۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

شنبه هشتم آبان 89


این یادداشت رو در واقع ظهر روز بعد از تاریخ متناظرش می نویسم. دیشب را تقریبا تا خود  صبح مشغول نوشتن پرپوزال جهان اسلام بودم. همان که در یادداشت پنجشنبه در موردش نوشته بودم. خیر سرم گفتم فقط همین یک کار را انجام می دهم بعدش کمی به خودم می رسم. تمام روزم عملا شد همان یک کار. بر اثر دیرخوابی شب گذشته اول صبح امروزم هم لنگ ظهر است. واقعا باید کسی را پیدا کنم که مرا از دست خودم نجات دهد.
از مهم ترین اخبار این روز  انحلال غافلگیر کننده دانشگاه علوم پزشکی ایران بود. خودش البته به اندازه اسمش گنده و خفن نبوده البته گویا. یک دانشگاه علوم پزشکی بوده در تهران و ظاهرا بین سه دانشگاه موجود ضعیف ترین دانشگاه. می گویند دانشجویان و امکانات آموزشی اش را به دانشگاه تهران داده اند. در خبرها می خواندم دانشجویانش بابت انتقال به دانشگاه تهران خوشحال هستند. قسمتهای درمانی اش به دانشگاه بهشتی رسیده و امکاناتی هم که در کرج داشته به علوم پزشکی استان البرز واگذار شده است. صرف نظر از درست و غلط بودن تصمیم مدیریتی گرفته شده، برایم جالب است که در این مملکت یک دانشگاه را می توان به همین سادگی منحل کرد. نمی دانم تقصیر دانشگاه است که فقدان شخصیتش چنین رفتارهایی را ممکن می کند، یا تقصیر مدیران دولتی که با این رفتارهایشان هویت هر نهادی را که اندک وجود مستقلی هم داشته باشد نابود می کنند.
در شرکت صنایع شیر ایران جلسه داشتم. شنیدم که گویا نهاد ریاست جمهوری کمیته ای تشکیل داده برای حفظ کردن قیمت 22 قلم کالا ( عموما خوراکی) پس از آزادسازی قیمتها. این کمیته هم ظاهرا کارش این است که جلساتی تشکیل می دهد تا دوستان امنیتی و نمایندگان صنایع تولید کننده این 22 قلم را دور هم جمع کند و فضا و فرصتی ایجاد کند نمایندگان تولید کنندگان با زحمت برادران امنیتی یک دل سیر تهدید و ارعاب نوش جان کنند. در پایان البته نوید صدقه هم داده اند ؛که گزارش مشروحی از وضع و حال تان بیاورید، شاید یک کمکی بهتان کردیم. برایم جالب است که در این وضعیت که در مورد برخی کالاهای استراتژیک که بخش قابل توجهی از تولیدش در بخش خصوصی است اینطور چنگ  دندان نشان می دهند از سوی دیگر در مورد گندم که کل فرآیندش مونوپول دست خودشان است حرف از آزاد سازی قیمت می زنند. نمی دانم از پدرسوختگی شان است یا واقعا خودشان هم نمی دانند چه باید بکنند.
از اخبار جالب توجه دیگر اینکه ستاد قالیباف برای انتخابات ریاست جمهوری دور بعد عملا آغاز به کار کرده است. در مورد چشم انداز حضور قالیباف در رقابت برای تصاحب صندلی عالی ترین رده مدیریت اجرایی کشور یادداشت مفصل و جداگانه ای خواهم نوشت. در مورد خود ستاد هم گفته اند اینجا و آنجا اطلاعات پراکنی نکنید، ما هم بچه خوبی بودیم، گفتیم چشم.
در نیجریه هم گویا یک محموله تسلیحاتی توقیف شده که ظاهرا در ایران بارگیری شده بوده و با بارنامه تقلبی مصالح ساختمانی به نیجریه فرستاده شده بوده. فکر می کنم بیش از آنکه ایران تنش در آفریقا را مستقیما و فعالانه به عنوان یک هدف تعقیب کند، به عنوان یک مرکز امن تجمع تروریستها اثر انگشتش بر روی خیلی از وقایع ( که لزوما ارتباط مستقیمی هم با سیاستهای تهران ندارند) می ماند. عربهای دو ریالی امارات، دوبی نیم وجبی رو یکی از اصلی ترین لجستیک سنترهای دنیا می کنند؛ ما مملکتمون چیزی بهتر از محل گردهمایی گروه های تروریستی نمی شه.
خبر بامزه دیگه اینکه ایران گویا سهمی در معادن اورانیوم نامیبیا دارد. چیزی حدود 16 درصد. این سهم 5 سال پیش از انقلاب خریداری شده بوده. بر اساس قطعنامه 1929 ایران ظاهرا از سرمایه گذاری در کلیه معادن اورانیوم جهان منع شده است. اما شرکت ريو تينتو ، که کنترل این معدن را در دست دارد، اعلام کرده در مذاکره با دول اروپایی به این نتیجه رسیده است که ایران می تواند سهم خود را در این معدن حفظ کند اما، نه به اورانیوم و نه به سود آن دسترسی نخواهد داشت. بامزه است از این جهت که فکر می کنم گفتن شما می توانید سهم تان را حفظ کنید ولی با این شرایط، از فحش ناموس برای جمهوری اسلامی بدتر است. البته از سوی دیگر خوشحال کننده است چون سرمایه مملکت از دست غارتگران دور و برای صاحبان واقعی اش ( که انشاالله روزی از صغیری در می آیند) محفوظ خواهد ماند.
تعداد یادداشتهای جداگانه و مفصلی که قول نگارششان را داده ام به شکل وحشت آوری در حال افزایش است. از این یادداشتها هم هنوز کاملا ناراضی ام. شاید یک وجه از ادامه دادن نوشتنشان همین تمرین برای کامل نبودن است، یک جور نبرد با وسواس.
   

۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

من، مچاله شدگی، هگل، پدیدارشناسی وجودی و باقی قضایا


پیش از این درباره بیماری خوب که چی در این وبلاگ نوشته بودم. این بیماری بعضی وقتها یک درگیری موضعی و در سطح پرسش از کارکرد ایجاد می کند؛ اما بعضی وقتها هم درگیری های وسیعی ایجاد می کند و به عمقی کمتر از پرسش درباره معنای عمومی زندگی هم قانع نمی شود( امروز از آن روزهای بد است). در این شرایط احساس می کنم زندگی و شخصیتم مثل یک قوطی خالی است که در فقدان معنا هر لحظه ممکن است در برابر فشار «واقعیت وجود دنیای بیرون» در خود مچاله شود. در سمت دیگر ماجرا هم وقتی می گویم معنای زندگی، دنبال چیزی بیرون از زندگی نیستم که به آن چنگ بیاندازم. ماجرا بیش از هر چیزی شاید تمایل برای تکرار تجربه ای باشد که اصولا منشا تمایل شدید به تامل فلسفی بود؛ تجربه ای که می گفت تمام این جهان ، تمام آنچه در این جهان به مثابه وجود ادراک می کنی منشاء درونی دارد. خیلی شبیه ایده فرجام تاریخ هگل است و اتفاقا از این جهت که فارغ از تطور تاریخی اش با چیزی از جنس تامل در هنر دستیاب می نماید هم بیش از پیش هگلی است. به طور کلی این درونی کردن همه چیز برای من نوعی مستغرق شدن در تجربه هایی از پدیدارشناسی وجودی است. این اتفاق اصولا اتفاقی نیست که  تمام و کمال در متن تامل و تفکر فلسفی حادث شود؛ حتی امروز نمی دانم این پدیده فلسفه به مثابه فلسفه در کسب این ادراک چه جایگاهی دارد؟ شاید فقط صورتی از «ازخود بیگانگی» است که باید با پدیدارشناسی از روی آن عبور کرد، این روایت رادیکال تر از آن است که موافق طبع من باشد، شاید آنگونه که مارکس می گوید در دل خود مفهومی از جهان، از کلیت وجود ، دارد؛ صرف نظر از اینکه به قصد تغییر آن ایجاد شده یا خیر . من البته در این کلیت چیزی از جنس فضیلت یا قابلیت اتکا نمی بینم، صرفا برابر نهادی است برای جزئیات، در دور آوستی ادراک. این یادداشتها برای من شبیه وزنه های سربی ای هستند که به کناره لاستیک می چسبانند تا توزیع جرمش بالانس شود و موقع چرخیدن لرزش اضافه تولید نکند. اگر می بینید جایی بریده می شود که انتظارش را ندارید، یعنی تصور می کنید حرفی را که شروع کرده ام به پایان نرسانده ام، بدانید میزان و معیار تشخیص اندازه این وزنه در ذهن من بالانس شدن چرخ افکار است. در این وضعیت چرا این نوشته ها را عمومی می کنم؟. این هم چیزی است که درباره اش خواهم نوشت. اینکه می گویم درباره اش خواهم نوشت به این معنا نیست که مطلب عینا در ذهن من حاضر و آماده وجود دارد، فقط مجال طرحش نیست. من اینها را اینجا می نویسم چون دلم می خواهد و چون هیچ دلیل موجهی ندارم که جلوی دلم را بگیرم و چون در این مورد خاص به هیچ سطحی از بیماری خوب که چی مبتلا نیستم؛ اما، دوست دارم در مورد این خواهش دل، در مورد انسان به مثابه ادراک کننده و انسان به مثابه کنشگر و سطوح مختلف کنشگری و ارتباط اینها با هم، هم تاملی بکنم و البته در این باب که آن خواهش دل چقدر به این اراجیف مرتبط است و احساس می کنم دلم می خواهد نتایج آن تاملات را هم با شما در میان بگذارم. چرا؟، فعلا نمی دانم؛ اما، امیدوارم آن تاملات پاسخ سوال اخیر را هم روشن کند.

