۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

sin eater

دیشب موقع خواب داشتم با خودم فکر می کردم آخوندی که دیگران رو فریب می ده و با اینن فریب بهشون آرمش می ده، اما خودش از همون آرامش محرومه به نوعی داره ایثار می کنه. جالب می شه به نظرم اگه یه داستان از زاویه دید یک آخوند بنویسیم که در اون شرح نفس کنه با در نظر گرفتن این زاویه و سایر زوایای مغفول.از این زاویه نگاه آخوند یه چیزی شبیه sin eater نیست؟. برام جالبه که بعضی وقتها از زوایای غیر متعارف به مسائل نگاه کنیم، مثلاً در مورد آخوندها این فریب عموماً از دید کارکرد اجتماعی و وابسته به قدرتش بررسی شده و این جنبه گناه خواری اش نادیده گرفته شده.

آخ

توی این کافه ای که شده پاتوقم داشتم یه موسیقی درپیت گوش می کردم می گفت:
من اگه بازی رو باختم
شعر تنهایی رو ساختم
توی این بازی همه عالم و آدم رو شناختم
فکر می کنید قافیه اش اتفاقی جور شده، شاید بین اینها یه هم ریشه گی باشه.
دوست دارم اون شعزهای کلاسیکی رو کف فکر می کنی از طریق درست کنار هم گذاشتن لغات انگار حکمت درونی شان رو به تو نشون می ده. حافظ رو اوج چنین کاری می دونم. صد البته اگه یکی مثل من بخواد از حافظ تقلید کنه احتمالاً نباید عقلش به چیزی بهتر از اونی که بالا نوشتم قد بده

۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

گلوم

فکر می کنم اختلال شخصیت خودم را کشف کرده ام، از اسم این پست می توانید حدس بزنید چیست؟

زاهدانه

معتقدم فضیلت زهد در مواجهه با دنیا به مثابه تمثل است.

کار یا کاراهه؟

کار یا کارراهه شغلی؟
یکم-انگیزه شناسی:
ما در شرکت یک همکار نسبتاً تازه وارد داریم که گویا تجربه همکاری اش با ما اولین تجربه کاری او محسوب می شود. از انجا که هر ووقت او را می بینم به یاد ده سال پیش خودم می افتم و با توجه به اینکه آدم فهیم و باهوش و نسبتاً با سوادی به نظر می رسد که در ابتدای راه پیشرفت قرار دارد دیروز قصد داشتم برخی از مطالب این پست را با او در میان بگذارم، اما اولاً حسش موجود نبود، دوماً من به خودم قول دادم تا اطلاع ثانوی در حوزه مدیریت نیروی انسانی کاری انجام ندهم ، سوماً این روزها اخلاق گندم از زهرمار هم تلخ تر شده و حرف زدن برایم حکم کوه کندن را پیدا کرده و چهارماً آن بنده خدا هم گناهی مرتکب نشده بود که مستحق عقوبت هم صحبتی با زهرماری باشد که من هستم؛ لهذا چند کلمه ای بلغور کردم رفتم. بعد از ظهر در حال دود کردن به این نتیجه رسیدم که شاید بد نباشد انچه می خواستم به او بگویم با برخی از موارد که مدتهاست می خواهم با شما در میان بگذارم درهم بیامیزم و پستی را که می بیننید فراهم کنم، تا هم شما بخوانید و هم آن همکار عزیز.

دوم- اهمیت فعالیت تخصصی و حرفه ای:
حرفهای تکرای در مورد تاریخچه تخصصی شدن فعالیتها و تاثیر آن بر اقتصاد و فرهنگ و این چیزها که مطلقاً لازم نیست برای شما خوانندگان فهیم بزنم فقط یک نکته هست که باید همه دوستان را به آن توجه دهم. مسئله «از خودبیگانگی» به روایت مارکسی. این روایت یک فرض بنیادین دارد و آن اینکه کارها با تقطیع شدن، بخوانید تخصصی شدن، از معنا تهی می شوند و در نهایت کسی را که برای «دستمزد» کار می کند مبتلا به صورتی از خود بیگانگی می کنند، که احتمالاً تنها صورتی است که مارکس می شناسد. منتها تاملات مدیریت مدرن و سپس کارایی راه حلی که برای مقابله با از خود بیگانگی ارائه نموده است ثابت می کند آنچه موجب از خودبیگانگی می شود ، نه تهی شدن ذات فعالیت از معنا بلکه مجموعه ای از شرایط است که عامل را از تفکر در عمل انجام شده باز می دارد و بدینسان او با هویت خود به عنوان «عامل» بیگانه می شود. پس اصل حرف من این است که عمل کاری خود را جدی بگیرید و در آن تامل کنید، چرا که صرفنظر از اینکه شما بپسندید و یا نه بخش مهمی از هویت شما را تشکیل می دهد و بی توجهی به آن موجب خروجش از دایره هویت و شخصیتتان نخواهد شد، بلکه تنها شما را نسبت به بخش مهمی از هویت و شخصیتتان بیگانه خواهد کرد.

سوم- ابزارهای سطح 1:
در این بخش قصد دارم ادعا کنم برای مقابله با این از خودبیگانگی دو ابزار اصلی وجود دارد که عبارتند از نگرش کارراهه ای به مجموعه فعالیتهای شغلی و کیفیت اندیشی در فعالیتهای شغلی. ابزار اول برای جبران فقدان برخی پتانسیلها در وضعیت فعلی شغلی شما برای معنا بخشی به آن اثر زیادی دارد و ابزار دوم به شما کمک می کند تا تمام پتانسیلهای موجود در وضعیت فعلی را آزاد کنید.

