هیچ وقت از چلچراغ خوشم نیامد. همیشه به نظرم یک جوری بود. شاید به خاطر اینکه نشریه نوجوانان است و من اصولا هیچ وقت از نوجوانان خوشم نیامده و به نظرم یک جوری هستند. شاید به این دلیل که به نظرم همیشه یک جور حماقت توی چشم و یک جور عدم تناسب در نوجوانی هست. شاید هم از چلچراغ بدم می آمد چون یک مدل تخمی از نوجوانی ارائه می داد، یعنی سعی می کرد نوجوانی و جوانی را در فریم یک فرهنگ سنتی که در آن اصولا جایی برای این کانسپت وجود ندارد بچپاند. حقیقتش من رو یاد روشنفکرهای مذهبی می انداخت. شاید از چلچراغ بدم می یومد چون خاتمی رو سرش رو می زدی، تهش رو می زدی توی چلچراغ بود. به نظرم اصولا به درد همین می خوردند که «الگو» ی نوجوان مسلمان ایرانی باشد. هم چلچراغ و هم خاتمی.  به هر حال به هر دلیلی که از چلچراغ بدم می یومد از بسته شدنش متاسف شدم.
   

اعدام را جایگزین رسیدگی نکنید

پیش از این در مورد اعدام خیلی خل خلی نوشته بودم. امروز پیش از نوشتن این متن درباره تصمیم به اعدام قاتل جنجالی میدان کاج در محل جنایت، به آن نوشته مراجعه کردم؛ هنوز هم به نظرم استخوان بندی آن حرف خیلی جدی و قابل تامل است. همانجا گفته بودم که فکر می کنم طرفداران این نگاه به مسئله اعدام فرصتهای زیادی برای خلق سینرجی با قرار گرفتن در کنار کسانی که خواستار لغو بی چون و چرای اعدام هستند دارند. اینها را گفتم که بگویم یکی از این فرصتها روبرو شدن با تصمیمی است که،ظاهراً، قوه قضائیه در مورد قاتل میدان کاج گرفته است
( اعدام قاتل در ملاء عام در میدان کاج)؛ اما حقیقتا درست که فکر می کنم، به این نتیجه می رسم که در این موقعیت الزام اتحاد همه عقلای ایران نفهته است نه فرصتی برای هم افزایی برخی از کنش گران علاقه مند به محدود یا حذف نمودن اعدام در ساختار حقوقی ایران.
در میدان کاج قتلی اتفاق افتاد که برخی مشخصات منحصر به فرد آن و انعکاس رسانه ای رسمی غیر رسمی اش آن را از قتل، به مثابه اتفاقی که در این مملکت مطلقا حادثه نادری نیست، به سطح پدیده ای «جالب» ( دقیقاً در معنای اسم فاعل به کار رفته ) توجه برکشید که در موردش حرفهای بسیاری زده شد و گمان می کنم هنوز هم می توان در موردش بسیار گفت و شنید.
انتظار طبیعی در مورد چنین حادثه ای سرعت در عکس العمل حاکمیت(اولین و اصلی ترین متولی تامین امنیت) ،به عنوان اولین و حداقلی ترین سطح پاسخگویی به افکار عمومی، بود. این انتظار طبیعی برآورده شد؛ اما، ظاهرا اربابان امور ملک و ملت چنان در به شگفت آوردن ما چیره دست شده اند که حتی قادرند این کار را از رهگذر برآوردن طبیعی ترین انتظاراتمان انجام دهند.
آنچه حادثه سعادت آباد را از سطح حلقه ای از زنجیر بی انتهای قتل و خشونت در جامعه تب زده ایران، که دیگر در کمتر کسی حساسیت بر می انگیزد،  به حد پدیده ای جنجالی که چشمها را این چنین خیره می کند، ارتقا می دهد؛ پیش و بیش از هر چیزی، عملکرد سوال برانگیز نهادهایی است که برای روبرو شدن با موقعیتهای اضطراری و استثنایی از این دست در صحنه اجتماع تشکیل شده و توسعه یافته اند؛ اما با قصور و تقصیرشان یکی از میادین پر رفت و آمد شهر را تبدیل به صحنه نمایش عریان و مطول خون و خشونت می کنند.اما در کمال تعجب سرعت و آشکارگی رسیدگی به این موضوع تبدیل صدور فوری و «خارج از نوبت» حکم اعدام «در ملاء عام» برای کوچکترین و دم دست ترین والبته فعال ترین بازیگر این نمایش نفرت انگیز می شود. 
سرعت در رسیدگی به «ماجرای سعادت آباد» می توانست اتفاق مبارکی باشد اگر این رسیدگی شفاف کردن مشکلات عملکردی پلیس و اورژانس می بود. سرعت در رسیدگی به «ماجرای سعادت آباد» در صورت فعلی آن اما، چیزی نیست جز شتابزدگی برای سرپوش گذاشتن بر نشانه ای که خبر از وضعیت اسفبار نهادهای متولی امنیت و سلامت مردم می دهد.
ظاهراً عده ای تصور می کنند با اعدام قاتل در محل جنایت این داستان همانجا که آغاز شده بود به پایان می رسد و پیگیری رسانه ای این حادثه بیش از پیش فاقد شأن و وجاهت می شود. اینجا درست همان جایی است که راه مخالفان اعدام ( با هر عقیده و سلیقه ای) با هر ایرانی عاقل دیگری یکسان می شود.
ای کاش همگی، متولیان امنیت و قضا در ایران را ، اگر شده حداقل یک بار، در برابر این پرسش قرار دهیم که : دقیقا چه چیزی را در برابر چشمان مردم می آورید؟ قدرت به دار کشیدن مرد دست بسته ای را که وقتی دستانش گشوده بود و دشنه ای به همراه داشت از مهار کردنش ، فقط در این حد که امکان خارج کردن قربانی اش از صحنه را داشته باشید عاجز بودید، چنان نشان بارزی از لیاقت و اقتدارتان می دانید که توجیه گر تکرار نمایش مرگ در میدان سعادت آباد شود؟ اگر هدفتان انتقال پیام به جامعه مجرمین بالقوه است به شما اطمینان می دهم که آنچه از نمایش حدوداً یک ساعته قاتل میدان سعادت آباد در برابر دیدگان ماموران پلیس به آنها منتقل شده با چنین چیزهایی زدوده نخواهد شد. اگر قصدتان تسکین روان آزرده مردم است بگذارید خاطر جمعتان کنم که سالم هایمان از تماشای مجدد خون بازی فقط بیشتر مشمئز می شوند و بیمارانمان که برق حرص تماشای مرگ در چشمانشان کمتر از درخشش دشنه  قاتل موحش نیست؛ بسیار بسیار بیش از این تماشا، محتاج دریافت کمکهای فوری پزشکی هستند تا از احتمال پیوستن شان به رهروان راه قاتل سعادت آباد کاسته شود. اگر تصور می کنید با این کار خود را در نزد افکار عمومی مسئولیت پذیر و آماده جبران خطاهای گذشته نشان می دهید باید بدانید عقلا فرق بین پاک کردن صورت مسئله و حل کردن آن را خوب می فهمند و تکیه بر رضایت آنان که بهره کافی از عقل انسانی ندارند کمکی به تامین امنیت جامعه نکرده و نمی کند.  
رسیدگی به حادثه میدان سعادت آباد «باید» فوری، شفاف و علنی باشد؛ اما رسیدگی به حادثه سعادت آباد اعدام قاتل نیست.
          
