۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

موزیک تراپی

با موسیقی (همایون مثنوی) و نور ملایم درمان می شوم، در مانی که بر خلاف ظاهرش از جنس مرهم گذاری نیست بلکه بر عکس کاملاً تهاجمی است. فقط زخم دلتنگی ام بیشتر به درد می آید . چه می شد به بوسه ای تسکینش می دادی بی انصاف
پ.ن1: قضیه خیلی وجودی است ولی نمی دانم چرا نمودش کمی هندی از آب درآمد. شرمنده دوستانی هستم که همچنان تحملم می کنند
پ.ن2: من هم مثل کافه ناصری عزیز می ترسم ملت در این حال و احوال خرده بگیرند که : «کشته ندادیم که سازش کنیم/مطلب عاشقانه پابلیش کنیم»

۱۳۸۸ دی ۵, شنبه

از اثرات بیش خوابی

خوابهای پیچیده و چند لایه می بینیم و در این میان همین خوابها در مورد ماهیت امر واقع و اینکه ای خواب با چه تغییر سناریویی می توانست یک رویا شفا بخش باشد می انیدشم.

آرزو

کاش قلیان دوشنبه صبح قلیان کم دغدغه ای باشد

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

مجوز رسمی

اینکه روی تابلوی فلان بنگاه اقتصادی می نویسند با مجوز رسمی بهمان سازمان و نهاد ؛ آیا تصریح این نکته است که این سازمانها و نهادها مجوز غیر رسمی هم می دهند؟

۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

صداقت احمدی نژاد

درست که فکر می کنم می بینم واقعاً همه مون گمراه شده بودیم در تاملات تنهایی این روزها به این نتیجه رسیده ام که دولتی صادق تر از دولت احمدی نژاد هرگز در ایران قدرت را به دست نگرفته است. می پرسید چرا؟!،دلیلم خیلی واضح است؛ این دولت از ابتدا با شعار خدمت رسانی به صحنه آمد و درست که فکر می کنم می بینم خدمت هرکس و هرچیزی که من می شناخته ام و تاثیر گذاری بر آن بوسیله یک دولت امتناع نظری نداشته است خوب رسیده اند. دلیل از این محکم تر؟!!

۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

زندگی

زندگی اگر سرخوشانه خوندن(به هر دو معنا) و اینجا نوشتن نیست، پس چیه؟

۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

بهشت من

آنجا که سراپای تو در روشنی صبح، رویای شرابی است که در جام بلور است.

۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

خیلی سر راست نیست

برای هضم افکار التقاطی باید حوصله داشت
پ.ن: برای درک معنای دقیق این جمله لازم است معنای دقیق دو کلمه کلیدی آن را بدانید

۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

دشنام در سکوت سفید

سفیدی این کاغذها فحشم می دهند، ناموسی

پیام امید

پیام امید را من فقط از طریق سایتشان می شناسم و تنها چیزی که در مورد فعالیتهایشان می دانم این است که اخیراً در تهران یک جشنواره خیریه برگزار کرده اند. مطالعه سرسری سایتشان نشان می دهد که در رو در رویی با مسئله جهت گیری درستی دارند، اما در میدان عمل بسیار خام دست هستند. این نشانه ها برای علاقه مندان به مشارکت در چنین فعالیتهایی معنای بسیار خوبی دارد. تا اینجا و بر اساس این شواهد پیام امید محیط مناسبی برای عرضه پیشنهادات کمک شما دوستان دارد. تاکید می کنم این مسئله را صرفاً از جهت سمت گیری ظاهری سازمان طرح کرده ام و ممکن است در ورود به مجموعه با هزار و یک مانع منبعث از اشکالات عملکرد فردی گردانندگان، تنگناهای فرهنگ سازمانی ، عملکرد لایه های غیر رسمی سازمان و ... مواجه شوید؛ اما فکر می کنم در این برهوت ارزش امتحان کردن را دارد. در خاتمه لازم است اخطار کنم در مجموعه هایی از این دست عموماً کارهای اطلاعاتی عمیق و مفصلی انجام می شود، در انتخاب معاشرین و روابط جدید و همچنین اظهار نظرهای سیاسی اجتماعی در چنین محیطی دقت کنید.

۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه

بیش خوابی

بیش خوابی فرقه ای از فرق التزام عملی به نهیلیسمه

۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه

قرآن اگزیستاسیالیستی

الهاکم التکاثر، حتی حضور بی غش

قصاص

اینبار که ببینمش، حتی اگه شده به زور، می بوسمش. از مجازات هم ترس چندانی ندارم. حداقل قصاص رو با آغوش باز می پذیرم

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

در حذف لذتی است که در خواندن نیست

چقدر کیف دارد که مطالب نخوانده تلنبار شده در گودر را یکهو بعنوان خوانده شده علامت بزنی

عدالت به سبک ان

هر که باشد نظرش در پی ناموس کسان
پی ناموس وی افتد نظر بوالهوسان

۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

هگل بر علیه اقتصاد ربوی

گرچه از این عنوان چنین بر می آید که قصد شوخی مسخره بازی دارم، اما، دقیقاً بر عکس خیلی جدی هستم. قبلاً در مورد پروژه اخلاق و اقتصادمان توضیحکی داده بوده.با توجه به اینکه آنچه به عنوان قرارداد رسمی در حال اجراست ما را موظف می کند اینکار را در چارچوب اقتصاد اسلامی انجام دهیم ایده اولیه مان این است که حرمت ربا را به این صورت به سنجش بگذاریم.
چطور؟؛ اینطور که مدخل بحث ادبیات نصر باشد و این طرز نگاه را به هگل پیوند دهیم و خوب احتمالاً قابل حدس است که رفتار اقتصادی ربوی را به «از خود بیگانگی». در واقع بگوئیم نباید زایندگی اقتصادی را که مشخصه انسان است به پول نسبت داد و الا خطاهای شناختی عمیقی اتفاق می افتد. اینکه پیوند نصر-هگل را چگونه برقرار می کنیم البته خودش بحث مفصلی است که بعداً در موردش صحبت می کنم.

۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه

خنگ بازی

در پست قبلی اصل مطلب را که نامه من به iran charity بود را فراموش کردم بگذارم که بدینوسیله جبران می کنم

دوستان پر تلاشم در Iran charity

سلام

من مدتی است که فعالیتهای شما را از طریق آنچه در وب سایتتان منعکس می کنید تعقیب می کنم. چند وقتی است که می خواهم خودم را مجبور و موظف به کمکی کوچک اما منظم به مجموعه شما کنم و البته نکاتی در مورد چند و چون این فعالیتها با شما در میان بگذارم، اولی معطل مانده به دلیل تنبلی و شلختگی بیش از حدم و دومی معوق بوده با این ذهنیت که احتمالاً آنچه می خواهم بگویم را خودتان به اتکا تجربه و دانش بسیار بهتر از من می دانید و در مواجهه عملی با مسائل بنا به مشکلاتی که می توان تصور کنم در این محیط و شرایط بر سر راه فعالیتتان وجود دارد از اجرای آن منصرف می شوید.

دومی را قلمی کردم که شاید خجالت بکشم و اولی را عملی کنم. گرچه فکر می کنم که قلم زدن در این حوزه سخت مغفول است و ، اگر نه شما ، اما، بسیاری از کنشگران و گروه های کنشگر این حوزه در اولین اولویتهایشان نیازمند فضایی مناسب برای گفتگو به اشتراک گذاری افکار و عقاید و تجربه های مربوط به این فعالیتها هستند. لهذا به خودم اجازه دادم این نامه را به موازات ارسال به شما در وبلاگم به اشتراک بگذارم و از دوستانم دعوت کنم به بحث و گفتگو در این حوزه و صد البته کمک به Iran charity .

اگر کارکرد این جمع ، و نه گروه، به گفته خودتان، را انتقال کمک از بخشهای نسبتاً سالم تر و توانا تر جامعه به بخشهای آسیب دیده باشد با اندکی مسامحه می توان در این فرآیند سه زیر فرایند اصلی را شناسایی کرد.