جمعه هفتم آبان 89


این جمعه اولش از اخرش شروع می شود. الان در واقع ساعت 1:00 بامداد روز شنبه 8 آبان ماه 89 است. نوشتن این یادداشت قصد داشتم آخرین کار امروز باشد، اما، عملا از سلسله کارهایی که امروز قصد انجام آن را داشتم اولین کار شد. بد می خوابم و اعصابم سخت تحریک پذیر شده. این یک روز تعطیل هفته هم به پراکنده کاریهای ابلهانه گذشت. از اینکه این روزانه نویسی ها که می خواستم بخش کوچکی از این بلاگ باشد در این روزها بخش بزرگی از آن شده است حس بدی دارم. پروپوزال دیوانه ای را که در یادداشت قبلی در موردش صحبت کردم را هم ننوشتم؛ احتمالا می گذارد به حساب غیرحرفه ای بودنمان.
از اخبار داخلی-خارجی مهم اینکه مسئول سیاست خارجی اروپا اعلام کرده ایران به پیشنهاد مذاکره جدید غرب پاسخی رسمی داده است و آمادگی خود را برای آغاز مذاکرات بعد از 19 آبان اعلام کرده است. منتظر هستم ببینم ماجرا چطور پیش می رود. در مورد هسته ای شدن ایران و جایگاه این مسئله در طیف مسائل ایران ، از نظرگاه های مختلف، مفصلا خواهم نوشت.

پنجشنبه ششم آبان 89


شاید مهمترین خبر امروز، آزادسازی، و یکسان سازی، قیمت آرد با اجرای طرح هدفمند کردن یارانه هاست. کسی که این حرف را زده محمود دودانگه، معاون وزیر بازرگانی، بوده. این افاضه را هم در حاشیه نمایشگاه مطبوعات در تهران فرموده اند. تاثیر این اتفاق ، اگر واقعا اتفاق بیافتد، بر معیشت مردم چشمگیر خواهد بود. باید دید این گفته دودانگه اگر یک پوشش مطبوعاتی شش دانگ داشته باشد واکنش مردم و دولت چیست.
خبر داخلی- خارجی مهم هم اینکه، گویا گروه 1+5 پیشنهاد تازه ای را برای مذاکره به ایران ارائه داده است که شرایطش برای ایران به مراتب بدتر( از پیشنهاد پیشین) است. انتظاری هم جز این نبود. تکرار شرایط پیشین و یا بهبود پیشنهاد، تحریمها و تلاشهای پشتیبان آن را از درجه اعتبار و معناداری ساقط می کرد. برخلاف دولتهای سودایی و غیرمسئول، در دنیای متمدن حفظ پیوستگی روند( جز در موارد بسیار خاص) بخش مهمی از دیسیپلین حاکم بر طراحی سیاستهای خارجی است. در دنیای متمدن در هر تصمیم سیاسی علاوه بر اینکه هزینه ایجاد تغییر در برنامه ریزی های پیشین را لحاظ می کنند این نکته را نیز در نظر می گیرند که این رفتارها چه پالسهایی به سایر مراکز قدرت سیاسی ( در حال و آینده) منتقل می کند و بواسطه این مخابره، فضای سیاست بین الملل مستعد چه تغییراتی می شود و این تغییرات احتمالی چه تاثیراتی بر روی هزینه های سیاست ورزی دولتهای طراح سیاستهای فوق دارد. لهذا اولا تا جائیکه گرهی با دست باز کردنی باشد با دندان بازش نمی کنند و ثانیا، لااقل روی کاغذ، زیر بار حرف زور نمی روند، مگر آنکه آن زور خیلی پر زور باشد.
خبر داخلی- خارجی دیگر اینکه چین ظاهرا از سه شرکت نفتی خود خواسته برای اجتناب از مواجهه با مجازاتهای آمریکا از میزان فعالیتهایشان در حوزه های نفتی ایران بکاهند. از تحریمهای سازمان ملل که بسیار کندند و ضمانتهای نیم بندی دارند ترس چندانی وجودی ندارد. مسئله اصلی تحریمی است که بلوکی از کشورهای قدرتمند به رهبری ایالات متحده آن را اجرا می کنندو ضمانت اجرایی آن تحریمهای تنبیهی متقابل ایالات متحده است. در مورد چشم انداز این تحریمها یادداشت مستقلی خواهم نوشت. چیزی که اینجا قصد دارم به آن اشاره کنم نگرانی از اثرات ثانویه تحریمها بر نظام اقتصادی ایران است. همزمانی این فشارها با طرح حذف سوبسیدها این خطر را قابل توجه کرده که بخشهایی از بدنه فعالان اقتصادی دست به رفتارهای اقتصادی ضد اجتماعی ( همچون احتکار و غش در معامله) بزنند. دولت هم در واکنش به رفتار این دسته ، که از قضا بخش بزرگی از دانه درشتهایشان داخل حصار فولادی حمایت حکومتی هم هستند، دمار از روزگار بخش مسئول و سالم بدنه فعالین اقتصادی برآورد. در اثر این واکنش دولت بخش غیر مسئول قدرت بیشتری گرفته و رفتارهای ضداجتماعی اش را با جسارت بیشتری پیگیری می کند و این سیکل معیوب باز هم ادامه پیدا می کند. این همان داستان تکراری از رده خارج شدن کالای خوب بوسیله کالای بد از بازار است. در این مورد هم یادداشت مستقلی خواهم نوشت.  
در اروپا اجلاس سران اتحادیه برای بازنگری در قوانین مالی این اتحادیه با هدف پیشگیری از وقوع بحرانهایی همچون بحران یونان برپا شده است.
در اندونزی هم زلزله و آتشفشان و سونامی بیداد کرده است. بین کشورهای دارای بدنه جمعیتی بنیادگرا که روز و شب برای کفار آرزوی عذاب الیم می کنند، بعد از پاکستان چشم مان به اندونزی روشن. نمی دانم مسئول شلیک تیر غیب الهی چشمانش ضعیف شده یا چه؟
امروز خیلی بد از خواب بیدار شدم. پیش از حمام صبحگاهی هیچ حربه ای برای بیرون کردن سگی که در پاچه ام رفته بود کاساز نشد. کار هم که قربانش بروم. جز شرکت در دو جلسه مزخرف به هیچ چیز نرسیدم. مطلقاً به هیچ چیز. جلسه ها البته ماجرای جالبی دارد که اینجا می آورم. دولت فخیمه جمهوری اسلامی تعهد داده برای ارائه پرپوزالی برای تشکیل شبکه  آموزشهای اسلامی جهان اسلام و تبدیل ایران ( دانشگاه پیام نور به عنوان نماینده ایران) به قطب آموزشهای مجازی جهان اسلام. جلسه اول با افرادی نسبتا خبره تر اما خارج از تشکیلات اصلی بود که می خواستند ما را به داخل سیستم هدایت کنند. بعدا فهمیدم می خواستند ما را سپر بلای خود کنند. جلسه دوم که اوج ماجرا بود اما با رئیس قطب آموزشهای مجازی جهان اسلام برگزار شد. فکر می کنم برای بدست آوردن تخمینی از میزان دیوانگی طرف تصور اینکه حاضر شده پستی با این عنوان مسخره را بپذیرد کفایت می کند. رسما می خواست یک مشت دروغ به عنوان پرپوزال تحویلش بدهیم. می گفت اگر پای راستی آزمایی رسید جمهوری اسلامی این قدرت را دارد که همه چیز را یک شبه زیر و رو و منطبق با ادعاهای ما کند. اول همینطور رک و راست به ما گفت چرند بگید سند پشتیبان و اینها هم لازم نیست. بعد رفت در این مود که یک وقت فکر نکنید من هالو هستم من خودم خیلی خوب بلدم پرپوزال بنویسم اگر نمونه پرپوزالم را به شما نمی دهم از این جهت است که فردا شما همان را دوباره به خودم تحویل ندهید. بعد شروع کرد به خواندن زیر عنوانهای کلی یک طرح پژوهشی برای ما ( همان تعریف مسئله و ضرورت و اهمیت و ...) در آن هیر و ویر هم برگشته به من می گوید اگر می خواهید یادداشت بردارید از روی حرفهایم من مشکلی ندارم. یعنی دلم می خواست جفت پا برم توی حلقش. یک قیمتی خواهم داد که کل کار به پیش پرداختش بیارزد، اگر قبول کرد که باز هم اینجا از دیوانگی هایش می نویسم برای بهجت دوستان و پول را هم می زتم توی رگ. اگر هم قبول نکرد به ..یرم.
اینهایی که در موضع دفاع بی قید و شرط از جمهوری اسلامی هستند درگیر یک کامپلکسی از بیماری های روانی می شوند،احتمالا بدلیل بیش فعالی مکانیزمهای دفاع روانی برای سازگار کردن واقعیتهای جمهوری اسلامی با موضع همیشه موافق این دوستان، که شاید باید نام آن را سندرم جمهوری اسلامی گذاشت. این آدمها گرچه حداقلی از بیسوادی و حماقت را داشته اند که بتوانند به این سندرم مبتلا شوند، اما وضع و حالشان نشان از چیزی بیش از بیسوادی و حماقت دارد. فکر می کنم همزیستی روانی با جمهوری اسلامی شخصیت این موجودات مفلوک را به مرز گسیختگی و چندپارگی می رساند.
یک نکته ای جا افتاد در یادداشت دیروزم، که امروز اینجا می آورمش. دوستی که دیروز از صحبت از سفرش به تهران بود به تازگی از یک سفر ماموریتی ( بواسطه یک شرکت نمیه دولتی و می توانم بگویم نه چندان بزرگ با تجارتی کاملا غیر استراتژیک) به دیار فرنگ برگشته بود. از صحبتهایش متوجه شدم در تمام طول سفر نماینده ای از یک نهاد امنیتی رسما همراهی شان می کرده. وقتی با ابراز تعجب من مواجه شد گفت این روال عمومی است که تقریبا برای تمام هیئتهای دولتی سه نفره یا بیشتر اجرا می شود. گفتم که بدانید دوستان کره شمالی خیلی هم جای دلسوزی ندارند. وضع خودمان هم همین است.    

۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

چهارشنبه پنجم آبان 89


نگران وضعیت جنبش هستم. از یک طرف ما در انجام فعالیتهای کنشی تقریبا تعطیل هستیم؛ آنهم در شرایطی که مملکت با سرعت خارق العاده ای به سمت بحرانی شدن پیش می رود. از سوی دیگر حتی نمی دانیم اخبار جبهه مقابل را چگونه پوشش دهیم که با عقل سازگار باشد( نهضت عجیبی به راه افتاده برای بزرگ کردن هر حرف و حرکت کوچک ریزنقش ترین سربازان جبهه مقابل. اینکار در واقع آب به آسیاب دشمن ریختن است) و بدتر از همه اینها من با یک نگاه سطحی هم شکاف های عمیق و پوسیدگی های وسیعی در استحکامات جنبش می بینم. این فاجعه است. اینجا به قول شاملو :«امید تکیه گاهی استوار می جوید و هر حصار این شهر خشتی پوسیده است»
یک صورت عمیق تر از این نگرانی سوم هم البته این است که ما در شرایطی تن به پرداخت هزینه های سنگین برای گام برداشتن در مسیر توسعه داده ایم که برخی از اولیه ترین، اگرنه ساده ترین، پرسشها در مورد مدل توسعه ایران پاسخ سر راست عقل پسندی ندارد. در کنار هزار و یک مشکل ساختاری طرح و پیشبرد مباحث توسعه ای در ایران؛ این مسئله نیز خودنمایی می کند که شدت ضدتوسعه بودن رفتارهای حکومت چنان است که هر نظریه پردازی در عرصه توصعه عملا ختم به رویارویی فوری با حکومت خواهد شد.
حقیقتا فکر می کنم بین ما اگر یک نفر کار خود را درست انجام داده باشد؛ آن یک نفر مرحسین است. می ترسم اگر شکست در جبهه های جنبش بیش از پیش آشکار شود؛ همان بخت برگشته بیش از همه فحش بخورد. ترجیح می دهم بی سر و صدا بگذرم از نقاطی در کارنامه عملکرد چندساله اخیر مهندس که اگر بخواهیم به آنها گیر بدهیم حتی به یل لشگر هم نمی شود امید چندانی بست.
از اخبار جالب داخلی اینکه جلسه هئت دولت در قم به ریاست رئیس دفتر خامنه ای و با حضور رحیمی در غیاب احمدی نژاد برگزار شده. احمدی نژاد تهران بوده تا با مورالس قوتبال بازی کند. حقیقتا اینقدر ماجرا عجیب است که نمی دانم چطور باید توجیه اش کرد.
رفیق نازنینی از مشهد به تهران سفر کرده بود.دیروز دیدار نسبتا مفصلی داشتیم. بیشتر حرفها در حوزه کسب و کار و اقتصاد بود. این بنده خدا بر اساس تجربات و مشاهداتش معتقد بود تاثیر تحریمها بر هزینه مبادله سیستمها و شرکتهای درگیر با کالاهای مورد تحریم هنوز بسیار اندک است. این حرف گرچه با مجموع شنیده های من سازگار نیست، اما، راوی مطلع و منصف و دقیقی دارد و باید جدی گرفته شود.
با همان رفیق شفیق بحث آقاگلیان ها ( تهیه کنندگان برنامه مدیری) بود ؛گفتم می دانی اینها تهیه کنندگان برنامه ههای چراغ و هویت هستند؟ در جواب به من گفت: می دانی سردار سپاه هستند؟ می دانی مونوپول تبلیغات بازرگانی تلویزیون را داشته اند تا مدتها؟ می دانی رفیق لاریجانی بوده اند و می دانی سر کمکی که به کمپین لاریجانی در انتخابات ریاست جمهوری نکرده اند این رابطه خوب به هم خورده است؟ من حقیقتا کف بر شدم. گفتم بلکه شما هم بشید
این روزها در انواع فعالیت تنبلی ها مبسوط به خرج داده ام. انشاالله از فردا قدری هم کشیده و قدری جبران می کنم.
   

۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

سه شنبه چهارم آبان 89


امروز خبر کنار گذاشته شدن کلهر از شورای نظارت بر صدا و سیما را دیدم. ظاهرا به دلیل افاضاتش در مصاحبه با تقی پور است. به نظرم مردک قدری در مورد جایگاه و قدر منزلتش نزد احمدی نژاد دچار توهم شده بوده. فکر کرده بود خودش هم یکجور مشایی ثانی است که هر موضع شاذی بگیرد احمد نژاد مثل کوه پشت سرش بایستد. این پست البته بعید می دانم تنها پست کلهر بوده باشد. احمدی نژاد هم خدای یکی به نعل و یکی به میخ است. هیچ بعید نیست این برکناری را به بنیادگراها رشوه داده باشد و جای دیگر باز به شکل دیگر با ورق کلهر بازی کند.باید صبر کردو دید.
این تقی پور ( صاحب نشریه مدیریت ارتباطات) هم موجود دیوانه ای است. فکر می کنم تصمیم گرفته هر شماره یک مصاحبه جنجالی، مثل همین مصاحبه کلهر، در بیاورد؛ چند تکه  خفن و بحث برانگیزش را هم ببرد روی جلد و به این شکل فروش نشریه را تضمین کند. اولا نمی دانم تا کجا ظرفیت پیدا کردن آدمهایی با این مشخصات و قراردادنشان در وضعیتی که حرفهای عجیب و غریب بزنند را پیدا خواهد کرد. ثانیا نمی دانم کجا می تواند بدون پا گذاشتن روی مینهای «حساسیت های امنیتی» به حرکت در این مسیر ادامه دهد، ثالثا این شکل برخوردش با مقوله سیاست جای بحث و تامل بیشتری دارد که انشا الله به آن خواهم پرداخت. به نظرم به عنوان یک نشریه تخصصی در حوزه «مدیریت ارتباطات» اصلا نمره خوبی نمی گیرد. متخصص پیدا کردن موضوعات خوب و بعد از آن ریدن به همان موضوع به دلیل پرداخت ضعیف و سرسری است.
بحث شیرین نشریات تخصصی بود. دیروز اشاره ای کوتاه به خبر تعطیلی نافه و مهرنامه کردم. امروز یک نفر در گودر گفته بود صحت خبر را با محسن آزرم چک کرده، نافه منتشر نخواهد شد، اما، مهرنامه چرا. مشکل نافه گویا مدیر مسئول و صاحب امتیازش است. به اسدگی از لابه لای سطور یادداشتهایش در همین شماره های نافه می شود پی برد آدم شیرین عقل و خجسته ای است. کار کردن با او نمی تواند اصلا راحت باشد.
لجن نیوز هم گویا به روحانی تاخته است. صحبت از اشراف اطلاعاتی سرویسهای جاسوسی بیگانه بر تیم مذاکره کننده هسته ای ایران در طول اصلاحات کرده و در کنار آن این ادعا را را طرح کرده که بلر اعلام نموده ما میوه حمله به عراق را از مذاکران هسته ای ایران چیده ایم. حسن روحانی جوابیه ای داده که ظاهرا اصلی ترین بخشش استناد به انتصاب خودش در شورای عالی امنیت ملی از طرف خامنه ای است. جدا باید گفت کلا خاک بر سر این مملکت. لجن نیوز هم باز جوابیه ای داده و به این موضوع پرداخته که سیروس ناصری شرکت نفتی ای دارد که شریک هالیبرتون است و الخ. تصور نمی کنم این ضد و خوردها فعلا خیلی موضوع استراتژیکی باشد.   
آن پولهایی که کرزی گرفتنشان را تائید کرده بوده،ظاهرا ایران دادنشان را تکذیب کرده بوده. حالا نماینده های مجلس متکی را خفت کرده اند. واقعا نمی دانم این بدبخت بی اختیار این وسط چه کاره است. خود خفت گیری هم البته تصور نمی کنم خیلی جدی باشد.
امشب تهران یک رگبار پائیزه خوشایند را تجربه کرد. بسیار محظوظ شدیم. 

۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

دوشنبه سوم آبان 89


دیروز گفتم که به زعم من، این روزها، روزهای عاطل و باطلی هستند. نمایش دادن شأن  ابسورد این وضعیت واقعا در نوشتن سرسری چند سطر یادداشت روزانه نمی گنجد. برای چنین کاری، اگر ممکن باشد، چیزی مثل تلاش برای نگارش یک رمان لازم است.
در این میان اگر من هم برخی از این اخبار را منعکس می کنم، یا نمونه هایی است که واقعا قابل صرف نظر کردن نیستند، یا اینکه احساس می کنم ممکن است در پس خود معنایی نهفته داشته باشد.
امروز خامنه ای ( که دیروز معترضین به انتخابات را میکروبهای سیاسی خوانده بود) از طریق دفترش بیانیه ای صادر کرد که برجسته سازی این حرف و تشبیه را کار دشمن قلمداد نمود. یک جورهایی عقب نشینی کرد. از حرفش. این طرف در جبهه جنبش این اتفاق باعث ابراز احساسات فراوانی شد. خیلی ها این تغییر موضع را گذاشتند به حساب قدرت جنبش. تصور من اما اینگونه نیست. یا به عبارت دقیق تر ، تصور نمی کنم خامنه ای پیش از سخنرانی با فکر کافی تصمیم به استفاده از این لغت گرفته و بعد در اثر عکس العمل مردم آن را پس گرفته است. حرفی از دهانش در رفته که در چارچوب استراتژی هایش نمی گنجیده و بعد دقیقا به همین دلیل آن را اصلاح کرده.
اجرای مجازاتهای خشن و قرون وسطایی روز به روز بیشتر می شود ( اخیرا دست دو سارق خرده پا را قطع کرده اند) رفتن شاهرودی از دستگاه قضا و البته وجود فضایی که بنیادگرایان اسلامی در آن قدرت و فراغت بیشتری دارند بر این مسئله تاثیر بسزایی داشته اند. سوال اساسی این است که آیا این اتفاق فایده مستقیمی برای کانون مرکزی قدرت در ایران هم داشته و دارد؟
ظاهرا بعد از حزب مشارکت و سازمان مججاهدین انقلاب اسلامی، دو نفر از نمایندگان طرفدار دولت در کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس خواهان انحلال احزاب کارگزاران سازندگی و جامعه روحانیون مبارز شده اند. مبارک است انشاالله
دیشب شنیدم گویا نشریات نافه و مهرنامه بنا به دلائلی تصمیم به توقف انتشار گرفته اند. یعنی احتمالا آقای قوچانی تصمیم به توقف انتشار هر دو گرفته است. امیدوارم این خبر صحت نداشته باشد.
از مجموعه اخبار سیاسی خارجی مهم مرتبط با ایران شاید اعتراف کرزی به دریافت پول از ایران بوده. حضرتش فرموده اینها کمک های رسمی است که تمام دوستان افغانستان به دولت آن کشور می کنند. در مورد اران به طور مشخص گفته است که این پول کمک هزینه مخارج دفتر ریاست جمهوری بوده. این ماجرای کیسه پر از یورو نمی دانم تا چه حد صحیح است؟ ( روایت سایر اعضای کابنه از نحوه دریافت کمک کرزی) اما اگر درست باشد باید پرسید از کی کمکهای رسمی را مثل وجه المعامله هروئین جابه جا می کنند؟
این ماجرای ویکی لیکس هم با مزه است. جدیدا ویکی لیکس مجموعه ای از اسناد محرمانه در مورد جنگ آمریکا در عراق منتشر کرده است. ایران در ابتدا از انتشار این اسناد که تصور می شد در جبهه ایالات متحده تشویش بیاندازد استقبال کرد. اما وقتی اسناد منتشر شد، دو کانسپت اصلی در آنها بسیار جلب توجه می کرد 1- دولت مالکی ، که البته عزیز کرده جمهوری اسلامی هم هست، و نیروهای امنیتی اش مرتکب رفتارهای جنایت آمیزی شده اند. 2- ایران کمکهای خارق العاده ای به شبه نظامیان شیعه در عراق می کند. بعد از این اتفاق ناگهان سران جمهوری اسلامی دریافته اند که ویکی لیکس هم بخشی از توطئه صهیونیستهاست.
هنوز از این بخش راضی نیستم، اما تصور می کنم تنها راه رسیدنش به وضعیتی مطلوب و البته با ثبات همین نوشتنهای مستمر است.

پرسش از تبارشناسی روضه

قصدم از نوشتن این پست اظهار فضل در مورد کتاب روضه الشهداء و غیره و ذالک نبود. فقط می خواستم اشاره کنم وقتی جوادیساری گوش می دم احساس می کنم خیلی قرابت فرمی بین حضرتش و صداهای تولید شده توسط روضه خوانان محترم وجود دارد. نمی دونم کدومشون کپی کدوم هستند، اما، مسئله جای تامل داره. خیلی از فرمهای مهم و مشهور موسیق ایرانی میراث موسیقی شبیه خوانی هستند نمی دونم آیا همین فرمها به روضه خوانی و سپس موسیقی کافه ای وارد شده اند؟ موسیقی کافه ای تحت تاثیر چیزهای دیگری ، مثلا نقالی، فرمهایی را ایجاد کرده که بعدا در روضه خوان مورد استفاده قرار گرفته اند یا....
کلا به اینکه یک اتفاق موسیقایی مهم تحت تاثیر شکل گیری روضه خوانی افتاده باشد سخت بدبینم. روضه خوان جماعت ( آخوند جماعت) ذاتا مرده خور تشریف دارند. به هر حال اگر کسی از دوستان در این مورد دانشی دارد از زکاتش غافل نشود که صدقه هفتاد نوع بلا و مرگ بد را دفع می کند.  
پ.ن: یک نگاه سرسری به وضع و حال روضه خوانهای این دوره و زمانه شما را مطمئن می سازد که این جماعت قطعا و یقینا به جواد یساری را در همه ابعاد زندگی مرشد و مقتدای خود قرار داده اند.

۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

یکشنبه دوم آبان 89


روزها عاطل و باطل اند. نه اینکه فقط ما آنها را عاطل و باطل بگذرانیم ( که این کار را هم می کنیم) خودشان به ذات عاطل و باطلند.کارمان شده است شنیدن خبرهایی که مطلع بودن از آنها حاصلی جز خنده و افسوس ندارد. افسوس کردن ، یا فسوس کردن، یک فعل متعدی است. «او را فسوس کرد» تقریبا یعنی: «او را ریشخند کرد». دقیقا نمی دانم وقتی ما این اخبار را می خوانیم و فسوس می کنیم دقیقا چه کسی را فسوس می کنیم.
از مهم ترین اخبار داخلی روز سفر مقام به «قم» است. به نظر خیلی ها مهم آمده است. نمی دانم، شاید واقعا از وجوهی هم دارای اهمیت باشد. حداقل در تاریخچه فن شریف پاچه خواری نقطه عطفی محسوب می شود. در مورد اهمیت احتمالی اش بیشتر خواهم نوشت؛ اما فکر می کنم کلا خودشان هم از مهم تلقی شدن این سفر خوشحال هستند و تصور می کنم از انجام هر کاری که به مهم جلوه دادن این سفر ( با هر تفسیری) کمک کند مضایقه نکرده اند.
اینکه می گویم روز و روزگار عاطل و باطل است تا حد زیادی نتیجه این است که در وضعیت حاضر روزگار مشغول سواری دادن به اهل خود است. اهل این روزگار هم ما هستیم و آنها. آنها که مشغول اجرای یک تئاتر طنز ابسورد هستند. ما هم که حتی همان تئاتر را اجرا نمی کنیم. اینها همه اما آرامش قبل از طوفان است. صدای سکوت مرگ در بنای مخروبه ای که به هر اشاره سقفش ممکن است هم آغوش زمین شود و صدای بلند این رسوایی جایگز ین آن سکوت. آن روز روزی است که روزگار از اهلش سواری می گیرد.
چنین است آئین چرخ درشت
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت
احساس می کنم به شکل وحشت آوری در حال عقب افتادن از روند حوادث هستیم. حقیقتش را بخواهید، جدای از این مسائل تاکتیکی در مورد ضعفهای استراتژیک جبهه مان هم هر روز بیش از دیروز بدبین می شوم. شاید هم مسئله این است که هر روز بیش از دیروز واقعیت را می بینم.
امروز متوجه شدم بعضی از داروهای مخصوص بیماران آسمی مشمول تحریم است. ظاهرا یک ربطی به آتروپین دارد. آتروپین هم باطنا یک ارتباطاتی با سلاح های شیمیایی. سعی کردیم مسئله را با دوستان خارج نشین در میان بگذاریم( مسئله درمان ، یا دقیق تر بگویم، تسکین یک کودک مبتلا به آسم است) ؛بلکه فرجی شود. مسئله با سرعتی باورنکردنی منتشر شد و من پژواکش را از جاهایی شنیدم که حقیقتا انکشت به دهان ماندم. لمس مفهوم دهکده جهانی بود. احتمالا به همین دلیل است که در حال حاضر بیش از هر وقتی احساس می کنم این اتاق مرکز جهان است.
اهم اخبار خارجی ادامه اعتصابها در فرانسه است. اگر واقعا مسئله برای مردم جدی باشد، هیچ تصمیمی را ، هر چقدر هم درست باشد، به صورت پایدار، نمی توان بر آنها تحمل کرد. اما به نظرم این دلیل نمی شود سارکوزی راه خود را تا انتها نرود. توی تمام اروپا، امروز، یک مرد سر کار باشد آن مرد سارکوزی است.
حال و روزم نسبتا خوب است. علاقه وحشتناکی به نوشتن دراینجا پیدا کرده ام و موضوعات و ایده های ورودی ام بععضا انقدر زیاد است که حسابشان از دستم در می رود و بعضی هایشان را گم می کنم. فکر می کنم وقتی گمشان می کنم حس مادری را دارم که فرزند نوزادش را گم کرده. حسم البته خیلی زیاد هم بد نیست. فکر می کنم اگر قرار بود مادر باشم مادری لااابالی تلقی می شدم.

۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

مسئله تصدیق تکذیب


اینقدر در این مملکت هر چیزی را که راست بوده، راست بودنش را از تکذیبش فهمیده ایم و اینقدر با این مضمون شوخی کرده ایم که حالا وقتی می خواهم یک چیزی را تکذیب کنم نمی دانم باید اینکار را چطور انجام داد که ملت باورشان شود.

از لونی دیگر است


من این وبلاگ را به امید خوانده شدن می نویسم
پ.ن1: هنوز خیلی مانده تا معنی این جمله را بفهمید
پ.ن2: از بین کسانی که توضیحات دندانگیری در مورد تیتر مطلب ارائه کنند به سه نفر ( به قید قرعه) جوائزی اهدا خواهیم کرد
پ.ن3: اگر تعداد افرادی که قادر و فاعل به ارائه توضیحات دندانگیر بودند از سه نفر کمتر باشد قرعه کشی برگزار نخواهد شد
پ.ن4: بدیهی است که اگر قرعه کشی برگزار نشود جایزه ای هم اهدا نخواهیم کرد. 
پ.ن5: بدیهی نبود؟!!!
پ.ن6: من همچنان فکر می کنم بدیهی است

اظهار فضل


من اصولا از اظهار فضل خوشم می آید. ممکن است تصور کنید که من آدم از خودمتشکری هستم. اما فکر نمی کنم اینطور باشد. لااقل فکر نمی کنم در این جمله دلیل کافی برای متهم کردن من به از خود متشکر بودن وجود داشته باشد. چرا که من اصولا از اظهار فضل هر کسی ( ونه صرفا خودم) خوشم می آید.
برای اینکه مسئله را دقیق تر کنم اجازه دهید توضیح تکمیلی کوچکی را اضافه کنم. مقصود من از فضل، آن اطلاع جالبی است که تعداد افرادی که آن را در اختیار دارند به نسبت محدود است. این محدودیت با ماهیت فضل که ذاتا چیزی است که از مقایسه بیرون می آید پیوند دارد و البته لزوم صدق اتصاف به صفت جالب بودن هم در کنه ماجرا پنهان است، چرا که اگر اطلاع جالب نباشد محدودیت دسترسی به آن مایه فضل نیست.
به سائقه این علاقه از امروز در بلاگ برچسبی به نام اظهار فضل دایر می باشد که ما در آن اظهار فضل می کنیم و اگر شما هم خواستید می توانید در آن اظهار فضل کنید.

از اون نظر


آیا می دانید ( با فرض ثابت بودن سایر شرایط) نیروی مقاومی که پیستون باید بر آن غلبه کند تا کورس پس از انفجار را طی کند هر چه دنده سنگین تر باشد کمتر است. به عبارت دیگر دنده هر چه سنگین تر باشد برای موتور سبک تر است.
پ.ن: سلسه پستهایی خواهم نگاشت با موضوع سیستم تولید و انتقال قدرت در اتومبیل که هم خودم و هم شما حالش را ببریم و هم بخشی از پولی که از جیب مالیات دهندگان صرف آموزش مهندسی مکانیک به اینجانب شده حلال گردد.

استقبال فراگیر

ف.الف که دوره ای هم به ع.ک موسوم بوده و البته عموما خوانندگان این وبلاگ او را با نام گوگوش می شناسند. این آهنگ را به مناسبت سفر مقام عظما به قم تقدیم کرده به پیشگاهشان. بشنوید و حالش را ببرید.
پ.ن1: به ملا گفتن وسط زمین کجاست؟ گفت همینجا که من میخ افسار خرم رو کوبیدم!!!. گفتن از کجا معلوم؟!! گفت اگه شک داری خودت متر کن. نقل این آهنگ هم همینه. هر کس می دونه شان نزولش چیه یا می تونه حدس معتبری بواسطه نشانه های موجود در اون بزنه رو کنه ببینیم چند مرده حلاجه
پ.ن2: این تحدی هم لامصب خیلی مزه میده ها
پ.ن3: اگر راست می گوئید و از حال و حول خیلی سر رشته دارید یک چیزی رو کنید که بیش از تحدی حال بدهد.
پ.ن4: تعدی ( بوِیژه از نوع جنسی ش) حساب نیست.