چهارم- نگرش کارراهه ای:
شعار بنیادین این نگرش این است که شما نمی توانید هیچگونه فعالیت شغلی ای را بدون نگرش نسبت به آینده آن به سرانجامی رضایت بخش برسانید. پیش از توضیح درباب چگونگی پیاده سازی این نگرش اجازه دهید تا برخی از دلایل پشتیبان این ادعا را با هم مرور کنیم. دلیل اول نقش و حضور پررنگ سرمایه گذاری در فعالیتهای اقتصادی امروز است، نگرش کارراهه نوعی از نگرش سرمایه گذارانه و شاید تنها نگرش موفق در ارائه یک تبیین سرمایه گذارانه در فعالیتهای کاربر و ، با اندکی مسامحه، انفرادی است در فقدان این نگرش شما مزیت رقابتی سازگاری دیدگاه سرمایه گذارانه با محیط کسب و کار فعلی را از دست می دهد و یا به عبارت دیگر یکی از مهم ترین کانالهای دیالوگ با سیستم اقتصادی را از دست می دهید که البته نتیجه اش اسیر شدن در چنگال «سرمایه» است. دلیل اصلی دیگر محدودیتهای شناختی است. بسیاری از اوقات آنچه به عنوان پاسخ یک سوال بدست می آید به اندازه کافی راضی کننده نیست و این نه بدلیل ایراد در فرآیند پاسخ که بدلیل ایراد و خام دستی در طرح سوال است. اگر فرض کنید در نگرش استاتیک به شغل، نیازهای مشوق گرفتن شغل پرسش و گرفتن شغل پاسخ است، در نگرش کارراهه ای گرفتن شغل علاوه بر بخشی از پاسخ، پرسشی بهبود یافته است که ما را به دریافت ادامه آنچه می خواهیم رهنمون می شود. به عبارت دیگر نگرش کارراهه ای به فعالیت شغلی به حساب آوردن «چیزهایی است که نمی دانیم» در کنار انچه که می دانیم و در نتیجه اثرات نامطلوب فقدان دانش و اطلاعات ما بر نتایج مکسوبه حداقل می نماید( می شد این قضیه را هایکی کنم، منتها زودتر جمعش کردم که به دود برسم، امان از این اعتیاد).
پیاده سازی آنچه به آن نگرش کارراهه ای می گوئیم دو اصل اساسی دارد. به هر شغل به مثابه پلکانی به سوی مشاغل آینده بنگرید و دوم اینکه تجمیع اثرات فعالیتهای شغلی دیروز و امروز و فردایتان «در وجود خود و شبکه و ابزارهای ارتباطی تان» مد نظر داشته باشید. این مد نظر داشتن هم، اصولاً دو بال دارد، تخمین آینده ، اندازه گیری گذشته جهت مقایسه آن با تخمینش.

پنجم- کیفیت اندیشی:
به این معنا که به اثر آنچه انجام می دهی عمیقاً بیندیش، به طور مشخص مقصودم از عمیقاً این است که دقیقاً و فراتر از دقیقاً با تامل در دریافتهای ناخودآگاهت از نتیجه و اثر عملی که انجام می دهی و سپس آوردن آن به سطح آگاهی. برقراری این پیوند بین خودآگاه و ناخودآگاه اصلی ترین داروی مقابله با از خو بیگانگی و البته اصلی ترین منبع الهام و انرژی جهت موفقیت است. در این مورد پستهای مستقل متعددی خواهم نوشت.

ششم- برخی از ابزارهای سطح2:
برای خودت برنامه های آموزشی تدوین کن/ در آغاز هر کار از خود بپرس این کار قرار است با کدام مهارتها انجام شود و چه چیزهایی را با چه مکانیزمی به من بیاموزد/ در پایان هر کار از خود بپرس این کار چه چیزهایی را با چه مکانیزمی به من آموخت/ در توسعه شبکه اجتماعی کاری ات کوشا و فعال باش/ در مورد معنا و مبانی آنچه انجام می دهی با نیروهای خبره تر وارد بحث شو/ به فعالیتهای خودت و به مجموعه فعالیتهای شرکت از دید ارشد ترین مدیر آن نگاه کن/ اگر می توانی نتایج این تاملات را با مدیر ارشدت در میان بگذار

عذر موجه

زنهار نمی خواهم کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم، یک لحظه مدارایی

۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

به تو، رفیق دل

وقتی تو به اندازه پانزده سالگی ات خوشدل می شوی، من هم هیچ مانعی نمی بینم به اندازه پانزده سالگی ام ابله شوم تا دوباره هانقدر همدلانه رفاقت کنیم.

۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

فقط چند هزار سال

اینجا خواندم که چندهزار سال پیش، با هوش بودن خیلی سکسی بوده و این در واقع دلیل رشد لگام گسیخته و بیش از اندازه مغز ما بوده است. می خواستم بر جماعت نسوان معترض شوم که ای اف بر شما که مسبب محروم بودن از زندگی بی دغدغه یک میمون در حال حاضر سلیقه شما علیا مخدرات در چند هزار سال پیش بوده، قسمت مسخره ماجرا اینجاست که حالا، بعد از این بلایی که سر ما آورده اید تغییر سلیقه داده اید و به نظرتان عضلات در هم پیچیده خیلی سکسی تر از توانایی محاسبه یک انتگرال نامعین است،نتیجه اش هم شده اینکه ما هم چوب را خورده ایم و هم پیاز را مجدداً اف بر شما.
نکته جالب توجه دیگر اینکه این بار هوش اضافه که امروز بر گرده ما سنگینی می کند و عوارضی دارد که شاید با قدری مسامحه بتوان گفت عوارض خوردن میوه آگاهی است بر اساس این روایت علمی هم هدیه حوا است به آدم.
باز هم نکته جالب توجه دیگر اینکه این تاثیر گزینش سکسی نشان می دهد چگونه هوش و مغز موجودات در فرایند تکامل حضور پیدا کرده و این روند را به مراتب هوشمندتر کرده است.
همه چرندیات این پست بهانه معرفی ناباور بود که جداً خواندنی است و اگر ناباور هستتید کافی است یک بار امتحان کنید. ;) . در پایان نیز با توجه به اینکه آرزوی بازگشت به گذشته آرزوی محال است و طمع خام و «خام خوردن علت آرد در بشر» آرزو می کنم جناب مستطاب معشوق قدری اولدفشن تر بشوند. فقط به اندازه چند هزار سال.

۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

اینجا شرق است

تصمیم دارم یک چند کلمه ای در مورد گوشه های مغفول تر جنگ ایران و عراق بنویسم. اول اینکه وحشت حکومت از تدوین یک تاریخ سکولار از این جنگ باعث شده تا بسیاری از عقلا وجوه مقدسش را هم نبینند. دوم اینکه من جزء طرفداران ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر هستم و برای این طرفداری استدلال ساده ای دارم،خیلی احتمال داشت صدام پس از این آتش بس به تجدید سازمان و حمله مجدد، منتها برای ما که سازماندهی ارگانیک برای ادامه نبرد انجام می دادیم، و در آینده قابل پیش بینی قادر به سازماندهی مکانیکی نبودیم ادامه جنگ بسیار مناسب تر بود.تکرار سیکل حمله، شکست عقب نشینی برای ما خیلی بیشتر مهاجم هزینه داشت، نتیجتاً تکرار همین سیکل برای شکستن ما کافی بود.سوم استراتژی انتخاب شده به نظر من خیلی ساده و در عین حال موثر بود: تنبیه متجاوز، گرفتن یک امتیاز بزرگ پیش از مذاکره. چهارم: چیزی که ایران در محاسباتش ندیده بود اثر انقلاب بر تصویر ایران در جهان بود، تصویری که اجازه نمی داد دنیا یک ایران فوق العاده قدرتمند را تحمل کند.پنجم: فتح فاو را بعد از آزادی خرمشهر اصلی ترین نقطه عطف جنگ می دانم، جائیکه دیدم آن ملاحظه بین المللی فوق الذکر چگونه یک استراتژی هوشمندانه را تقریباً بی ارزش کرد.ششم: بعد از فتح فاو، می توان گفت تمام دنیا برای مقابله با ایران پشت سر صدام ایستاد. هفتم : رذیلانه ترین حمایتها از سوی دولتهای چپ وقت در اروپا صورت گرفت.
بله، اینجا شرق است، جایی که هر دهقانی که در راه می بینی، در حال پک زدن به چپقش تمام تاریخ یک سرزمین را در چند کلمه برای تو بازگو می کند

۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

خوبان در این معامله تقصیر می کنند

دعای گوشه نشینان بلا بگرداند
چرا به گوشه چشمی به ما نمی نگری؟!!

ایده قدیمی

به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را، حلی تر می رسد روزی

۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه

حوصله

کلیدش این است که بر یک کار حسابی، مدتی، ولو به اجبار، وقت بگذاری

۱۳۸۸ شهریور ۲۷, جمعه

خبرهای نه چندان خوب

گویا بلاگر در تهران فیلتر شده و اینجا هم من، منوهای مربوط به صفحه آرایی را ندارم. امیدوارم هر چه زودتر همه چیز رو به راه شود. تازه داشتیم حال می کردیم.

فعل نزدیکی

نه به اون موقعی که سال تا سال از ما دوری می کردی، نه به حالا که دم به دقیقه با ما نزدیکی می کنی

۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه

پدرسوخته

تا که توانیش بگیر و بکن
صوم و صلات است پدرسوخته

عروسکها

بعضی وقتها نگران حال و روز عروسکهایی می شم که بهش هدیه داده بودم. می ترسم بعد از قطع رابطه با من، با اونها بدرفتاری کنه.

حکایت عبید و حقوق مردم ایران

ا.ن فرموده که بر سر حقوق ملت ایران معامله نمی کند. واقعاً از این خنده دار تر نمی شد حرفی زد. تو به عنوان رئیس جمهور اصولاً نماینده ما هستی برای اینکه از طریق معامله با تمام دنیا وضعیت ما را بهبود بخشی. صد البته بدیهی و طبیعی است که نمی توانی بر روی چیزهایی که ما هیچگونه حقی نسبت به آن نداریم معامله ای صورت دهی، پس لاجرم باید دقیقاً بر سر حقوق ما که برای همین معاملات در دست تو امانت است معامله انجام دهی. کاری به باصرفه یا بی صرفه بودن معامله ندارم، مشکل با اصل حرف حضرت آقاست. بعضی وقتها با خودم فکر می کنم شاید این حقوق را با حقوقی ملت بر گردن او دارند و نمی بایست آنها را با چیزی معامله می کرد اشتباه گرفته و آن معامله و این اصرار به عدم معامله حاصل همین اشتباه است. بعض اوقات هم از ذهنم می گذرد شاید در رویاهای هذیان گونه اش می خواهد برای یک بار هم که شده به نمایندگی از ما بر سر چیزی که هیچ حقی بر آن داریم معامله ای کنیم، تا چیزی باشیم مثل خودش و اینطور جان به سرش نکنیم. ماجرای این معامله نکردن و آن معامله کردن مرا عجیب به یاد حکایت عبید می اندازد از وضعیتی مشابه برای دختری در شب زفاف.در جریان هستید که؟!!

۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

راهنمای بانکی شما

دوست عزیزی این ایده را مطرح کرد که یک متن کوتاه به عنوان راهنمای بانکی نوشته شود و در اختیارملت قرار بگیرد. سخت شاکی بود از سردرگمی نظام بانکی و پائین بودن مهارتهای بانکی مردم. من هم با اصل ایده اش موافقم. منتها مجموعه ای از نظرات اصلاحی دارم، مثلاً فکر می کنم به جای توضیح دادن قوانین و قواعدی که هر روز تغییر می کنند، شاید بد نباشد برخی چیزها را که مدت طولانی تری ثابت خواهند ماند به ملت درس دهیم. مثل نحوه مطالعه صورتحساب بانکی. ضمناً فکر می کنم درس دادن بوسیله اسلایدهای پاورپوینت به مراتب تاثیر گذارتر از یک متن در این جامعه باشد. برای اینکه توسعه بیشتر بیابد می تواند تبدیل به یک نرم افزار موبایل شود. برای سر و کله زدن با مقررات ناسازگار هر روز تغییر کننده، شاید بد نباشد یک «رابط گرافیکی کاربر» ایجاد کرد که طرف بتواند درخواستش، نیازش را به ساده ترین شکل ممکن در آن منعکس کند و سپس راه حلهای گوناگون برای آن پیشنهاد شود. حتی می تواند درخت انتخابی داشته باشد که از بین راه حلها یکی را انتخاب کند.
خوب، تا اینجای قضیه که همه اش گل و بلبل است، اما جنبه های مشکل دار ماجرا که مرا به نوشتن در مورد ایده این دوست خوب در این وبلاگ وادار کرد:
1- از بین دوستان بانکی و کارشناسان مالی ، یک چند نفری دور هم جمع بشوید و ما را هم به یک شیشلیک با وام اضافه دعوت کنید که راجع به سرفصلهای این برنامه آموزشی با هم گپ بزنیم
2-در مورد آن سیستم راهنما البته مشکل بیشتر از اینهاست، این سیستم متناقض، درهم ریخته و دائماً تغییر کننده را با هزینه چه کسی باید به روز کرد؟، شاید اگر به یک سایت مرجع در این زمینه تبدیل شوید با هزینه بانک قابل به روز رسانی باشد، شاید اصلاً بتوان باشگاه مشتریان یک یا چند بانک را به چنین راهنمایی مجهز کرد، یا سایتی ایجاد کرد که مراجعه مردم به آن با انگیزه استفاده از راهنمایی های اینچنین باشد اما در کنارش منفعت دیگری تامین شود که این روند و جریان را پایدار کند، شاید هم اصلاً از چیزی در همین راجعه، مثلاً اطلاعاتی که راجع به فعالیتهای بانکی بدست می آید بتوان به چیزی رسید که منافعش پایداری روند به روز رسانی را تضمین کند. به هر حال در این زمینه هم، از طرح ایده هایتان دریغ نفرمائید.