      

ثروت خاطرات


دُرم از دیده چکان است به یاد لب لعلت
پ.ن1: ما که ضمه رو گذاشتیم بالاش ولی هر کی می خوند دَرَم از دیده چکان است به یاد لب لعلت خیلی آدم باحالی بود
پ.ن2: البته یک سناریو هم این بود که دِرَم بخوانند. با تیتر هم سازگار بود همچنان
پ.ن3: میام اینجا خیر سرم یک سطر «عاشقانه پابلیش کنم» ( سلام ناصری) زیرش  پنجاه خط شعر کرسی و مسخرگی می نویسم. بعد تازه می گم چرا حال و روزم اینطوریه. پس چه جوری باید می بود؟

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

یکشنبه سی ام آبان 89

درگیر نوشتن پروپوزالی هستم که از جهات مختلف برایم اهمیت زیادی دارد. کار به لحاظ مالی خیلی بزرگ است، لینک و رابطه خیلی بزرگی این وسط خرج می شود، احتمال گرفتن کار به شکل قابل توجهی بالاست و از همه اینها مهمتر اینکه این کار شباهتها و نزدیکی های زیادی به کار رویایی و مورد علاقه من دارد. با وجود همه اینها اصلا انقدر که باید هیجان زده( به معنای مثبت آن) و انرژتیک نیستم. کمی هم وسواس دامن ام را گرفته، دقیقا به دلیل وضعیت تمام پارامترهایی که در نشان دادن اهمیت موضوع در موردشان صحبت کردم؛ اما، بمیرم یا بمانم فردا تحت هر شرایطی پروپوزال باید به جمع بندی برسد. مشکل دیگر این است که  این پرپوزال باید در کنار طرح دیگری ارائه شود که هنوز بسیار نپخته است و من علاقه چندانی هم به آن ندارم، اما برای مشتری بسیار مهم و جذاب و مسئولیت تکمیل و نهایی کردنش هم با من است. جالب این است که آن هم فردا باید جمعبندی شود. بعد فکر کنید همه اینها شد. من راحت می شوم؟ حاشا و کلا تازه دو طرح دیگر را باید با سرعت به جمعبندی رساند که پول شود و بشود جواب طلبکار جماعت را داد که عین لاشخور دور آدم را می گیرند( غرض طلبکاران حرفه ای است، دور از جان رفقای با معرفتی که اصولا مطالباتشان را به روی مبارک ما نمی آورند). بعد از آن هم چند کار تازه تقریبا قطعی هستند . یک کار خیلی نو و نسبتا بزرگ را باید در همین هفته بنشینیم و با کارفرما چکش بزنیم تا ببینیم از داخلش چه در می آید. همه اینها به غیر از تحریم و نفت و مواد مخدر و صنایع شیر و هزار گوفت و زهرمار دیگر است. زیر بار در حال هلاک هستم. این مرحله را خیلی خوب می شناسم. چیزی شبیه به گذراندن دوران بلوغ است، یک چیزهایی ت دارند بزرگ می شوند و یک چیزهاییت هنوز کوچکند و تو احساس می کنی این عدم تناسب تو را خواهد کشت. به خودم می گویم از این مرحله هم می گذری و همه چیز درست می شود. آدم به امید زنده است. اما واقعیت ماجرا این است که همه جای مملکت را مثل یک خانه کلنگی می بینم. به هر بازار تازه ای که می رسم از خودم می پرسم چه مقدارش بعد از زلزله سیاسی-اقتصادی پیش رو باقی خواهد ماند؟ در بیشتر موارد پاسخ نمی دانم است. فضا اصلا فضای ریسک نیست. فضای عدم اطمینان است. بررسی های استاتیک انجام شده در مورد نرخ ارز که نتایج وحشت آوری داشته است. بررسی های بیشتر نیازمند منابع بسیار زیادی است. خیلی دلم می خواهد چیزی شبیه به بررسی پایداری نظام اقتصاد کلان کشور را به عنوان طرح به یک نهاد ذیربط یا بی ربطی حقنه کنم. می شود مصداق «چه خوش بود که برآید به یک کرشمه دو کار» با نگرانی هایی که در این مورد وجود دارد، نباید کار خیلی سختی باشد. امتحان خواهم کرد. همه اینها به غیر از آن دغدغه های نهادی است که بخش کسب وکاری این یادداشتهای روزانه اصولا به خاطر آنها نوشته می شود و البته این نکته را هم باید در نظر گرفت که نتایج بخش مهمی از دریافتها و مطالعات نهادی هم، پس از زلزله باید مورد بازنگری اساسی قرار بگیرد. این ماجرای امتناع توسعه اصلاح طلبانه ایران بواسطه ماهیت کلنگی ساختارهایش را با گوشت و پوست و استخوانم درک می کنم. مدتهاست زمانهای بازنگری و مرورهای عمومی هم از آیتمهای کاری ام حذف شده از فردا این آیتم را هم اضافه می کنم تحت هر شرایطی.
اما اهم اخبار روز:
در پی شدت گرفتن تنش بین مجلس و دولت کارگروهی از سوی خامنه ای مسئول بررسی راهکارهایی برای کاهش این درگیری ها شده بودند. مطالعه سرسری پیشنهادات ارائه شده حاکی از آن بود که کارگروه سعی کرده این مسئله را با ایجاد توفق بی چون چرا برای دولت نسبت به مجلس حل کند.  در این مورد بیشتر خواهم نوشت. به نظرم اگر این مجموعه پیشنهادات تائید و اجرایی شوند در روند توسعه ساختاری و نوآفرینی استبداد در ایران از نقطه عطف بسیار مهمی عبور کرده ایم
علیزاده طباطبایی ( وکیل مهدی هاشمی) ساعاتی پس از بازداشت آزاد شد. در یادداشت دیروز هم نوشته بودم که بازداشتش اشتباه مرگباری تلقی می شود. این اشتباه خیلی زود تصحیح شد. در بین سایتهای جنبش کلمه اصل ادعای بازداشت را دروغ خوانده، اما من مستنداتی دارم که اصل بازداشت را تائید می کند. تحقیق می کنم و دوباره همینجا گزارش می دهم. کلا ماجرای هاشمی از آن چیزهایی است که دوست دارم در موردش در بخش سیاسی این یادداشتها بیشتر بنویسم.
خبر مهم دیگر امروز وخامت حال پادشاه عربستان است. اهمیت این خبر از جهت پیچیدگی ها و تنشهای بافت قدرت در عربستان سعودی است. در این مورد هم بیشتر خواهم نوشت.
جنگلهای گلستان هم همچنان طعمه حریقند. بی هیچ توضیح اضافه ای
سه تا نامه خیلی ضروری امروز از قلم افتاد که انشاالله فردا جبران می کنم. به احتمال زیاد فردا به جلسه باشگاه فیزیک می رم و در مورد جشن روز فلسفه اگر خیلی هنرمند باشم به برنامه روز آخر خواهم رسید.

۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

شنبه بیست و نهم آبان 89


با تاخیر حدودا یک هفته ای نوشتن این یادداشتهای روزانه را از سر گرفته ام. در مورد روزهایی که بدون یادداشت مانده در دفترچه ام نکاتی را ثبت و ضبط کرده ام و سعی می کنم در طول این در هر روز علاوه بر نوشتن یادداشت هر روز، یادداشت یکی از روزهای جا افتاده را هم بنویسم تا در این بین هیچ حفره ای وجود نداشته باشد. حقیقتا در مورد بخش سیاسی این یادداشتها هم، که فکر می کنم عمده دلیل اقبال برخی از دوستان به ان تقریرات است، ترجیح می دهم اگر قرار است کار ترویجی انجام دهم به صورت حرفه ای تر و در قالب مناسبی انجام دهم و بخش سیاسی این یادداشتها بیش از پیش شخصی سازی شود. بدیهی است که اگر اینکار( ارائه حرفه ای و در قالب مناسب) را انجام دهم، یا داده باشم هم، نمی آیم اینجا جار بزنم قضیه را؛ چون مصداق روشن عسس بیا مرا بگیر است. البته همه ما می دانیم که عسس برای اینکه بنده و جنابعالی را بگیرد به این دلایل و یا اصولا به هیچ نوع دلیلی احتیاج ندارد و این نگفتن عسس بیا مرا بگیر از جانب ما در واقع چیزی در حد تلاش برای تاثیرگذاری بر روی انگیزه های فرعی و درجه 2 جناب عسس است و اصولا این حقیر را تصور  توان دخالتی بیش از این در امور وابسته به مصلحت نظام در سر نمی گنجد.
امروز با سرماخوردگی شروع شد و به کسالت گذشت. کار هم خوب پیش نرفت اما با همین حال سرماخورده، از ساعت 7:00 ،که به بهانه یافتن یک کاسه سوپ گرم از خانه خارج شدم و پس از تناول سوپ و متعلقات سر از قلیانکش خانه های شیان در آوردم، تا ساعت 11:00 مشغول یللی و تللی بودم و البته در این بین ترافیک هم ب تاثیر نبود.
در حال حاضر که این یادداشت رامی نویسم البته هیچ اثر جدی ای از سرماخوردگی احساس نمی کنم و فقط، با توجه به نزدیک بودن ساعت خوابم، قدری خواب آلوده ام. برای اولین بار سیستم گرمایش خانه را روشن کرده ام و صدای یکنواخت موتورهای فن کویل و هوای گرمی که در خانه می دمد احساس لذت می کنم.
قصد داشتم در یادداشتهای روزهای پیش ، یادداشتهایی که هنوز نگاشته نشده، اشاره کنم که به لحاظ کاری در شرایط به سر می برم که امکان از دست دادن تعادل ذهنی بسیار زیاد است. در مورد کاری، که کاری بزرگ است، تا حد زیادی مطمئن ات می کنند، تو به شدت درگیر ماجرا می شوی، هم به دلیل اطمینانی که دریافت کردی و هم از این جهت که کار بزرگ متناسب با بزرگی اش مقدمات مفصلی دارد، و این شدن تمرکز و درگیری تو را به لحاظ ذهنی در برابر پالسهای منفی در مورد آن کار و به نتیجه رسیدنش بسیار حساس تر از حد طبیعی می کند؛ حساسیتی که می تواند منجر به ایجاد اختلال در برخی از رفتارهای حرفه ای ات شود.
در حال حاضر بخشی از اختلالی که پیش آمده در واقع یک تاخیر یک هفته ای در مورد کاری است که من روی زود رس بودن پولش حساب کرده بودم، در این شرایط ایجاد اختلال علاوه بر دلایل پیشین با بنیه ضعیف مالی حال حاضر من هم مرتبط است. در این شرایط البته به نوعی هم باید از این وقفه سپاسگزار باشم چرا که فرصتی ایجاد کرده برای اینکه به بعضی دیگر از کارها سر و سامان دهم.
سخت در تعقیب فرمول یک درآمد ثابت در کنار کارهای پروژه ای هستم و تصور می کنم تحققش چندان دور از دسترس نیست، اما، در مورد پایداری میانمدت و بلندمدت اش نگرانی های جدی و عمیقی دارم. در این مورد بیشتر خواهم نوشت.
اما اخبار:
برای من یکی از مهم ترین خبرهای این روزها، انتشار بیانیه میرحسین موسوی به مناسبت آذر ماه است. انعکاس بیانیه بد نبود ( گرچه خوب هم نبود) و بسیاری از نکاتی که در آن ذکر شده بود که گرچه حرفهای حسابی و اصولی هستند اما به نظرم طرح کردنشان از ارزش و اهمیت قابل توجهی برخوردار نبوده است. به نظرم تنها نکته ای که جای طرح و کار جدی داشته و دارد و در بیانیه هم به شکل مناسب و مکفی به آن پرداخته نشده است مسئله احتمال ایجاد شورشهایی بر اثر بحران اقتصادی است که مستقیما با جنبش سبز مرتبط نیستند، اما، حکومت آنها را به پای جنبش سبز خواهد نوشت. در این مورد باید بیشتر نوشت. کلاً همانطور که پیش از این هم گفتم به نظرم جنبش حال و روز خوبی ندارد. در این مورد هم تفصیلا خواهم نوشت بیشتر.