اول بازاریابی برای فعالیتی که در حال انجام آن هستید، دوم سازماندهی منابع و نیروها و سوم ارائه مناسب کمک به نیازمندان آن. باید توجه داشت که این سه مقوله آنچنان درهم پیچیده اند که نمی توان بر یکی ، یا به عبارت دقیق تر بر مصادیقی از یکی متمرکز شد و امیدوار بود بدون توجه به دو تای دیگر می توان به نقطه بهینه نزدیک شد. شما دست اندر کار اداره یک زنجیره سه حلقه ای هستید که خروجی نهایی آن برابر توان ضعیف ترین حلقه است. می توانم حدس بزنم که شما در حال حاضر این ضعیف ترین حلقه را کمک های بازاریابی شده تخمین می زنید و معتقد هستید بر این اساس وضعیت دو حلقه دیگر مطلوب است. به احتمال بسیار زیاد در یک نگرش استاتیک به مسئله هر ناظر عاقل و منصف دیگری نیز این نظر را تائید می کند. اما، در نظر داشته باشید که راه تقویت این ضعیف ترین زنجیره از بالفعل نمودن قوای شما در دو حلقه دیگر می گذرد.

در مورد حلقه اول یعنی بازاریابی به طور مشخص پیشنهاد می کنم وضعیت سایتتان را سر و سامانی بدهید. خیلی مناسب است اگر یک یا چند لیست پستی درست کنید تا افراد بنا به تمایل و سلیقه شان از این طریق در جریان اخبار و فعالیتهای شما قرار بگیرند و امکان عضویت در این لیستها از طریق سایت وجود داشته باشد، خیلی مناسب خواهد بود این سایت وبلاگ گون را به مجموعه با بخشهای جدا (و با فیدهای جداگانه) تبدیل کنید تا تعقیب اطلاعات قرار گرفته بر روی سایت بر حسب علایق و سلایق ساده تر شود. درگیر کردن گرافیستها و عککاسهای خوب به جذابیت سایت شما خواهد افزود. توضیحی که در برابر شکایت برخی افراد نسبت به عدم دریافت پاسخ ارائه کرده اید را شاید بهتر باشد جایگزین کنید با یک نظام گردش کار شفاف دیجیتال که برای هر کس تعقیب مراحل پاسخگویی نامه اش را فراهم کند فراموش نکنید هزینه های انجام شده برای چنین کارهایی در عواید حاصل از ارتباط بهتر با مخاطبین بالقوه پوشانده خواهد شد. در این حوزه متون کلاسیک فراوانی وجود دارد که شاید بد نباشد عده ای را برای ترجمه آنها سازماندهی کنید . به علاوه هزینه این کارها برای یک مجموعه خیریه مانند شما عملاً هزینه های سازماندهی برای جذب نیروی انسانی داوطلب است که اولاً ناچیز است و ثانیاً اکسترنالیتی های فراوانی دارد. ماجرای این اکسترنالیتی ها بخش دیگر صحبت من است که به اصل آن یعنی اهمیت توجه به حلقه سازماندهی را پیش از این بیان کرده ام، باید در نظر داشت اولاً این مشارکت عمومی تمرکز را از ارائه کمک به سمت اصلاح ساختار می برد و همبستگی را جایگزین صدقه(که خود گفتاری مجزا و مفصل می طلبد) می کند. این دستاورد به تنهایی دارای چنان ارزشی است که توجیه گر هر تلاش و هزینه ای در راه تقویت سازماندهی نیروها باشد، اما به این مورد می توان افزایش کمیت فعالیت بازاریابی ، که افزایش کیفیت آن اثر مصرح اولیه تقویت سازماندهی است، افزایش اثر بخشی این فعالیت بواسطه افزایش اعتماد بدلیل حضور افرادی از یا خته های گوناگون اجتماعی اشاره کرد.