ابرو

این بیت را خیلی دوست دارم:
«خود کشته ابروی تو ام من، به حقیقت//گر کشتنیم باز بفرمای به ابرو»
این باز بفرمای به ابرو ایهام دارد، یعنی به ابرو بگو یا بواسطه ابرو به من بگو؟
«رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هردم// هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو»
این دوگانگی مکانیزم که بواسطه ایهام با یکدیگر پیوند خورده اند، آن گفتن و کشتن را مصداق آیه «...اذا اراد شیءً قال کن فیکون» کرده است. اینکه بگویی کشتنی ام، برای مردنم کافی است.

عبید به روایت ایرج

در عارف نامه ایرج بیتی دارد سرزنشگون خطاب به عارف
چنین گفتند کز آن چیز عادی//همی خوردی ولی قدری زیادی
این بیت ایهام دارد معلوم نیست عارف از منظر ایرج گه خورده بوده یا مشروب. به نظرم ایهام این شعر تلمیح ملیحی بود به آن بین عبید در مثنوی موش و گربه که:
مست بودم اگر گهی خوردم//گه فراوان خورند مستانا
از جهت جمع هر دو معنای خوردن این بیت در آن یک "خوردن"

first date!

خواهرم امروز به اولین date خود، البته با دومین دوست پسرش، رفت. یاد اولین date خودم افتادم. جوانی کجایی که یادت بخیر

حقیقت و روش

هیچ سعی یی در اثبات صحت ادعای مخالفین تان نمی کنم، نه به این دلیل که آن را بی اهمیت می دانم، بلکه به این دلیل که اسیر وسوسه شبهه افکنی های شما نشوم. آنچه از نظر من اهمیت دارد و می توانم آن را با چشم خود ببینم این است که روشی که شما برای طرح و بررسی مسائل مطروحه ایشان به طور خاص و تعقیب حقوق عموم مردم توسط خودشان، به طور عام، پیش گرفته و وضع نموده اید روش مناسبی نیست.
گرچه در یک معنا این روش تنها «وسیله» احقاق حق است و نه خود آن، اما وقتی وقتی صحبت از خود حق به صورت مستقل و مطمئن ممکن نیست، مشی فلسفی محافظه کارانه مرا به تمرکز بر روی روش ترغیب و تشویق می کند؛ به جایی که شما در آن هیچ امتیازی دریافت نمی کنید.
برای من تفاوت چندانی ندارد که آیا شما دروغگو هستید یا صرفاً این محافظه کاری من در عرصه نظر، در عرصه عمل چندان به مذاقتان خوش نمی آید. نتیجه یکسان است. شما را دشمن می دارم.

خودی یا غیر خودی مسئله این است

هیچ دقت کردید آدم نسبت به گه خودش چقدر کمتر احساس بدی داره. به نظرتون دلیلش چیه؟، احساس مسئولیتی که در قبالش می کنه برخورد با اون رو راحت تر می کنه یا خودپسندی ما، که باعث میشه اونچه مربوط به خودمونه ، حتی اگه گه راحت بپذیریم و باهاش مواجه بشیم. دلیل قانع کننده ای ندارم، اما، برحسب تجربه شخصی!!!، به فرضیه دومی بیشتر از فرضیه اولی اعتقاد دارم.
پ.ن1: این پست یک نوشته تلمیحی و تشبیهی نیست و در اینجا مقصود از دقیقاً همان چیزی است که از انتهای روده بزرگ دفع می شود.
پ.ن2: پی نوشت پیشین به معنای تحدید دامنه کاربست این نوشته و ایده توسط دوستان یا تهدید دوستان به تعقیب قضائی نیست.

مفت

دوست، یا به عبارتی سخت گیرانه تر، آشنایی،دارم که عاشق خنضر پنضرهای رایگان حاشیه ای برخی از ارائه های کالا و خدمات است، من سرویسهای رایگان رستورانها یا آنچه از مایحتاج بهداشتی به رایگان در هتلها عرضه می شود. گرچه شک دارم این عزیز هرگز حاضر به پرداخت پول اقامت در هتلی شده باشد، اما، می توانم تصور کنم از دریافت چنین خنضر و پنضرهایی چه ذوقی می کرد. البته بنده اینجا قصد غیبت نمودن از ایشان در این ماه مبارک را ندارم، بلکه قصدم غیبت از مسئولان محترم آی.تی هتل لاله است که اینترنت مزخرفشان را ساعتی 2000 تومان به مشتریان فروش (با اکسنت بر واو) می کنند.
الغرض، نوشتم که عرض کنم بنده در جهت برقراری عدالت و جبران خسارت مجموعه ای از این اشیاء مفت را با خود به خانه آوردم. عکسش را هم اینجا برای دوستان می گذارم تا در تجربه مفت گیری من شریک شوند.
پ.ن: این جعبه باز که در واقع جعبه تیغ (به قول خودشان کیت اصلاح، به اعتبار وجود یک قطره عطر بیک بدبو در یک لوله کوچک پلاستیکی) است که باید بر آن تاکید کرد، چرا که در شوق این مفت آوری تیغ اصلاح فیوژن باتری دار خدا تومانی ام را در هتل جا گذاشتم. این هم از آخر و عاقبت مفت خوری