نکته جالب دیگر نامه مهدی هاشمی به دادستان است. مهدی هاشمی در نامه ای که نوشته در مورد منصفانه بودن فضای قضاوت تشکیک وارد کرده و در نامه حتی به احصاء ایرادات اصولی احضاریه دادستان پرادخته است. به نظرم خاندان هاشمی برای بردن جنگ تبلیغاتی کار بسیار بسیار سختی در پیش دارند و البته امتناع مهدی هاشمی از بازگشت به ایران می تواند این کار را دشوارتر هم بکند، منتها از سوی دیگر بازگشت مهدی هاشمی برای خودش و خانواده اش هزینه هایی دارد که به نظرم بسیار بیش از ارزش این بازگشت بدلیل تاثیرش در تقویت جبهه هاشمی هاست. البته همین چند لحظه پیش در خبرها خواندم که وکیل خاندان هاشمی توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده، به نظرم اشتباه مضحکی کرده اند و اگر به انجام این اشتباهات ادامه دهند شانس برد  هاشمیها در جنگ به میزان قابل توجهی افزایش می یابد.
خبر دیگر تصویب قطعنامه حقوق بشر علیه ایران در سازمان ملل است. اگر بعد از این همه کثافتکاری ایران می توانست بازهم جلوی تصویب این قطعنامه را بگیرد واقعا باید در سازمان ملل را تخته می کردند. گرچه این قطعنامه هم ارزش و اهمیت آنچنانی ندارد. شاید نکته جالبش فقط این است به نظرم که جواد لاریجانی ( نماینده جمهوری اسلامی) عملا در موضع ضعف و واکنش افتاده و از دیدبان حقوق بشر برای سفر به ایران دعوت کرده است. این یعنی قطعنامه برایشان یک بازی دو سر باخت شده. چون نتیجه دعوت و گزارش که معلوم است، ولی ظاهرا فشار آنی قطعنامه آنچنان زیاد بوده که برای رهایی از آن تن دادن به ماجرای دعوت اجتناب ناپذیر بوده است.
سریال کشفهای ایرانی در نیجریه هم همچنان ادامه دارد و اینبار 130 کیلوگرم هروئین در یک بار قطعات خودرو به مقصد نیجریه کشف شده. به نظرم این یکی به اندازه قضیه سلاح اهمیت ندارد. در واقع در مورد سلاح سلب مسئولیت از حکومت بسیار دشوارتر بود. منتها این مورد هم تحت تاثیر مورد قبلی ( مسئله اسلحه) انعکاس قابل توجهی یافت. البته باید اضافه کرد که شفاف سازی و همکاری ایران برای تعقیب عاملین این دو فقره قاچاق به نظرم سر راست ترین و اصولی ترین راه حا اعاده حیثیت از ایران در این ماجرا بود. باید پرسید چرا این رویکرد برای حل مسئله اتخاذ نشده است.
مراسم روز جهانی فلسفه از فردا ر ایران آغاز می شود. من با اینکه از تحریم شدن مراسم توسط یونسکو خوشحالم، اما شخصا دلم می خواست/ می خواهد در پنلها شرکت کنم. موقعیتش هم فراهم است عملا؛ منتها اگر روال روال همیشگی باشد این فرصت را هم با ک..ن گشادی از خودم خواهم گرفت.
خامنه ای هم جدیداً حرفی زده که به نظرم به معنای صدور فرمان ایجاد موج و سطح جدیدی از اختناق است. حضرتش فرموده «منفی بافی خیانت آشکار است» باید صبر کرد و دید دوستان اجرایی و امنیتی چظور روی پاس آقا اسپک می زنند.
در حالی که یکی از عمده ترین شکایتهای من از خودم وضعیت روابط اجتماعی ام است؛ شکایتهایی هم از شبکه روابطم دریافت می کنم. به این می گویند ورشکسته به تقصیر. هنوز باید خودم رو خیلی در مورد ساختن و مدیریت کردن روابط اصلاح کنم و تغییر بدم.
وقتی احساس می کنید، به هر دلیلی، جاده زندگی خیلی یکنواخت و بدون پیچ شده خودتان پشت رل زندگی تان یک قری بدهید و و رل را دو سه بار  به چپ و راست بچرخانید برای سلامتی تان خوب است. فقط زدن راهنما و رعایت سایر مقررات را فراموش نفرمائید که بخش قابل توجهی از تصادفات جاده زندگی در همین موقعیتها اتفاق افتاده و می افتد. این کاری است که من از امروز قصد انجام آن را دارمو اندکی قر با ماشین زندگی در جاده حیات، البته با رعایت کامل مقررات. گزارشش ر ا هم در همین یادداشتها منعکس می کنم.
دیشب خواندن کتابی در مورد «ساخت اجتماعی» رو شروع کردم، بعد از مدتها شروع به خواندن چیزی کردم که مرا به هیجان آورد. باز هم در موردش می نویسم. اصولا تصمیم دارم در این یادداشتها چیزهایی در ثبات و سکون و تغییر و تحول در زندگی بنویسم.
  

۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

کدام حیوانات موذی؟


یادداشتهای روزانه یک هفته ای است به تاخیر افتاده. حقیقتاً فقط کمی، واقعا فقط کمی در این مدت کار کردم. کارهایی که به نتیجه شان هم چندان امیدوار نیستم. خواندن و فکر کردن جدی هم تعطیل بوده. یک اتفاق بسیار بد هم پریروزم را مزین کرد. در حال حاضر هم در حال مرگ از شدت بی پولی هستم. در این هیرو و ویر خبری می خوانم در مورد عقیم کردن 300 گربه در مشهد و با خودم فکر می کنم نقش اینها در اکوسیستم شهر مشهد چه بوده؟ مشکلی که برای ما در شهر ایجاد می کردند چه بوده؟ اصلا کسی آماری از تعداد گربه های شهر دارد؟ شهر ایده آل شهری است که هیچ گربه ای با میو میو کردنش باعث جیغ زدن یک زن خپل چادری که از روضه ابوالفضل بر می گردد و به خانه می رود تا «شوهرداری» کند نشود؟
جالب این است که این خبر را مدیرعامل سازمان بازیافت و کوفت و زهرمار شهر مشهد عنوان کرده است؛ نه مثلا رئیس سازمان محیط زیست. مشکلش احتمالا این بوده که گربه های نگون بخت ظرفهای زباله را می جوریدند پی غذا، زباله پخش زمین می شده ایشان هم که مسئول زباله هستند باید فکری به حال این موضوع بکنند. مشکل زباله های بیمارستانی مشهد که مهم نیست. مسئله بازیافت که اهمیتی ندارد. اصولا مشکل ما همین گربه ها هستند. حتما خیلی سخته درست کردن ظرفهای زباله محله ای که ضمن کمک به حفظ نظافت کار جمع آوری رو راحت می کنند و حتما خیلی راحته که تخم گربه ها را بکشیم.
نسخه کامل تر خبر را که دیدم الحمدالله نگرانی هایم در مورد پشتوانه کار کارشناسی این فعالیت برطرف شد. دوستان هیچ نگران نباشید. این فعالیت با مجوز شرعی مراجع تقلید در حال انجام است. طبیعتا علمای دین هم بنا به سرشت پاک و ذهن موشکاف و نقادشان تا مسئله را از جمیع جوانب مورد بررسی قرار ندهند که حکمی صادر نمی کنند. وقتی هم حکمی صادر می کنند خوب دستورشان لازم الاتباع است. هیچ کار کارشناسی ای از منظر زیست شناسی و اکولوژی در این مورد انجام نشده؟ فدای سر علمای اسلام. توی این مملکت به حکم علمای اسلام آدمیزاد رو تا گردن می کنن تو خاک با سنگ می زنن تو سرش مخش می پکه، بعد یک مشت سوسول بچه ک..نی مثل من پیدا می شن می گن عقیم کردن گربه ها نیازمند کار کارشناسی بیشتره. این میزان سوسول و ک..نی شدن داره من رو به شک می اندازه که نکنه من رو هم با تله های زنده گیر گرفتن و تخمهام رو کشیدن. چطور می تونم از وضعیت خودم مطمئن شم؟( انتظار که نداری در برابر انظار جمیع مخاطبین دستم رو بکنم توی شرتم تخمهام رو چک کنم؟!!!).... آها! مدیر عامل محترم سازمان بازیافت فرمودن ما وقتی گربه ها رو عقیم کردیم، یک تکه از گوششون رو هم می بریم برای اینکه نشانه گذاری بشند و خدای نکرده بیت المال پایتخت معنوی ایران اسلامی صرف اجرای عمل جراحی عقیم سازی روی گربه های عقیم شده نشه. ضمن تشکر از مدیران محترم شهر که تا این حد به فکر بهره وری پروسه های «مدیریت شهری» هستند؛ اجاز بدید یک دستی به گوشهام بکشم ببینم اوضاع تخمهام چطوره. ... خوب مثل اینکه الحمدالله سرجاشون هستن.
حالا که خیالم از تخمهام راحت شد برم سر موضوع بعدی که مسئله سگهاست. جناب آقای مدیر عامل در همان مصاحبه فرموده اند که سگهای ولگرد را می گیریم و بعد از انجام آزمایشهای متعدد در صورتی که بیمار باشند بعد از بیهوش کردن از طریق تزریق سم جان می ستانیم. به نظرم اولین و مهم ترین نکته ماجرا این است که ما در پایتخت معنوی جمهوری اسلامی سگهای بیمارمان را با همان روشی می کشیم که در آمریکای جنایتکار محکومین به اعدام کشته می شوند. باز بگوئید استانداردهای حقوق بشر در ایران پائین است. ما حقوق سگهایمان از حقوق محکومین به اعدام در ایالات متحده بیشتر است و بهتر رعایت می شود. هر دو به یک روش کشته می شوند؛ اما، سگهای ما بعد از آزمایشات متعدد. عمرا اگر محکومین به مرگ در ایالات متحده را آزمایش بکنند یا اگر هم بکنند متعدد بکنند. ما اینجا کلا در کار متعدد کردن هستیم در عوض.
بنده البته سوالاتی هم از آقای مدیر عامل دارم که امیدوارم یک خبرنگار با وجدان با شرف برای پرسیدنش از حضرت ایشان و یا شهردار محترم مشهد پیدا شود:
بعد از این که سگها را برای یافتن نشانی از بیماری آزمایشهای متعدد می کنید، اگر مشکلی از نظر سلامتی نداشته باشند با آنها چه می کنید؟ وقتی با سگهای بیمار برخورد می کنید هرگز به ذهنتان خطور کرده که در این دنیا پدیده ای به اسم درمان هم وجود دارد؟ نظرتان چیست در این مورد که دفعه بعدی که دچار آنفولانزا شدید پس از بیهوش کردن، با تزریق سم جان شریفتان را به جان آفرین تحویل دهیم؟. آقای مدیر عامل وقتی وظیفه برخورد با این «ولگردان» به شما واگذار شد هیچ وقت از ذهنتان عبور کرد که به رئیس تان بگوئید این یک کار کاملا تخصصی ست که نیازمند مداقه علمی و اخلاقی مفصل است و ورود به آن از صلاحیت شما خارج؟ یا شما هم مثل علمای اسلام، یعنی همان کسانی که پشتوانه کارشناسی این فعالیت شما را تامین کردند اصولا هیچ موضوعی را خارج از صلاحیت خودتان نمی دانید؟. شاید هم برای برخورد با «ولگردان» و «مزاحمین» به رویکرد انقلابی دوستان محترمتان در نیروی انتظامی تأسی کرده اید؟
آقای مدیر عامل کی و کجا مشکلاتی را که با این زبان بسته ها داشتید با مراکز دانشگاهی و پژوهشی مرتبط مطرح کردید؟ برای سر و سامان دادن به وضعیت آنها از کدام سازمان خیریه فعال در زمینه حقوق حیوانات و محیط زیست یاری خواستید؟ مشارکت شهروندان مشهدی فقط باید در برپا کردن تکیه و پخش نوحه و توزیع چای در گلوگاه های ترافیکی شهر جلب شود؟ ای کاش مسئولیت این کار را هم به شما واگذار کنند. اصولا در این شهر هر چیزی که به زباله مرتبط است باید مسئولیتش با شما باشد.
از همه اینها که بگذریم آقای مدیر عامل برای نشان دادن قانون مداری شهرداری مشهد ( ظن تأسی به رویکرد نیروی انتظامی تقویت می شود) تاکید می کنند که جمع آوری حیوانات موذی بر اساس ماده 55 قانون شهرداری ها بر عهده این نهاد قرار گرفته است. این شفاف سازی حداقل برای من یکی جای سپاسگزاری دارد؛ چون تا امروز هر وقت گذارم به شهرداری افتاده بود در این گمان غلط محکم تر شده بودم که جمع آوری حیوانات موذی در شهرداری بر اساس سیاستهای جذب پرسنلی صورت می گیرد.
پ.ن: آقای مدیرعامل و رؤساش نخواستن؛ ولی مگه به دلخواه اونهاست؟!!! بدینوسیله همه علاقه مندان را، در قدم اول، دعوت می کنم به نوشتن در مورد جنبه های گوناگون همزیستی ما و «سایر حیوانات» در شهرها   