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

کون مرغ و دماغ فیل؛ برهانی قاطع بر ضرورت تسمیه روزی از روزهای سال به نام مبارکش

در راستای پست قبلی و با وجود اینکه هر روز روز ایشان است و روزی که روز ایشان نباشد اصولا روز نیست و شب است. پیشنهاد می شود روز مشخصی را به نام حضرتش نامگذاری کنیم، آن هم به صورت جهانی. اونکه از کون مرغ افتاده؛ روز جهانی داره. بعد انصافه  اینکه از دماغ فیل افتاده نداشته باشه؟!!!

به چه مناسبت؟!!

هفدهم مهرماه روز جهانی تخم مرغ است. به نظرم باید بامزه تر از نفس وجود چنین روزی، مناسبت این روز باشد. موفق به کشف این مورد اخیر نشده ام. اگر کسی خبر دارد ما را هم مستفیض کند.

پ.ن: تخم مرغ هم نشدیم که لااقل روز جهانی داشته باشیم.

۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه

حمایتهای پوزیتیویستی از خانواده

1- دقیقا نمی دانم که آیا پوزیتیویسم ام درد گرفته یا تنم برای فحشهای طرفین دعوا می خارد که تصمیم به نوشتن این مطلب گرفته ام، اما دقیقا می دانم که در این شب پائیزی قطعا و یقینا تصمیم دارم تا نظراتم در مورد لایحه اصلاح قانون حمایت از خانواده را با شما در میان بگذارم.

2- به نظرم می رسد ما از طرفین دعوا به قدر کافی شعار و لفاظی شنیده ایم( توهین به زنان-پایمال شدن حقوق ایشان- توهین به انسان و انسانیت و ..../ لزوم اجرای حکم خداوند- انطباق الگوی خانواده با تعالیم اسلام و....) چیزی که فکر می کنم کمبود آن جدا احساس می شود؛ یک نگاه عینی به ماجراست. من مسئله را اینطور می بینم: بحث بر سر تغییر میزان هزینه مبادله ( به خصوص برای مردان) در حوزه برخی معامله های اجتماعی است ( به طور مشخص معامله برای بدست آوردن سکس و ازدواج)

3- مشی و نگاه استراتژیک من ( به عنوان یک نئولیبرال، به مفهوم اروپایی آن) به مقوله هزینه های مبادله ،در عموم معاملات، تلاش در جهت کاستن از آنهاست ؛اما، باید این نکته را هم در نظر داشت که علاوه بر مقدار اسکالر این هزینه، در برخی از موارد ( به طور مشخص شراکتهای مشاع) تقارن توزیع این هزینه در طرفین معامله نیز از اهمیت بسزایی برخوردار است. گرچه در برخی از موارد هم توجه به آن گمراه کننده است ( توضیح خواهم داد)

4- پیش از هر چیز بحث شیرین ازدواج موقت: به نظر من اگر کوچک زاده یک حرف درست در تمام عمرش زده باشد همان چیزی است که در مورد ازدواج موقت (صیغه/ متعه) گفته. جنابش فرموده است که آقاجان، صیغه برای لذت است و ما در این زمینه با کسی تعارف هم نداریم. بنده می خواهم فرمایش ایشان را به این صورت ترجمه کنم که : صیغه/متعه در واقع بازار آزاد شبه قانونی معامله سکس در این مملکت است. سکس هم برای اکثر ابنای بشر ( اگر نه برای همه) یک کالای ضروری تلقی
می شود.این معامله هم در اکثر قریب به اتفاق موارد از جنس معاوضه است ( سکس-سکس/ سکس-پول) . تصور نمی کنم بتوانید جامعه ای را پیدا کنید که از افزایش هزینه مبادله در بازار یک کالای ضروری خیر و صلاحی نصیبش شده باشد. نتیجه اینکه این حقیر با هر چیزی که صیغه کردن را عموما سخت تر بکند ( مثلا تشریفات اداری) مخالفم و با هر چیزی که آن را آسانتر موافق. متوجه این نکته هم هستم که این تمهید بیشتر از اینکه بار هزینه مبادله را از دوش خانمها بر دارد فشار آن بر روی آقایان را محدود می کند؛ اما، دراین مورد خاص با عدالت به مثابه انصاف ( در معنای تحت اللفظی آن) مخالفم. تصور می کنم این استدلال که امروز هزینه مبادله در بازار سکس برای آقایان کمتر از خانمهاست پس باید این هزینه را برای آقایان افزایش داد تا به توازنی در این بازار برسیم همانقدر خنده دار است که جستجو کردن عدالت در قانون همورابی ( چشم در برابر چشم). البته باز هم تاکید می کنم که ارجح دانستن آن نابرابری به این شکل از برابری مطلقا به مفهوم تائید وضعیت عدم تعادل توزیع هزینه مبادله در بازار سکس بین آقایان و خانمها نیست و بنده به سهم خود از هر اقدامی که باعث کاهش هزینه مبادله در بازار سکس برای خانمها ( به خصوص از نوع خوشگلشان  :-)  ) شود استقبال می کنم.

5- در مورد ازدواج (دائم) اوضاع قدری متفاوت است. به لحاط تاکتیکی من شخصا نسبت به افزایش هزینه مبادله در بازار ازدواج نگاه مثبتی داشته ام؛ چرا که مشاهدات نشان می دهد این کالا ، که در اصل برای همه افراد اجتماع ضروری نیست، به عنوان کالای جایگزین سکس مورد استفاده قرار می گیرد. بالا بردن هزینه مبادله در این بازار نقش یک جداکننده را دارد که سبب می شود سو استفاده از این کالا به عنوان جایگزین سکس محدود شود( به عبارت دیگر این کالا فقط توسط کسانی خریداری شود که خواهان خود آن هستند). در مورد اثرات وحشتناک جامعه شناختی و روانشناختی این جایگزینی هم فکر می کنم لازم نیست صحبت کنم ( از فرط وضوح). این بند را نوشتم که وسط این بگیر و ببند، لگدی هم به طرح ازدواج آسان زده باشم.

6- در مورد لزوم اخذ اجازه همسر برای انجام ازدواج دوم: اگر فرض را بر این بگذاریم که ازدواج در واقع یک مشارکت وسیع و سرمایه بر مشاع است. هیچ حرفی منطقی تر از لزوم وجود این اجازه برای انجام ازدواج دوم نیست. در سمت دیگر ماجرا باید این نکته را هم در نظر داشت که ازدواج در جامعه ایران لزوما همواره ذیل الگوی فوق انجام نمی شود. در موارد بسیاری ازدواج یک معامله از جنس معاوضه است که کالای ارائه شده از سوی مرد تامین معاش و خدمات سرپرستی ، و کالای ارائه شده از سوی زن چیزی از جنس خدمات منجر به احساس افزایش رفاه است. همین الان هر چقدر می خواهید به من و به وجود این الگو در ازدواجهای ایرانی ( به عنوان بخشی از واقعیت) فحاشی کنید؛ اما بعد ،به خاطر خدا، یک نفر به مجلس پیشنهاد دهد مرکز پژوهشهای مجلس یک تحقیق تفصیلی در مورد علل، الگوهای معامله و پیامدها چند همسری انجام دهد.

7- این وضعیتی که طرفین دعوا ،بدون وجود داده های میدانی، با یک مشت شعار انتزاعی در مورد درست و غلط بودن یک موضوع بحث می کنند، مرا به یاد طبیعیات مسخره ارسطویی/ قرون وسطایی و بحثهای عالمانه ای که در این حوزه در می گرفت می اندازد.

8- توجه داشته باشیم که آرزوی اتفاق افتادن معامله ای مطابق تصور ذهنی ما و سپس وضع کردن قوانینی که از آن الگوی کذا پشتیبانی کرده و پدر صاحب هر کس و ناکسی را که با الگو و روش دیگری در آن بازار معامله می کند در می آورد تجربه ای بسیار قدیمی است و تا جائیکه اطلاعات من اجازه اظهار نظر می دهد هرگز نیز نتیجه مطلوبی برای جامعه تحت انقیاد آن قانون در بر نداشته است.