مفت باشه، گلوله جفت باشه

از مثلهای مردم کوچه بسیار چیزها می توان در مورد لایه های گوناگون اجتماع آموخت و فهمید.البته آینه امثال و حکم آینه ای صادق نما نیست، بلکه انحنایی که کنایه و هزار و یک ملاحظه و محدودیت بر این آینه تحمیل کرده خود را در اعوجاج تصویر نیز به نمایش می گذارند.
برای مثال همین مثل «مفت باشه گلوله جفت باشه» را در نظر بگیرید. ممکن است محصول تنگی قافیه و وسعت مدبر باشد که مفت و جفت مقفایند. یا ممکن است ساخته شده باشد تا دقیقاً همین رویکرد را به انتقاد و تمسخر بگیرد. یا ممکن است برآمده از دل حکمت و داستانی باشد که فرد یا افرادی در شرایط خاص بر اثر ملاحظه ای ویژه، یا صرفاً از روی طنازی، موقعیت خود را با آن قیاس می کنند.
البته این هم ممکن است که آورنده، آنچه را ذکر می کند به مثابه قانونی جهانشمول نگریسته باشد.ضمناً این احتمال هم هست که دو یا چند حالت از حالتهای برشمرده برای یک مثل در یک اجتماع اتفاق بیافتد.
آنچه در اینجا قصد بررسی آن را دارم مثل «مفت باشه، گلوله جفت باشه» به صورت یک قانون عموماً صحیح است. لازم به توضیح نیست که این «مفت» بودن به معنای عدم الزام به پرداخت پول است و گرنه همین مفتها بعضاً هزینه های گزافی را به دریافت کننده تحمیل می کنند. نمونه های زیادی از رفتار ایرانیان سراغ دارم که شاید تنها با همین مثل قابل توجیه و بررسی است. بسیار اندیشیده ام که ریشه چنین رفتارهایی چه می تواند باشد.
شاید نادیده گرفتن برخی عناصر ، همانند زمان و فشار روانی، در مجموعه هزینه های یک عمل، شاید داشتن رویکرد هیستریک نسبت به موقعیتهای برد-باخت(وقتی می شود چیزی را بدون دادن بگیری، حتماً باید بگیری) و شاید هم داشتن رویکرد هیستیریک به مقوله «پول». به نظر من این آخری ریشه آن دلایل فوق الذکر و بسیاری از دلائل مشابه نیز هست . و اتفاقاً آنچه سخت جای تامل دارد همین نکته است. آیا این رویکرد هیستیریک به پول همان شکلی از «از خودبیگانگی» است که مارکس از آن سخن گفته است؟، آیا این رویکرد ناشی از این واقعیت است که پول در ایران در گردشی بسیار ناسالم به برخی از کالا ها و خدمات لوکس و یا فوق العاده تخصصی گره خورده و مردم به اقتصاد خود عموماً به صورت یک اقتصاد معیشتی می نگرند و پول را راه برطرف کردن دسته محدودی از نیازها می دانند، کالایی فوق العاده گران قیمت که نایاب است و باید صرف نیازهای خاص و ضروری و کالاهای غیرقابل جایگزینی گردد. آیا بدلیل عدم پیوند ارگانیک نظام مبادله بر مبنای پول در جامعه ایران، چنین نگرشی نسبت به پول در ایران بوجود آمده که آن را چیزی خارج از جریان زندگی می بینند، و البته تاثیری که این نظام بر افزون شدن فاصله فقیر و غنی داشته نگاه هیستیریک به پول را در هر دو تقویت کرده است؟

۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه

من دوره می کنم روز را و هنوز را

تاریخ اس.ام.اس هایم گواهی می دهند یک هفته دیگر دو ماه تمام خواهد شد که صدایت را نشنیده ام.

۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه

پژوهش

این درد رو برم به کی بگم یا تو کدوم چاه فریاد بکشم که در این مملکت رشته ای وجود دارد به نام «پژوهش»!!!!!. می دونید به نظرم تنها اشکال آدم فوق العاده ای که به ذهنش رسیده چنین رشته ای تاسیس کنه اینه که لنگه ش پیدا نمی شه که با هم ببندیمشون به یه گاری

وعده ای در باب حضرت ایرج میرزا

امروز با دوستی که بالقوه شاعری کم نظیر و بالفعل شاعری فوق العاده است درباره پست اخیر وبلاگ در مورد ایرج میرزا صحبت می کردم، اینکه با سرعت حضرتش را شسته و آب کشیده و برای خشک شدن در آفتاب پهن کرده ام را نپسندید. مدعی بود بسیاری از ظرائف میرزا را نادیده گرفته ام، لهذا، در همین مکان مقدس سوگند یاد می کنم که وادرش نمایم به نوشتن مقاله ای در این باب و سپس انتشار آن در این وبلاگ
این خط و این هم نشان

نعمت

فرموده اند مسائل اخیر یک رزمایش برای آشکار شدن نقاط قوت و ضعف و در مجموع یک نعمت بود.
بنده دوست نازنینی دارم که مدتی است دچار اختلالی شده بود و توانایی لذت بردن از عمل جنسی را از دست داده بود. امروز صبح می گفت که درمان شده و با شوخی خنده از عوارض جانبی زیاده روی هایش تعریف می کرد. به این نتیجه رسیدم که علاوه بر مجموع حوادث اخیر در جماع هم نعمتی بودهو شکر نمی کنم که افزون نشود.