۱۳۸۹ آبان ۲۱, جمعه

پنجشنبه بیستم آبان 89


صبح را به نوشتن یادداشتهای عقب مانده دو روز گذشته گذراندم و به چیز دیگری نرسیدم. ظهر به اتفاق یکی از عزیزانم برای نهار به بابالقمه رفتم ( واقع در خیابان سی تیر) پیش از گرفتن غذا ترکیب شلوغی خیابان و گرسنگی و نبودن فضایی در داخل غذا فروشی برای خوردن قضا کلافه ام کرده بود؛ اما، با آمدن غذا همه چیز تغییر کرد. حقیقتا می توانم ادعا کنم من دیروز ظهر غذا نخوردم بلکه با محصولات بابا لقمه شهوترانی کردم. نهار سنگین اما خوشمزه ام رو با یک قلیان مفصل تکمیل کردم ( به اتفاق همان همراه نازنین، که البته اهل قلیان نیست ) آن حالت خوشایند بعد از قلیان حقیقتا به نظرم جلوه ای از جلوه های بهشت بود. داشتم با خودم فکر می کردم اگر من فاوست بودم و بابالقمه مفیستوفلس آن لحظه طلائی و خارق العاده ای که درست بعد از بیرون آمدن از شیره کش خانه تجربه کردم، درست همان لحظه ای که می گفتم ای چرخ بایست و ای فلک درنگ کن.  من در آن لحظه اماده بودم روحم را به کنسرسیوم بابا لقمه و مدیریت شیره کش خانه بفروشم، افسوس که آنها خریدار نبودند. حقیقتش را بخواهید از آنجایی که پیش بینی نمی کردم مفیستوفلس اینجا راه را بر من ببندد ( چه کسی در این مورد می تواند درست پیش بینی کند) هماهنگی های لازم را با ماریا هم به عمل نیاورده بودم و بالاخره این ترس وجود داشت که از روایت گوته به روایت مالرو منتقل شوم و در این وضعیت البته کاری نمی توان انجام داد جز اینکه خر را آورد و باقالی را بار کرد. راستی یادم باشد یکبار در جایی بنویسم من دلچسب ترین نوازش و دلجویی که در عمرم دریافت کرده ام حول محور همین کانسپت خر و باقالی بوده است. بعدا خواهم نوشت.
اما اخبار امروز :
جدی شدن بازگشت مهدی هاشمی به ایران خبری است که این روزها زیاد شنیده می شود. بی بی سی گفته همزمان با قوت کرفتن این شایعه فشارهای محافظه کاران به قوه قضائیه برای محاکمه و تعقیب وی افزایش چشمگیری یافته است. دیروز دوست نازنینی تحلیل می کرد که اگر مهدی هاشمی به ایران برگردد حتما زندانی خواهد شد و هاشمی هم به صورت علنی ، لااقل، کاری جدی تر از منتشر کردن چند نامه در مورد خاطرات کودکی مهدی در محضر امام نخواهد کرد. دوست دیگری هم معتقد بود این حالت فراری بودن کلا به نفع خانواده هاشمی نیست، مهدی هاشمی اگر برگردد چه زندانی شود و چه مورد تعقیب قرار نگیرد برای هاشمی یک پیروزی بدست آمده است. من اما تصور می کنم واقعا معلوم نیست با بازگشت مهدی هاشمی چه اتفاقی در صحنه سیاست ایران رخ دهد. آیا هاشمی این قدرت را دارد که برای پسرش مصونیت ایجاد کند؟ اگر جواب مثبت باشد هاشمی علاوه بر حمایت پسرش ضربه حیثیتی وحشتناکی هم به احمدی نژاد و اعوان و انصارش وارد کرده است. اما از سوی دیگر اگر هاشمی توانایی دفاع از فرزندش را نداشته باشد و فردی که تا این حد زیر سایه هاشمی است بدون هیچ ممانعت جدی مورد تعرض قرار بگیرد باید گفت ما از نقطه عطفی در شکست اقتدار هاشمی عبور کرده ایم. این وسط البته راه بینا بینی هم وجود دارد. آن هم اینکه خامنه ای در این میان نقش حفاظ مهدی هاشمی را ایفا و بدینوسیله قدرت خود را تثبیت نماید. متاسفانه باید بگویم من در اعماق قلبم احساس می کنم ما از لحظه شکسته شدن هاشمی چندان دور نیستیم. از اتفاقی که قطعا در سرنوشت سیاسی ایران و جمهوری اسلامی نقطه ای مهم است. امیدوارم احساسم غلط باشد. در حاشیه بگویم که امشب با دوست عزیزی در مورد دزدی های دوران هاشمی و احمدی نژاد حرف می زدیم. پرسش جالبی مطرح می کرد از این قرار که چرا به رغم اینکه دار و دسته احمدی نژاد دزد تر هستند و به رغم اینکه مردم خراب شدن وضع مملکت را کاملا حس می کنند هنوز بخش قابل توجهی از عوام الناس هاشمی و خاندانش را سمبل و سردسته دزدها در مملکت می دانند؟ پاسخ من این بود که علاوه بر رتوریک موفق تمام کسانی که سعی کردند از «سرمایه ملی نفرت از هاشمی» نردبان ترقی بسازند فساد دوران هاشمی بیش و پیش از آنکه فساد سیستماتیک به مثابه فساد باشد، پدیده ای ناشی از توسعه بوده و جمعیت بسیار زیادی  درگیر منافع ناشی از آن شدند و علاوه بر آن بسیاری از منافع و موقعیتهای مشروعی هم که در آن شرایط خلق شد از سوی بخش قابل توجهی از جامعه به رسمیت شناخته نشد. حتی شاید بتوان گفت در اثر فعالیتهای هاشمی طبقه جدیدی خلق شد که پیوندش با سایر اجزای جامعه ایران همچنان پر از تناقض و پیچیدگی است. در این مورد باید مفصلا و جداگانه نوشت. 
نکته دیگر اینکه بادامچیان رئیس خانه احزاب زرت و زورت کرده در مورد حضور موسوی و کروبی در انتخابات آینده. حضرتش فرموده که شنیده ایم آقایان دارند برای انتخابات بعدی آماده می شوند و برای حضور در آن شرط و شروط می گذارند، اما، آنها هم متهم و هم مجرم هستند و امکان شرکت در انتخاباتی که در چارچوب قوانین جمهوری اسلامی برگزار می شود ندارند. بادامچیان البته بی ارزش تر از اونه که بخواهیم حرفهاش رو تجزیه و تحلیل کنیم، اما، در این ماجرا یک نکته قابل توجهه و اون اینکه بالاخره انتخابات ( ولو صوری و بی ارزش) بعدی سیستم فرا می رسد و برگزار می شود. قرار است موضع جنبش در برابر آنها چه باشد؟ در این مورد به نظرم مفصلا باید حرف زد.
ایران در واکنش به تصمیم یونسکو برای عدم پشتیبانی از برگزاری مراسم روز فلسفه در ایران آن را آپارتاید علمی خواند و ستاد برگزاری جشنواره اعلام کرد جشنواره را با شکوه تمام برگزار خواهد کرد. اصولا قمارباز اگر  به برخی از اعضایش حواله ندهد که دلش از غصه می پکد، اما، بنده در وضعیت حاضر جز ان گشت شصتم چیزی برای نشان دادن به خانم اعوانی ندارم. در دیدارهای خصوصی می توانم نسخه اصلی را تقدیمشان کنم البته.
یک کمی هم اخبار هسته ای بدهم:
در حالی که ترکیه سعی داشت خود را نخود آش مذاکرات هسته ای ایران کرده و ندای حاجی انا شریک سر دهد، خانم کلینتون توکشان را چید و اعلام کرد فقط ایران و 5+1 بازی هستند. این اقدام ایشان جدا شایسته تقدیر است. اگر قرار است جنازه هم بشویم راضی نیستیم نعشمان را این ترکهای لاشخور بخورند.
احمدی نژاد هم بالاخره حرف دلش را زد و بازرسان آژانس را رسما به جاسوسی متهم کرد. فکر می کنم این اظهار نظر از جهت صراحت و مقام طرح کننده در ایران بی نظیر باشد. وضعیتمان روز به روز به شرایط صدام در آستانه حمله آمریکا شبیه تر می شود. باید ترسید جداً
قدری هم به نیت رفع خستگی از سفرنامه قزوین پرزیدنت محمود بنویسم:
ایشان در قزوین فرموده اند بخش مهمی از اندیشه های حکومت اسلامی در قزوین شکل گرفته و اجرایی شده اند. به نظرم این حرف ایشان بسیار عمیق و قابل تامل است.
شب مهمان دوست بسیار نازنینی بودم. در راه داشتم به تعطیلات خود خواسته چند روزه اخیر فکر می کردم و به امید عبث قرار گرفتن در موضع فعال بواسطه ایجاد وقفه در انجام وظایف.عبث بودن این امید برای من سالهاست روشن شده و این ماجرا مصداق آزمودن آزموده بوده. در راه داشتم فکر می کردم به اینکه چطور در اولین فرصت ممکن باید در کار شیرجه بزنم. بعد با خودم فکر کردم این شیرجه زدن اصولا فکر کردن نمی خواد. فقط باید انجامش داد و الان هم به جای کار فقط باید به مهمانی و لذت بردن از اون فکر کرد.

۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

احمدی و برونیابی


می گن یک روز دو نفر با هم دیگه از بالای یک ساختمون صد طبقه میافتن پائین. توی این مسیری که پائین می یومدن یکی خیلی آروم و خونسرد بوده و یکی خیلی ضجه می زده و ناله می کرده. وقتی فقط ده طبقه تا زمین فاصله داشتن، اون بنده خدایی که از اول ماجرا آروم بوده بر می گرده به رفیقش می گه: بی خود بی تابی نکن نود طبقه رو به لطف خدا با سلامتی طی کردیم، انشا الله در این ده طبقه آخر هم اتفاقی نمی افته.
پ.ن: این جک علاوه بر اینکه خنده داره به نظرم زیاد پیش خواهد اومد بهش ربفرنس بدم فلذا تبدیلش کردم به یک پست مستقل.