9- من ضمن ادای احترام به تمامی کسانی که در ریشه های فلسفی برابری حقوق زن و مرد غور و تعمق می فرمایند؛ سه نکته را شایسته توجه و تذکر می دانم.

الف) وقتی می خواهید تعمق فلسفی بکنید واقعا تعمق فلسفی بفرمائید؛ جستجو کردن پشتیبان نظری برای مشتی شعار فلسفی در میان مشتی شعار توسعه گرایانه علاوه خنده دار بودن رقت بار هم هست.

ب) ورود کردن به مسائل زنان از منظر توسعه( درست مانند جهاد در راه خدا)، برای فعالین این حوزه یک بازی دو سر برد است. اگر شما موفق شوید در ورود به مسئله از این منظر باب گفتگو با اصحاب قدرت را بگشائید و با تکیه بر برخی دغدغه های مشترک دستاوردی داشته باشید برنده اید و اگر امکان گفتگو فراهم نیاید حداقل تا حدی ماسک توسعه گرایانه ای را که مراکز قدرت ایده ئولوژیک در ایران برای جلب حمایت مردمی بر چهره زده اند پاره می کنید و شانس اینکه در تقسیم منابع قدرت، بین دو جبهه طرفداران توسعه و دشمنان آن، حمایت مردمی بیشتری را جذب اردوگاه طرفداران توسعه ( که قطعا شامل فعالین حقوق زن هم می شود) افزایش می دهید

ج) اگر حال و حوصله تعمق فلسفی و یا ورود به مسئله از منظر تئوری های توسعه را ندارید و اصلی ترین انگیزه شما برای انجام این فعالیتها احساس بدی است که نسبت به جمعی از مردان اطراف خود دارید؛ با ملاقه بر سر آنها بکوبید. هم اثرش در تشفی خاطر شما بیشتر است و هم هزینه های کمتری به پیکر نحیف جنبشهای اجتماعی ایران وارد می شود.



۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

اندکی در مورد اعدام

مقدمه: این یادداشت در واقع کامنت بلندی بود که پای یکی از آیتمهای همخوان شده کمانگیر (مطلبی از لویاتان بر علیه اعدام) گذاشته بودم و با  که با اندکی اصلاحات مجددا در اینجا می آورم. باشد که رستگار شویم. 
می توانم تصور کنم وقتی جایی خشونتی ( مثلا اعدام) اتفاق می افتد جای دیگری چیزی رو به راه نیست. آشفتگی ای در عرصه نظر به خشونت در عرصه عمل انجامیده ( چنانکه آرنت می گوید) اما از سوی دیگر فکر می کنم قرار نیست همیشه همه جا همه چیز رو براه باشد و چه بسا برنامه ریزی و هدف گذاری غیرواقع بینانه برای دسترسی به حداکثر نظری مطلوبیت، در میدان عمل منجر به رسیدن به نقطه ای شود که حتی تا اپتیمم عملاً قابل دستیابی هم فاصله قابل توجهی دارد.
رو به راه کردن همه چیز با هدف رسیدن به اپتیمم عملاً قابل دستیابی، نگرش دقیق به جزئیات و مسائل عملی می خواهد. تصمیم گیری هوشمندانه در مورد برنامه های اصلاحی هر جزء از سیستم دچار آشفتگی و به تبع آن تصمیم گیری در مورد منابعی که مصروف اصلاح هر جزء از سیستم می کنیم.
وقتی به کشوری مثل ایالات متحده فکر می کنم؛ به این جمع بندی می رسم که در آن نظام اجتماعی، اعدام ( تا حد بسیار زیادی) زائده ای مرده از پیکر مجموعه سیستم و سازوکارهای اجتماعی است که ، شاید، روزی روزگاری برای خود روحی داشته؛ روحی در هماهنگی با سایر مقتضیات نظام اجتماعی آن روز و روزگار آمریکا. امروز اما، که از آن شان ساقط شده مردمی را در این موقعیت قرار داده که خطاب به قانونگذار فریاد بزنند: این زائده بی خاصیت را دور بیانداز و جامعه را از شر هزینه های بی فایده اش رها کن. 
این منطقی است که من در پس بخش عظیمی (صرفا از سر احتیاط این کلمه را جایگزین "تمامی" کردم) از کمپینهای مبارزه با اعدام می بینم.این همان منطقی است که ، به زعم من، راهبری راهبردی کمپینهای مبارزه با مجازات اعدام در ایران را نیز به عهده دارد؛ در شرایطی که ناگفته پیداست، تصویری که از وضعیت ایالات متحده ارائه دادم ( صرف نظر چندو چون صحت و سقمش) در مورد ایران مطلقا صادق نیست. چه بخواهیم و چه نخواهیم؛ اعدام ( که این روزها نرخ وقوعش به طرز تاسف آوری در کشور بالاست) بخشی از یک سیستم آشفته اجتماعی و حقوقی است که فکر می کنم جمیع عقلا در بحرانی بودن وضع آن و لزوم چاره اندیشی فوری در جهت اصلاحش متفق القول هستند. اما دریافت و برداشت اولیه ام این است که در مورد نقش و جایگاه مبارزه مستقیم با حضور مجازات اعدام در ساختار حقوقی این سیستم و یا تلاش برای توقف آن در مرحله دادرسی و اجرا حرف حساب بسیار کم شنیده ایم. به نظر من برآیند نظرات ابراز شده در این حوزه نسبت به زیرساختها و پشتیبانهای این پدیده شوم در نظام اجتماعی ایران کم توجه هستند و در مورد اثراتش بر انحطاط وضع ملک و ملت راه اغراق می پیمایند. اگر فرض را بر این بگیریم که برآیند الگوی تخصیص منابع افراد در این حوزه تناسب معقولی با برآیند نظرات ابراز شده دارد؛ آنگاه بیراه نیست اگر بر پایه مجموعه فروض پیشین نگران تخصیص غیر بهینه این منابع باشیم.
در مورد ایران تصور می کنم این مسئله را نیز، همچون بسیاری از مسائل مشکلات حاد این روزها، باید در چارچوب طرحی برای استقرار یک نظام حقوقی مدرن ( به مفهوم عام آن، روشن کننده تکلیف دسترسی به قدرت از طریق تشریع، با توجه به ملاحظات پوزیتیویستی تناسب آن با روالهای تکوینی دسترسی به قدرت و در هماهنگی با ارزشهای انسان مدرن، نه صرفا چارجوبی برای روشن نمودن تکلیف مقولات مرنبط با امر قضا) دیده شود.
‏خیلی فشرده قصد دارم بگویم؛ من ، حداقل تا امروز، در اعدام نکردن هیچ "حق مطلقی" ندیده ام. به علاوه شک دارم حتی اگر چنین حقی‏ ( با فرض ماهیتا ممکن بودن)‏ پشتیبان درخواست توقف بی چون و چرای اعدام در سراسر جهان باشد؛ تاکید بر وجود آن راهگشای تحقق اش شود. وقتی حذف مجازات اعدام از کانتکست توسعه و مدرنیزاسیون بیرون کشیده می شود ؛علاوه بر اینکه رسیدن به آن بسیار دشوارتر می گردد اطمینان به اینکه تلاش برای دستیابی به این هدف لزوما از بار هزینه های انسانی جامعه می کاهد دچار خدشه های جدی می شود.‏
از همین منظر تصور می کنم در مورد ایران اولین اولویت در مورد اعدام ،مسئله شفاف سازی است. در قدم اول هر چقدر می خواهید اعدام کنید، اما حق ماست که وقتی چنین اتفاق مهمی در اطرافمان می افتد در موردش اطلاع دقیق، به هنگام و موثق داشته باشیم. فکر می کنم تلاش برای شفاف سازی اعدامها در کشور، علاوه بر اینکه بخشی از رویه عمومی شفاف سازی ( به عنوان یکی از ارکان استقرار نظام حقوقی مدرن) محسوب می شود؛ موجب می گردد جعبه سیاه اعدام ( فکر می کنم تعبیرآرش بود) گشوده شود و فرصتی فراهم آید تا  این مسئله در چارچوب تلاش برای استقرار یک نظام حقوقی مدرن در ایران مورد مداقه قرار گیرد.‏
پ.ن1: این ماجرای شفاف سازی اعدام خود شایسته یادداشت جداگانه مفصل است که اگر اجل مهلت دهد خواهم نگاشت.‏
پ.ن 2: نگریستن به مقوله اعدام در چارچوب طرح استقرار یک نظام حقوقی مدرن نقطه نظری بر علیه تلاش برای توقف مطلق و بی چون و چرای اعدام نیست؛ بلکه می تواند در طول آن قرار گرفته و بر غنای پشتوانه های استدلالی اش بیافزاید( گرچه طبیعتا تیغ تیز نگاه رادیکال بعضی از فعالان این حوزه را کند می کند) یا در موازات آن یکدیگر را کسب سهم بیشتری از منابع قدرت یاری کنند.‏
پ.ن3: به عنوان شخصی که خشونت را در برخورد با بنیادگراها در مواردی راهگشا می دانم نمی توانم ترس خود را از اینکه لاینقطع کو بیدن بر طبل نفی بی چون و چرای خشونت ، روزی که زمان مقابله سرنوشت ساز با بنیادگرایی است تصمیم گیران اجرایی اصلی جبهه طرفداران توسعه را در موقعیت چمبرلین ( در برابر هیتلر، پیش از آغاز جنگ) قرار دهد پنهان کنم.‏