بحران ایرج میرزا

این روزها بحث داغ ایرج میرزا در مشهد که با تغییر نام خیابان ایرج میرزا به جلال آل احمق و سپس نصب توجیهیه این عمل از سوی شهرداری در ابتدای خیابان آغاز شد و با انعکاس مطلب در اینترنت و شکل گیری اعترضات اهالی وبلاگستان ابعاد جالب توجهی پیدا کرد، باعث شد تا این بنده حقیر سراپا تقصیر بواسطه تورق نسخه الکترونیکی دفتر و دیوان حضرتش قدری شناختم را نسبت به ایشان تعمیق نمایم(جمله رو حال کردین ؟) و اکنون قصد دارم نتایج این تعمیق و تعمق را با دوستان در میان بگذارم.
آقا کی گفته ایرج میرزا شاعر بوده؟، دارم جدی می گم و به این نوک تیز سبیل تاب داده تازه اصلاح کرده ام سوگند ذره ای قصد شوخی ندارم. اصلاً مگر هر سخن موزون و مقفایی شعر است؟ اشتباه نفرمائید قصد ندارم ایشان را بدلیل گفتن از ک..ر و ک...ن مذمت کنم یا اهمیت شخصیت یا افعالش را نادیده انگارم. بر عکس قصد دارم بگویم تازه فهمیدم ایرج میرزا کیست و چرا اهمیت دارد.
ایرج میرزا طناز و اهل هزل بوده، در گفتن سخن موزون و مقفی طبع آزمایی می کرده و البته دو اثری که با موضوع مادر خلق کرده به زعم من اگر شعر هم نباشد بسیار مطبوع است. اما تا اینجا چیزی بیشتر از بسیاری از ایرانیان ندارد و اگر قرار باشد بواسطه این صفات نام فردی را بر کوچه یا خیابانی بگذاریم قطعاً کوچه و خیابان کم می آوریم.
ایرج میرزا آدمی بوده شبیه (بخوانید همفرکانس) طبقه متوسط فضیلت دوست غیر آخوند ایرانی، که آن روزها به اعتباری شکل و به اعتباری «سروشکلی تازه» می گرفته و بواسطه این همفرکانسی با بهره وری بالایی از جناب میرزا خصائلی همچون تجدد دوستی، تامل عرفی از دین و پیرایه زدایی از آن بر اساس عقل عرفی متجدد، بنا نمودن اخلاق بر پایه عقل عرفی متجدد و امثال این گرایشها را دریافت می کردند. من بطور مشخص مزیت میرزا عموماً در رسانه او می بینم، به نظرم خودش در طرح بسیاری از این مقولات حتی کاملاً سنتی عمل کرده و این اگر به جهت نطری ضعف محسوب می شود به لحاظ عملی قوت او بوده است. در حوزه شیوه طرح مسئله با اندکی مسامحه می توانم او را نوعی بوکاچیو (نویسنده دکامرونه) قلمداد کنم. ایرج در عین اینکه دوری از سیاست را به صلاح نزدیک می دانسته به اعلیحضرت رضاشاه کبیر علاقه ویژه ای نشان می داده تنها امید ایران را سردارسپه می دانسته. مسئله ای که به او و موقعیتش اهمیت بیشتری می دهد و در آینده مفصلاً آن را بررسی خواهم نمود.
مخلص کلام اینکه اهمیت میرزا نه در ادیب بودن که در موضع اجتماعی اش و توانایی انتقال آن موضع به افراد هم طبقه اش بواسطه مشخصات رسانه اش بوده. در چنین وضعیتی آیا انتظار تحمل نام او بر یکی از خیابانهای مشهد از طرف یک دستگاه شبه حاکمیتی قابل قبول است؟هرگز!!!. نظر مرا بخواهید با اندکی مسامحه امیدوار بودن به تاثیر این امضاها در تغییر نام این خیابان مانند این است که امیدوار باشیم با اعتراض و جمع آوری امضا می توان نام میدان امام حسین در تهران را به فوزیه باز گرداند. .
پ.ن1: از زمان تغییر نام این خیابان تا شکل گیری این ماجراها فاصله زمانی نسبتاً زیادی وجود داشته. به نظر می رسد این قضیه بعد از نصب آن پرده کذا در شرح دلایل تغییر نام شکل گرفته است.
پ.ن2: تخمینم این است که شهردار مشهد این کارها را به عنوان خوش خدمتی جهت ارتقاء رتبه احتمالی انجام می داده است. البته انتظار رسیدن خبر این موضوع به جایی که او می توانسته جایزه خوش خدمتی اش را دریافت کند در مدت زمان مناسب (یعنی پیش از پایان موج اول تقسیم مناصب در دولت دهم) چندان معقول نبوده. از اینجا به بعد دو برداشت در مورد قضیه می توان داشت، یکی اینکه این کار در واقع رشوه به فرد یا گروهی قشری بوده که میرزا بدجور در ....شان گیر کرده بوده، به امید انکه سفارش ایشان برای جنابش کارسازی نماید و دیگر اینکه تلاش برای رسانه ای کردن ماجرا نیز بواسطه ایادی و عوامل ایشان بوده به مصداق «به امید شاید برسد به خاک پایش، چه پیامها سپردم، همه سوز دل، صبا را»

۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

نوپو

عرض کردم: نوپو یعنی نیروی ویژه پاسداران ولایت
فرمودند: خیر
عرض کردم: به چه معناست؟، یا به عبارت دقیق تر مخفف چیست؟
فرمودند: نیروی ویژه پاد وحشت
عرض کردم: خیلی عذر می خوام، اما دقیقاً وحشت چه کسی؟
چیزی نفرمودند.

۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

بی تو

اگر بی تو بر افلاکم چو ابر تیره غمناکم
وگر بی تو به گلزارم به زندانم به جان تو

۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

از عوارض نبودنت

یکی هم این است که وقتی با آن کس که می خواهم نیستم، بودن با دیگران هیچ خواستنی نیست، و فراتر از آن گناه این نبودن ناخودآگاه باری می شود بر دوش این بودن و بن مایه رفتارهای ناخوشایندی که برای فهم علت واقعی شان باید تا یک بعدازظهر شفاف و گس چون بعد از ظهر روزی که گذراندم منتظر می ماندم.

نفرت انگیز

شوخی های این به اصطلاح نمایندگانمان در کجلس با تلمیح به وقایع اخیر را گرچه دوستان بیشتر به عنوان نکته ای بامزه یا جالب توجه به آن نگاه کرده بودند، بیش از هر چیر «نفرت انگیز» یافتم.

زمان در توقف

پشت چراغ قرمز است که می فهمی 2 دقیقه واقعاً چقدر زمان است.

پرسش از خشم

هر بار که خشمگین می شوی در مورد دلیلش خود را مورد پرسش قرار بده، به تو اطمینان می دهم اگر اینکار را صادقانه و از روی حوصله انجام دهی پاسخها عموماً غیربدیهی خواهند بود.

نظام

یک نبرد پیچچیده است. چه وقت انسانها باید به نظمی خود ساخته تن بدهند و خود را در مقابل آن قربانی کنند، که اگر چنین نکنند ان نظم و نظام چه گونه ارزش خواهند یافت؟ و در چه شرایطی آن محافظه کاری اندیوژوالیستی که اصالت فردیت انسان را برتر از هر نظم خودساخته ای می بیند، و فقدانش جمود و کسادی حرکت و تغییر در سیستم را به دنبال دارد، بایستی حاکم شود؟
شاید سرراست ترین جواب از این پیش فرض که خیر حداکثری خیر حداکثری اجتماع است بدست می آید. یا مثلاً در نمونه ای پیشرفته تر از شاخصهای تجمیعی نرمال شده با شاخصی از یکنواختی توزیع. نمونه هایی هم سراغ دارم که در این حوزه رو به یک عدالت تسهیمی آورده اند، به این معنا که در حوزه فردیات حداقلهایی را بر هر چیز دیگر مقدم می دارند و پس از آن ماجرا به نظام تجمیعی واگذار می کنند و البته در بسیاری از موارد این نظام تجمیعی آن مکانیزم خیر حداکثری را معیار مواجهه نظام های خصوصی و عمومی با یکدیگر می کند.
من اما در این زمینه معیار یکسره متفاوت را می پسندم. معیار من نگرش به فعالیتها به مثابه پرسشهایی شناخت شناسانه است. در یک وضعیت عمومی البته یک دور آوستی نشان دهنده وضعیت متقابل این دو نظام با یکدیگر است و هر چه قوت دور بیشتر و تعادل بین اجزا بیشتر باشد، به سبب اهمیت بازگشت پذیری بنا آنچه پیش از این گفته ام خشونت کمتری تجویز و توصیه می شود. البته از طرف دیگر می توان گفت اگر در ذهن افراد بین این دو حوزه یک دور آوستی برقرار باشه اصولاً به خود اجازه استفاده از روشهای خشن را نخواهند داد. می توان یک قدم جلوتر هم رفت و گفت آن آشفتگی نظریه که آرنت در مورد آن صحبت می کند در واقع علتی برای ایجاد عدم تعادل است. اینکه عکس قضیه هم برقرار است یا نه را درست نمی دانم. اما آنچه برای من انگیزه طرح این مسئله در اینجاست صحبتهایی است که این روزها در مورد تقدم آبروی نظام(مقدس جمهوری اسلامی) بر جان چند شهروند می شنوم. به نظرم می رسد تحلیل وقایع اخیر از این زاویه می تواند نتایج جالب توجهی به دنبال داشته باشد.در این باره بیشتر خواهم نوشت.

۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

تفنگتون رو زمین بذارید استاد!!،بی زحمت

امروز تصنیف آقای شجریان، «زبان آتش»، که گویا در رابطه با حوادث اخیر ایران خوانده شده است را شنیدم. بی تعارف باید بگویم افتضاح بود.موسیقی این کار عملاً فاقد کارکتر، بسیار کشدار و به نحو آزار دهنده ای پرگو .در تمام کار، شاید به جز یک جمله، از شجریان بودن شجریان نیز نشانی وجود نداشت.این تصنیف بر روی شعر بسیار ضعیفی از فریدون مشیری ساخته شده و به جرات می توانم بگویم سخیف ترین بیانیه ضدخشونتی است که من در جریان حوادث اخیر شاهد صدورش بوده ام ।
همواره ستایشگر شجریان بوده ام، به دو دلیل اول وسواسی که در رعایت فرم به خرج می داد و دوم امساکی که در استفاده از ابزارهای انگیزش احساسات اعمال می نمود। همیشه به نظرم رسیده که این دو صفت از او یک هنرمند ممتاز ساخته است। باید بگویم متاسفانه در اینکار این هر دو نهج قابل ستایش مورد کم توجهی قرار گرفته اند। تفنگتون رو زمین بذارید استاد!!،بی زحمت।
پ।ن: پیشاپیش از کلیه هواداران استاد در جنبش سبز که با شنیدن این تصنیف از خوشی در حال خر غلت بودند و با خواندن این سطور پریشان عیششان منقص شد پوزش می طلبم.

زندان انفرادی

بعضی وقتها که خودم رو تحت فشار برای به روز کردن این وبلاگ احساس می کنم،با فکر کردن به وضع و حال فعلی این وبلاگ احساس می کنم در زندان انفرادی هستم و بر دیواره سلول خودنگاری می کنم.

حسد

رشک برم کاش قبا بودمی

۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

پرسش زبانشناسی از آناتومی فونکسیونال

خایه اسم ابزار از مصدر خاییدن به معنای« وسیله جویدن» است. سوال اساسی اینه که آدم با تخمهاش چی رو می جوه؟

خنده خبیث

دقت کردید اصولاً چهره دیو رو کسی مغموم نمی کشه؟، اونها رو همیشه با خشم یا خنده نشون می دن. چرا؟!!.

۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

کوتاه در مورد مرکزیت

این روزها اظهار نظرهای عجیب زیادی در مورد نسبت جنبش با مقوله مرکزیت در شبکه روابط اجتماعی-سیاسی می شنوم. اظهار نظری هایی که می توان مدعی شد در حوزه مسئله حساسی طرح می شوند(در نظر بگیرید که شبکه روابط پدیدار هر پدیده اجتماعی-سیاسی است و درجه مرکزیت گره ها یکی از اصلی ترین ابزارهای توصیف چنین شبکه ای)، اما هرگز متناسب با آن مسئولانه سنجیده و دقیق نیستند.
اگر بخوام قدری مصداقی تر صحبت کنم می تونم بگم به طور مشخص در مورد سه دسته از اظهار نظرها نگرانی دارم:
1- اغراق در مورد توانایی های جنبش برای اداره شبکه ای با میانگین و انحراف معیار مرکزیت پائین
2- اغراق در مورد ارزش اداره جنبش در قالب شبکه ای با میانگین و انحراف معیار مرکزیت پائین
3- طرح مرکز گریزی جنبش به مثابه مباینت اهداف و خط سیر جنبش با مقولات مرتبط به مرکزیت در شبکه های روابط اجتماعی-سیاسی
این برداشت آخر که در واقع می توان گفت رادیکال ترین روایت است،با در نظر گرفتن سوابق تاریخی و مشاهداتم از صحنه امروز سیاست و اجتماع ایران بیش از دو مورد دیگر برانگیزاننده نگرانیهاست و طرح ایرادات آن به اشاره بسیار ساده تر است، لهذا نوشتن از آن حتی در چنین وضع و حالی مطلوب و ممکن است.
اگر آنچه را در باب نسبت پدیده و پدیدار در حوزه سیاست و اجتماع در پاراگراف اول نقل کردم بپذیریم، برهان دیگری دال بر امتناع آن مباینت مورد احتیاج نخواهد بود، و اگر نپذیریم اقامه دلیل در اثبات صحت آن مجالی خارج از حصوله این یادداشت کوتاه می طلبد. بنابراین با طرح این تذکر ختم کلام می کنم که گوهره قدرت سیاسی و اجتماعی با مفهوم مرکزیت در شبکه های روابط سیاسی-اجتماعی پیوندی عمیق دارد و لذا در حیطه نظریات موجود و کلیه پیشرفتهای قابل پیش بینی شان عدم درگیری هر حرکت درگیر مقوله قدرت با مسئله مرکزیتهای شبکه روابط اجتماعی-سیاسی(سلباً یا ایجاباً) قابل تصور نیست.
به ربان آمیزاد، جنبش سبز در هر حرکتی یا اقدام به تشکیل گرهی با درجه مرکزیت بالا در شبکه روابط اجتماعی و سیاسی می نماید و یا چنین گرهی را از بین گره های موجود از حیز تاثیرگزاری ساقط می نماید.
تا طرح نظریه ای جامع، سازگار و کارآمد که بتواند بدون استفاده از این مفهوم یا مشابهات و یا هم ارزهایش به توصیف و تجزیه و تحلیل وضعیت نهادها و کارکردهای سیاسی اجتماعی در جامعه بپردازد،انحراف از این معیار در مشاهده و تحلیل هر حرکت جنبش تنها و تنها فرورفتن بیشتر در توهمات است.
پ.ن1: ای نوشته انعکاس وجه سلبی دغدغه من در این زمینه بود، تجربه های پیشین می گویند برخورد ایجابی عموماً پاسخ به مراتب بهتری در پی دارد. بنابر این دعوت می کنم از تمام دوستان که درباره نسبت جنبش با مراکز شبکه اجتماعی-سیاسی ایران قلم بفرسایند. اولین موضوع هم می تواند این باشد که اصولاً پپرسشهای اساسی در مورد نسبت جنبش و مرکزیت کدامند؟
پ.ن2: قابل توجه اینکه وقتی از پائین بودن میانگین و انحراف معیار درجه مرکزیت گره های شبکه در عین داشتن یک عملکرد متمرکز و هماهنگ صحبت می کنیم، در واقع می گوئیم مرکزیت را در بعد دیگری از شبکه جای داده ایم( که دسترسی دشمن به آن دشوار است)