چهارشنبه نوزدهم آبان 89


امروز هم لخ و لخ کار کردم. نه اینکه اصلا کار نکنم. دو کار کوچک را که انجام ندادنشان می توانست ختم به بحران شود و یا لااقل بر اعصاب خودم پنجه بکشد را انجام دادم و یک جلسه خیلی مفید را هم برگزار کردم. اما وقت قابل توجهی را هم صرف شیطنت های متفرقه کردم و مطلقا دچار عذاب وجدان کمال گرایانه ناشی از نرسیدن به بهره وری حداکثر هم نبودم. نمی دانم باید از این بابت خوشحال باشم یا ناراحت. نمی دانم البته عبارت دقیقی نیست. واقعیت این است که کلا استیلای این حالت بر روح و روانم احساس بسیار خوشایند آرامش را با خود دارد. عقل هم جمعا این حالت را به آن هیستیری حداکثر سازی اموفق ترجیح می دهد، نهایتا با ذکر این ملاحظه که این وضعیت ناشی از رکود های اخیر است و نمی تواند در طولانی مدت ادامه داشته باشد. یا به عبارت دقیق تر اگر فکر درستی به حال خودت نکنی ممکن است در میان مدت روزهای خوبی را در پیش نداشته باشی ،هر چند نباید اجازه دهی نگرانی هیستریک در مورد آینده حال ساده خوشایندت را از تو بگیرد. ( راستی، این کپی رایت حال ساده مال چه کسی بود؟ ،معصومه ناصری؟)
در راه رفتن به جلسه با راننده آژانس در مورد چند و چون تسهیلات سوخت صحبت کردم. می گفت قرار است یک واریز اولیه علی الحساب 500 توامنی برای سواری ها انجام شود. ظاهرا اول ماجرا 25000 تومانی هم بابت کارمزد بانک کم می کند. کلا هم پول فقط می تواند صرف خرید سوخت شود. می گفت شایعه است که قیمت بنزین آزاد در حدود لیتری 800 تومان خواهد بود، که چندان غیر منطقی به نظر نمی رسد. یک حسا و کتاب سرانگشتی کردیم با خودش، این پول کفاف تامین اختلاف بهای سوخت آزاد و سوخت سوبسیدی امروز را برای چیزی حدود دو ماه می دهد اما نمی دانم ، و نمی دانست، که این 500 تومان علی الحساب برای چند وقت واریز شده است. نکته جالب دیگر ماجرا این بود که می گفت برای دریافت سوخت ارزان سهمیه بندی شده یا تسهیلاتی از این دست ما را مثلا ساماندهی کرده اند. یعنی شرکتهایی درست شده که ما عضو آنها هستیم و از ما ماهانه حق شارژ می گیرند. بابت چه چیز؟ دقیقا بابت هیچ. بابت اینکه بدون عضویت در آن شرکت نمی شد سهمیه سوخت دریافت کنیم. می گفت مسئله فقط حق شارژ ماهانه ( حدود 20 هزار تومان) نیست. به هر بهانه ای، از تغییر رنگ ماشین بگیر تا کشیدن خط روی جلو و عقب آن یا انجام آزمایشات پزشکی و خرید لباس فرم از ما پولهای دولا پهنا می گیرند. به نظرم ماجرای نسبت دولت و حمل نقل عمومی جان می دهد برای تهیه گزارشهای جالب اجتماعی. مخصوصا که خبر دارم اتفاقات جالبی هم بین پاسداران گرامی در جریان وارد کردن این ون های چینی به ایران افتاده.
جلسه ام در یکی از شرکتهای اقماری شهرداری جالب بود. طرف یا عاشق سینه چاک قالیباف بود یا تصور می کرد ما تهیه کنندگان گزارش، در واقع ماموران مخصوص حاکم بزرگ جناب آقای قالیباف هستیم و خواست نمایش دستماکشی را در نهایت کیفیت اجرا کند. برای بزرگداشت جناب قالیباف هم از هیچ کاری فروگذار نکرد، از بافتن راست و دروغ به هم بگیر تا پرتاب لجن به سمت مدیران پیشین. این آخری به نظرم البته کار درستی است، به شرط اینکه قالیباف را هم کنار بقیه شان بگذاری سینه دیوار. نکته جالبی که باعث شده در مورد این فرد در اینجا بنویسم ادعایی است که در مورد نظام حسابداری شهرداری می کرد. ادعایی که گرچه خفن است، اما شواهد بسیار زیادی در مورد صحتش وجود دارد. خلاصه حرف طرف این بود که نظام حسابداری شهرداری ها نظام حسابداری نقدی است. این یعنی چه؟ یعنی اینکه اصولا اسناد دریافتنی و پرداختنی در حسابهای شهرداری منعکس نمی شده. این یعنی با حساب امروز، چیزی در حدود 5000 میلیارد کل چیزی که ثبت می شده چقدر بوده؟ کمتر از 2000 میلیارد تومان. تاکید می کنم که اعداد با دقت نوشته شده اند و هیچ صفر اضافه ای وجود ندارد. حالا به نظرتان وقتی کسی در این مملکت با این وضعیت ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی تشکیل می دهد که شهرام جزایری را به عنوان دانه درشت دستگیر کنند، نباید جفت پا رفت توی حلق مادرش؟!!! در این مورد احتمالا پست جداگانه ای می نویسم. این نکته را هم باید اضافه کنم که این بنده خدا که در واقع مدیرعامل شرکتی بود که ماموریت اصلاح این وضعیت را دارد، بیشتر به درد تصدی یک پست عملیاتی در ستاد تبلیغاتی قالیباف می خورد تا ایفای نقش یک متخصص الی عالی رتبه که آمده تا بنگاهی بزرگ را از یک خونریزی خطرناک رها کند. نکته آخر اینکه اصلاحات مزبور همچنان بخش مهمی از گذشته را نمی پوشاند و واقعا هیچ تخمینی از اینکه چه حجمی از اموال مردم در شهرداری در این تاریکی مدفون است و مورد سو استفاده قرار می گیرد وجود ندارد.
خبر جالب دیگر امروز این است که احمدی نژاد ، فکر می کنم در جمع مردم قزوین، گفته است دو سوم طرح هدفمند کردن یارانه ها انجام شده است. حقیقتاً گفته احمدی نژاد مرا به یاد جوکی می اندازد که در اینجا به آن لینک می دهم.
ضمنا بعد از پخش شدن زرت و زورت های نصرالله مشایی دوباره حرفهای جالب و حساسیت برانگیزی زده. تیتر مورد استفاده برای این خبر عموما چیزی بود مانند «تعظیم به پرچم تعظیم به الله است» هنوز در مورد واکنش دوستان کفن پوش همیشه در صحنه و انواع قطع کنندگان عورت گزارشی در دست نیست.
امروز ظهر در حالی که منتظر دریافت یک سند اداری در یکی از واحدهای وابسته به شهرداری بودم داشتم در احوال خودم تامل می کردم. بعضی وقتها از حس سلطه جویی بیماری که در درونم زندگی می کنه وحشت زده می شم. متاسفانه یا نمی دونم شاید هم اونقدر ساده دل نیستم که بتونم تن به یک رژیم سفت و سخت و بدون قید و شرط اخلاقی بدم که من رو به هر زور و ضربی شده داخل یک شابلون فرو ببره و تمام؛ اما فکر می کنم حتما لازمه که در این مورد از خودم و این تمایلات سلطه جویانه بیمارگونه (؟) شناخت دقیق تری بدست بیارم.
پایان شب با دوست بسیار عزیزی در مورد روند کارها و برنامه هام صحبت می کردم. انتقادهایی به روند متساهلانه برخورد من با مسائل اصلی مورد علاقه ام داشت. تصمیم گرفتم و به آن دوست نازنین هم قول دادم که هر روز تحت هر شرایطی و با هر کیفیتی حداقل یک ساعت صرف تکمیل کتاب «شرایط و پیامدهای تحویل پذیری احکام نرماتیو به احکام پوزتیو» کنم.