بر اندازی نرم با جلد سخت

در این پست قصد دارم یک دوره کتاب رو معرفی کنم. سری کتابهای "موقعیت تجار و صاحبان صنایع در ایران عصر پهلوی". این مجموعه را که حاصل کار علی اصغر سعیدی و فریدون شیرین کام است؛ انتشارات گام نو با استانداردهای ظاهری قابل قبول و البته قیمتی ، به زعم من ،مناسب منتشر کرده است. دو نکته اساسی در این کتاب سخت توجه مرا به خود جلب کرده است: اول اینکه نویسندگان دست به تشریح وضعیت اجتماعی- اقتصادی ایران از نظرگاهی زده اند که در روایتهای رسمی جمهوری اسلامی و البته در دیدگاه های تاریخی روشنفکران مخالف هر دو رژیم ( با اکثریت مطلق چپ و حضور حداقلی کس خلهای جبهه ملی، ملی مذهبی و ...) اصولاً جایی نداشته و ما اگر از آن چیزکی شنیده باشیم در حد روایات افواهی مردم کوچه و بازار است. دوم رویکرد پوزتیو این محققین که به جای اصل گرفتن یک روایت محوری شعار زده و تلاش برای تپاندن همه تصویر در این قاب تنگ ، به سراغ بررسی جزء به جزء واقعیات رفته اند و از آن مهم تر به جای نوشتن در مورد اراده خدا و ملت و دسیسه لابی های مخفی شده در لابیرنتهای پر رمز و راز تصویر چهره دیوی به نام حکومت پهلوی، همت خود را مصروف ترسیم دقیق چهره تعدادی بازرگان کرده اند. آدمهایی معمولی، مثل من و تو ،که در مقطعی از تاریخ اجتماعی ایران نقش آفرینی کرده اند. پذیرش ارزش نقش افراد در شکل گیری وقایع تاریخی، سطحی از بلوغ فکری متفکران و محققان ایرانی حوزه تاریخ این ملک و ملت است که باید به فال نیک گرفته شود.
از آنجایی که در این وضعیت غیرممکن است ما چیزی را ببینیم و با خودمان فکر نکنیم که این ربطش با مقوله مقدس جمهوری اسلامی چیست ( و این شاید خود یکی از وحشتناک ترین اثرات حکومت توتالیتر بر ملت تحت انقیادش باشد) در مورد این کتاب هم طبیعتا چنین تاملی نموده ایم. به نظرم جدا از اینکه هر گونه پیشرفت ساختاری در حوزه تحقیق و تفکر تاریخی در ایران تیشه ای به ریشه جمهوری اسلامی محسوب می شود؛ تصویر کردن دستاوردهای ارزشمند ایران در دوره پهلوی که بدست جمهوری اسلامی ویران شده نیز در پاره کردن نقاب خرد و خیرخواهی دوستان سهم بسزایی دارد. 
بر اساس تمام دلایل فوق قویا پیشنهاد، و چه بسا توصیه ، می نمائیم این کتابها را بخرید، بخوانید و به کسانی که دوستشان دارید هدیه بدهید. ما خودمان خوانده ایم و خریده ایم، اگر تا امروز در مورد بخش سوم کوتاهی کرده ایم دلیلش صرفا این است که دستمان به کسانی که دوستشان داریم نمی رسد.
پ.ن: هنر می بگفتم، عیبش هم بگویم؛ مشخصا بهر دل عامی چند، که ماجرا بی طرفی را زیادی جدی می گیرند. این کتاب هم ، مثل خود من، نسبت به این افراد قدری سو گیری مثبت دارد. منتها در برابر آن همه سوگیری منفی روایتهای آن دوره که تا امروز فهمیده و نفهمیده بلعیده اید چیز مهمی نیست. جدی نگیرید. 

۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

شبکه رگرسیونهای چندگانه و صحت فازی درک هیومی ما از علیت

اول اینکه خیلی تیتر باحالی داره این نوشته. آدم وقتی می بینی احساس فهم و کمالات بهش دست می ده
دوم اینکه حرف حساب هیوم این بوده که آقا جان، چیزی که شما بهش می گید علیت هیچ چیز جز درک تجربی و استقرایی هم بستگی دو تا متغیر با هم نیست. طبیعتا بعدش هم بسیار اسون بوده که نشون بده این درک وقتی قرار باشه پایه کشف مکانیزم باشه، می تونه چقدر خطا داشته باشه
سوم اینکه برادرمون هیوم یادش رفته بود که ماجرا به این سادگی نیست؛ از پاسخ هوشمندانه کانت که صرف نظر کنیم، در همون پارادایم هیومی هم می شه نشون داد قضیه پیچیده تر از این حرفهاست. چطور؟، الان عرض می کنم:
فرض کن شما همبستگی متغیر الف رو با ب دیدی، این یک تصویر خام از شان علی الف برای ب در ذهنت ایجاد می کنه. بعدا که همبستگی متغیر الف با ج و ج با ب را هم دیدی از یکسو درکی از شان علی الف برای ج و از دیگر سو درکی از شان علی ج برای ب در ذهنت ایجاد می شود؛ اما از همه اینها مهم تر، با بیرون کشیدن سهم ج در تولید ب از تصویر شان علی الف برای ب در این تصویر اصلاحاتی صورت می گیرد. هر چه این شبکه مفصل تر شود طبیعتا این اصلاحات نیز افزون خواهند شد. صحت فازی درکی هیومی ما از علیت در واقع نرمال شده شاخص همبستگی ناشی از رگرس شدن ب روی الف با شاخصی از تنومندی این شبکه (شبکه ای که حول الف و ب و در ارتباط با آنها شکل گرفته است) شاخصهای همبستگی ناشی از این رگرسیون متغیرهای گوناگون روی یکدیگر است. چیزی که در این میان به نظرم خیلی جالب است همجنسی این نگاه با نگاه سوسوری نسبت به زبان و جغرافیای مفاهیم است.
پ.ن1: این قرار بود مقدمه یک پست دیگر در مورد دینداری و دانش باشه که خودش بنا به دلایل مختلفی ( نتیجه دقیق و نهایی پس از انجام مجموعه ای از رگرسیونها به استحضار خواهد رسید) ، لااقل به صورت طرح اولیه ای که در ذهن من بود، نوشته نشد.
پ.ن2: از یک وجوهی شبیه این پستهای اصغر تحلیلی کمانگیر و حامد قدوسی شده است. بنده به این وسیله از کلیه خوانندگان و حتی اگر لازم است از لوز المعده ایشان عذرخواهی می نمایم
پ.ن3: به دیده ارفاق اما اگر بنگرید چیزهای دندان گیری هم خواهید یافت در حرف ما

سطوح واقع بینی

یک سطح از واقع بینی این است که اجازه ندهی تمایلات و تفکرات مرتبط با قضاوتهای نرماتیو، در نگاه پازتیو تو به دنیا سوگیری ایجاد کند. اما سطح دیگر آن است که بتوانی پدیده ها را صرفا پازتیو و رها از هر مشغولیت نرماتیوی ببینی.
پ.ن1: واقع بینی شیخ ما از نوع دوم بود
پ.ن2: آیا این توضیح واضحات لازم است که در این دیدگاه صرفا واقعیت است که دیده می شود، و نه حقیقت؟

۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

...پروازی گردد، نه گریزگاهی... :(

ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس

کنون زحلقه زلفت بدر نمی آید