تدارکات سبز

در این روزها بخشی از دوستان فعال جنبش تلاش قابل توجهی رو صرف تولید محصولات با ارزشی برای استفاده عموم کردندقصد دارم در مورد ترجمه های ارائه شده از کتابهایی با موضوع جنبشهای اجتماعی بدون خشونت صحبت کنم که این روزها به لطف ارتباطات الکترونیک خیلی راحت دست به دست می گردد.
با یک مقایسه اولیه بین کیفیت و کمیت این فعالیتها و پتانسیل های موجود برای فعالیت در این زمینه می توان دریافت که اولین و موثرترین قدمی که در راه توسعه کیفی و کمی این محصولات می توان برداشت، پیوستن به جمع تولید کنندگان است. جمعی که بنا به ملاحظات تاکتیکی پیرامون امکان ایجاد خدشه در اطلاعات از سوی عوامل کودتا در پردازش و انتقال توزیع شده عموماً حول افرادی با شهرت و سابقه رسانه ای، مانند آقای سازگارا،مجتمع شده اند.
در مرحله بعد با توجه به محدودیتهای موجود بر سر راه مدیریت متمرکز پتانسیل عمومی تولید و همچنین نزدیک شدن به محدوده اشباع اثر بخشی این فعالیتها باید در دو جبهه پردازش و انتقال توزیع شده اطلاعات و حرکت از تولید محتوی به سوی کارکردهای اقناعی به ارایش مجدد نیروهایمان بپردازیم.این دو موضوع البته با یکدیگر نسبت و رابطه ای نزدیک دارند که در پستهای بعدی به صورت تفصیلی به آن خواهم پرداخت. اما آنچه در وضعیت حاضر فوری ترین نیاز تدارکاتی جنبش ارزیابی می شود ابزارها و بسترهایی برای تسهیل مدیریت متمرکز این نیروها و تعریف ماموریتهایی با اثربخشی بالا برای آنهاست. امکاناتی که گرچه در دست گره هایی از شبکه با درجه مرکزیت بالا اثر بخش خواهد شد،اما لزوماً بوسیله ایشان طراحی و تولیدنخواهد نگشت. چه بسا وظیفه خطیر مدیریت متمرکز بخش مهمی از منابع جنبش توانی برای پرداختن به مقوله تولید و طراحی این ابزارها برای این دوستان باقی نگذارد و چه بسا در بین اعضای گره هایی از شبکه با درجه مرکزیت به مراتب پائین تر، افرادی به مراتب شایسته تر و صاحب صلاحیت تر برای طراحی و تولید این ابزارها و پیشنهاد ماموریتهای نیروها وجود داشته باشد.
به نظر می رسد یکی از اصلی ترین اولیتهای حال حاضر یک بانک اطلاعاتی آنلاین از طرحهای محصول پیشنهادی، مواد خام، روشنامه ها و تجربه های انباشته در حوزه تولید و نهایتاً محصولات باشد. به همه اینها باید مجموعه ای از روشهای کنترل پروژه را اضافه نمود که مینیمم کردن همپوشانی حوزه فعالیت نیروها (به قصد بهره برداری حداکثری) را با تضمین روند یکنواخت و مناسب تولید محتوا در مصالحه ای بهینه تجمیع نماید.
نکته دیگری که نباید از آن غفلت نمود تولید محصولات جانبی از محصولات اصلی(مثلاً کتابهای ترجمه شده) است. در بسیاری از موارد می توان خلاصه های گوناگونی از این کتابها را که با اهدافی گوناگون قسمتهای مختلف نوشته را برجسته تر نموده اند تهیه کرد. می توان این خلاصه ها را تبدیل به فیلمی کوتاه از مجموعه ای از اسلایدها نمود.می توان بر حول این کتابها و موضوعاتشان جلسات بحث و بررسی تشکیل داد و نسبت به ارائه منتخبی از این مکالمات اقدام نمود.به نظر می رسد تلاش و تمرکز نیرو در تولید این رده از محصولات با اثربخشی چشمگیری در تحقق اهداف جنبش همراه باشد.
امیدوارم در آینده نزدیک با توجه اعضای گره های دارای مرکزیتهای عمده در شبکه کنشگران جنبش سبز به این مقوله بستری مناسب برای فعالیت گسترده در این زمینه داشته باشیم.بدیهی است تا آن زمان شبکه های کوچک و بزرگ دوستان مورد اعتمادمان زمین و زمینه تمرین و تامل و کسب آمادگی برای ورود به این فعالیت خواهد بود.

غلط در مشق درس اول

ىرس اول ىر راهبري جنبشهاي اجتماعي اين است: «هواداران خود را مطلع و مشغول نگه دارید» . متاسفانه این موضوع به دلائل مختلف ، موجه و غیر موجهی، در سطح اول رهبری جنبش مورد غفلت قرار گرفته است. این موضوع مسئولیت فرد، فرد ما را تعقیب این راهبرد بیشتر و حساس تر می کند. ممنون خواهم شد اگر دوستان علاوه بر ارائه گزارش کار هایی که قطعاً اثری برانگیزاننده دارد ایده ها و تجربیاتشان در این حوزه را با دیگران به اشتراک بگذارند.