می دانم که ، اگر نه همه، لااقل بخشی از این دست به کار تقویت سازماندهی نیرو نشدنتان به دلیل نگرانی از مواجه شدن با برخوردهای امنیتی است و این نگرانی را درک می کنم، اما تصور می کنم در دنیای ارتباطات مجازی و در شبکه سازی اجتماعی از طریق تبلیغات اقناعی چهره به چهره پتانسیلهای زیادی تا پیش از رسیدن به خط قرمزهای امنیتی برای استفاده وجود دارد. به عنوان اولین قدم از همه دوستانم خواهش می کنم تنبلی و بی حوصلگی را کنار بگذارید و برای کمک به تقویت هر سه حلقه فعالیت Iran charity با آنها تماس بگیرید. اگر مایل بودید خوشحال می شوم که در این مورد بیشتر با هم صحبت کنیم

ارادتمند

بهمن کارگزار

iran charity

چند وقتی است که قصد معرفی این سایت را دارم، اما هر بار به دلیلی به تعویق افتاده. خیلی ساده و سر راست کارشان رساندن کمکهای عملی و فوری به نیازمندان این کمکها در بخشهای آسیب دیده جامعه است و کارشان، به نظر من، خیلی جای پیشرفت و بهبود دارد؛ اگر امثال من و شما تنبلی و بهانه هایش را کنار بگذاریم و به کمکشان برویم. امروز نامه ای برای خودشان ارسال کردم که عیناً می گذارمش اینجا، و همه دوستان را دعوت می کنم به بحث و گفتگو در این حوزه و صد البته کمک به iran charity

۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

مرغ و تخم مرغ

جهت اطلاع خوانندگان، مسئله اولویت مرغ و تخم مرغ که هنوز هم برای برخی از دوستان مثال مسئله لاینحل است از ابتدا جواب بسیار روشنی داشته. قطعاً مرغ بر تخم مرغ مقدم است، چرا که تخم مرغ ماهیتاً محصول مرغ است، اما آنچه به عنوان مرغ می شناسیم را صرفاً از روی عادت برآمده از تخم مرغ می دانیم. این اختلاف فکر می کنم برای رای دادن به اولویت مرغ کافی باشه.

الکریم اذا وعد وفا

بواسطه کریمیّتمان همانطور که قول داده بودیم تا ترتیبتان را ندهیم ول کن نیستیم آقاجان. ما بعد از اینکه ارتقاء پیدا کرده ایم با هر فونتی که می خواهیم در بلاگمان می نویسیم. پیش از این ممکن نبود. حالا آمدیم تست کنیم ببینیم آیا فاصله بین خطوط را هم منتقل میکند یا نه؟

پروژه تحویل پذری گزاره های اخلاقی به گزاره های اثباتی در یک نظام اقتصادی/ پروژه ما

طرحی که در حال حاضر روی آن کار می کنیم عنوانش شرایط امکان و تبعات تحویل پذیری گزاره های اخلاقی به گزاره های اثباتی است. سه منظر اصلی برای ورود به این بحث را شناخته ایم. اول: بنا کردن چیزی مثل یک اخلاق طبیعی. یعنی یک مشت تعریف ردیف کردن که خود در واقع مجموعه ای گزاره نیز هستند و تبدیل کردن مفاهیم اخلاقی، عموماً در باب سعادت و شقاوت، به ترکیبی از مفاهیم اثباتی و بدین سان نگاشتن گزاره های اخلاقی به گزاره های اثباتی. منظر دوم که به دغدغه های شناخت شناسانه وقع بیشتری می نهد در واقع به دنبال یافت مفاهیم اثباتی پنهان در استفاده از مفاهیم هنجاری است و با این پرسش به مسئله نگاه می کند که آیا می شود این نگاشت هنجاری به اثباتی با کمک این مفاهیم و گزاره های اثباتی پنهان در دل مفاهیم و گزاره های هنجاری انجام داد. منظر سوم که البته رادیکال تر از منظر دو، همان گرایش را تعقیب می کند. این منظر قائل به وجود چیزهایی است که در واقع «سنت های الهی» هستند. اینها از عقل ذوقی به عقل استدلالی می رسند و به این اعتبار «سنت الهی» و یا «وجه قدسی» شناخت هستند که همانطور که در درون ما و ساختمان ادراکی مان حضور دارند در دنیای بیرون از ما و در عملکرد آن اراده ای که اراده ما نیست هم وجود دارند. من این قضیه را با ادبیات نصر طرح کردم و این ممکن است به مذاق خیلی از دوستان خوش نیاید منتها همین حرف در ادیشن بارکلی یا حتی روایتی از هگل می توان بازآرایی کرد که بعدها مفصلاً به آن می پردازم. به خصوص سخت مایلم به ادیشن هگلی ماجرا بپردازم چون اصولاً ایده اولیه من برای طرح این موضوع نشان دادن میزان اخلاقی بودن اقتصاد یک اجتماع در میزان از خودبیگانگی عاملان آن بود.بیشتر با هم گپ خواهیم زد.