 

سه شنبه هژدهم آبان 89

مهم ترین خبر امروز برای من اینه که صاحابش داره می یاد : )
سه روز گذشته را بیشتر با هدف ترمیم و ایجاد نظم و ترتیب تعطیل کرده بودم، اما حقیقت ماجرا این است که جز تنبلی و یللی تللی خواندن کاری نکردم. صادقانه باید اعتراف کنم که از این وضع اصلا ناراحت و ناراضی نیستم. حقیقتا احساس خوشایندی دارم مثل کشیدن تمام شیره زندگی در این چند روزه و تف کردن تفاله اش. آرزو می کنم در حال مرگ هم چنین حسی داشته باشم.
همه حال خوش این روزها بویژه عصر و ابتدای روز سه شنبه با یک تلنگر ناخوشایند قدری تحت تاثیر قرار گرفت. تا به حال برایتان پش آمده است بدلائل مختلفی مثل روشن نبودن اطلاعات محیطی، واضح نبودن رویه های تصمیم گیری برای خودتان و یا سخت بودن ورود به مسئله از ورود به یک ماجرا چشم پوشی کنید، اما وقتی همان مسئله بسیار حادتر و ناراحت کننده تر شد مجبور به رویارویی با آن شوید؟ این درست اتفاقی بود که سه شنبه برای من افتاد. در واقع من بیش از آنکه ناچار به این رو در رویی شوم در اثر یک اشتباه در آن موقعیت قرار گرفتم. شماره ای را که نمی شناختم جواب دادم و با کسی رو به رو شدم که نمی خواستم. با کسی که من در برابرش در مقام یک کلاه بردار ظاهر شده بودم، بدون اینکه کلاه برداری کرده باشم. در واقع کلاه بردار اصلی شخص دیگری بود.آن شخص دیگر هم البته کلاه برداری خفنی نکرده بود، اصلا تمام آن کار ر و رابطه را هم خودش شکل داده بود، طرف مقابل هم ( همان که بر اثر اشتباه ناچار از مواجهه با او شدم) آدم بسیار بی پرنسیبی است که بنا به مجموعه ای از اخبار معتبر خود بارها و بارها با برنامه ریزی قبلی و به صورت سیستماتیک قصد کلاهبرداری از ما را داشته. اصلا در این مثلت ارتباطی اگر یک نفر شایسته عنوان کلاهبردار باشد همان بنده خدایی است که در این ماجرا فعلا نقش قربانی کلاهبرداری را دارد. ماجرا کم اهمیت تر از آن بود که بخواهد مرا عمیقا تحت تاثیر قرار دهد، اما، خوب بود از آن جهت که که مرا به فکر کردن در مورد رویه ای که طی شده بود وادار کرد. به این فکر کردم که هزینه اعتباری بی دلیلی ( گیرم در برابر یک کلاهبردار بالفطره) پرداخت کردم و به این فکر کردم که عمده ترین منبع ناراحتی من این است که در این موقعیت قرار گرفتم بدون اینکه در مورد آن تصمیم روشنی داشته باشم، حال آنکه قطعا می توانستم در این مورد تصمیم مشخصی بگیرم و به آن عمل کنم. به نظرم کاهش چگالی این اتفاقات در زندگی روزمره مان ( در مورد من بیشتر در حوزه کار مصداق داشته) نشان روشنی از بلوغ شخصیتی است و یکی از آن پارامترهایی است که باید همه ما در مورد خودمان بصورت مداوم پایش اش کنیم.
اما اخبار:
اوباما در هند اعلام کرده است که از عضویت دائم هند در شورای امنیت سازمان ملل متحد حمایت می کند. این خبر از آنجایی اهمیت ویژه دارد که نشان دهنده یک تغییر عمده در جغرافیای جهانی قدرت سیاسی است. و البته جالب است از این جهت که هند یک کشور در حال توسعه پر جمعیت ( چیزی شبیه به چین، البته با تنوعات مذهبی و قومی بسیار بزرگتر) است که با تعقیب الگوهای دموکراتیک در حوزه سیاست و تلاش برای حضور در بازارهای نوین اقتصادی، مثل بازار IT ، توانسته در موقعیتی قرار بگیرد که شانس عضویت دائم در شورای امنیت سازمان ملل را پیدا کند. سمت دیگر این ماجرا هم البته این است که موضع دو دوزه بازها و کلاهبردارهای حرفه ای ( یعنی چین و روسیه) به این وسیله در شورای امنیت بازهم ضعیف تر و ضعیف تر می شود. مسئله اخیر وقتی بهتر درک می شود که در نظر آوریم دو کلاهبردار فوق الذکر به مصداق فرموده سعدی که : «ده آدمی بر سفره ای نان خورند و دو سگ بر جیفه ای به سر نبرند» چشم دیدن یکدیگر را هم ندارند و البته کلی هم اختلافات تاریخی خفن دارند. وجه دیگر این ماجرا هم البته تضعیف موضع پاکستان در برابر هند است. پاکستان از آنجا که اصولا کشور حرامزاده ای است که از درون هند بیرون کشیده شده، عملا با هند شکلی از دشمنی ذاتی را دارد. باید دید آیا کسب یک جایگاه مهم توسط هند در دنیای متمدن اردوگاه بنیادگراها را در پاکستان تقویت نمی کند؟. اخرین نکته در مورد این حرف اینکه من پیش از این هیچ سابقه ای از این ایده در هیچ کجای جهان سیاست سراغ نداشتم، نمی دانم ، اما بعضی وقتها فکر می کنم شباهت اوباما به احمدی نژاد واقعا خیلی زیاد است. می رود سفر بعد همینطور جوگیر می شود و یک چیزی می گوید.
آقای اوباما در ادامه سفرهای استانی ، ببخشید آسیایی، شان سری هم به اندونزی زده، یعنی زادگاه مبارکش. در آنجا هم افاضه فرموده اند که بین امریکا و جهان اسلام سو تفاهماتی وجود داشته که در حال برطرف شدن است. واقعیت این است که به نظرم هیچکس به اندازه کسی که به این حرف باور دارد در مورد رابطه اسلام با آمریکا ( بخوانید نظام جهان گستر دموکراسی لیبرال) دچار سو تفاهم نیست. اسلام ، به مثابه یک نظام قدرت، در برابر قدرت امپریالیستی دموکراسی لیبرال در برابر یک دو راهی است. دست شستن از قدرت سیاسی و تبدیل شدن به هر چیزی جز یک نظام قدرت سیاسی و یا تلاش برای نابودی قدرت امپریالیستی نظام جهان گستر دموکراسی لیبرال. در اینجا همینطور که ملاحظه می کنید یک نبرد جدی وجود دارد. نبردی که جز با نابودی یکی از دو طرف خاتمه پیدا نمی کند. هیچ سو تفاهمی هم در کار نیست. برای من قابل درک است که هر کس از جمله اوباما مجبور به بر زبان آوردن این جملات در یکی از بنیادگرا ترین کشورهای اسلامی باشد، اما، امیدوارم خودش گول خودش را نخورد.
خبر دیگر هم اینکه آژانس بین المللی انرژی اتمی در آخرین گزارش خود رسما اعلام کرده ایران با بازرسان این آزانس برای اثبات غیر نظامی بودن برنامه اتمی ایران همکاری نمی کنند و بدون این همکاری ها اثبات این موضوع عملا ممکن نیست.
بهترین و خوش ترین خبر را اما گذاشتم برای آخرین لحظه. گشت ارشاد منحل شد، تازه مسئولین در راستای اهمیت دادن به حقوق شهروندی ما  گشت حقوق شهروندی راه اندازی کرده اند. این سوال برایتان پیش آمده که وظیفه این گشت چیست؟ فکر می کردم مسئله بدیهی باشد!!! دقیقا همان وظایف گشت ارشاد. با توجه به پیشنهادی که در یادداشت دیروز  در مورد ادغام نیروی انتظامی و وزارت ارشاد دادم، پیشنهاد می کنم نام گشت ارشاد به همان وضع سابق باز گردد تا هم با ادغام پیشنهادی متناسب باشد و هم تپه حقوق شهروندی درختکاری نشده باقی بماند.
زیاده عرضی نیست.