ارتقاء یافتیم

توبیخ و تمجید ما اثر کرد. بلاگ اسپات از ما خواست که الگوی وبلاگ را ارتقاء بدهیم و از وقتی دادیم (بی تربیتا منظورم ارتقاء بود!!) در گوگل کروم هم مثل جاهای دیگه خوشتیپ دیده می شویم. این وبلاگ نویس ندیده و بی جنبه تا دهان شما خوانندگان محترم را با تجربه های کرومی اش صاف نکند ولکن معامله نیست

گزارش به خاک گوگل

رویهمرفته باید بگم گوگل کروم به شکل شهوت انگیزی خوشکاره

خود ناسازگاری

خیلی خنده دار به نظر می رسه، اما، بلاگ اسپات در آی-ئی بهتر دیده می شه تا در گوگل کروم. گفتم جهت مزید اطلاع بینندگان محترم غیر خوراکی.
پ.ن: واضح است که بینندگان خوردنی با بینندگان خوراکی متفاوتند. بیننده خوراکی، شکر، کم و بیش داریم، اما، در این وفای حاصل از جذبه عشق، بیننده خوردنی فقط یکی می شناسم که او را هم با این بلاگ کاری نیست.

...وپس از مرگ هم

ندارم دستت از دامن، مگر در خاک، آن دم هم
چو بر خاکم روان گردی، بگیرد دامنت گردم

۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

عرق دو آتشه

اگر مستم، من از عشق تو مستم
بیا بنشین که دل بردی ز دستم

۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

مصمم

سعدی نظر از رویت کوته نکند هرگز
ور روی بگردانی، در دامنت آویزد

روایتی از موسیو مولند

وقتی در کتاب معرفت و معنویت به تعبیر محدودیتهای ذهنی و سلیقه ورزی های شخصی گرایشات شیطانی راسیونالیزم بر می خورم هوس می کنم داستانهایی در مورد شیطان بنویسم
پ.ن: نصر در این متن راسیونالیزم را در برابر اینتلکچوالیزم به کار برده

در آرزوی شرشر آبها و عوعوی سگها

سکوت آزاردهنده ای حاکمه که نمی ذاره بخوابم

قداست زدایی از معرفت

نظرم را خیلی کوتاه و خیلی صریح طرح می کنم به نظرم تمام آنچه نصر با ذوق و شوق در فصل اول معرفت . معنویت به عنوان کشفش در مورد ماهیت و ریشه قدسی معرفت بیان می کند، بسیار عمیق تر و دلکش تر در «پدیدار شناسی روح» هگل بیان شده است. به علاوه به نظرم تلاشش برای نشان دادن نقش ریشه ای معرفت در تمامی ادیان چه به لحاظ منظور و کلیت و چه به لحاظ روش شناسی بسیار بی مایه و مبتذل است. نمی دانم باید بگویم این کتاب، یا لااقل این فصلش، متصنعانه متکلمانه نوشته شده و یا اینکه این تصنع در ذات کلام، لااقل کلام اسلامی، است.

مدیریت واحد جهانی در دست اقلیت

در پی اهدای جایزه صلح نوبل به باراک اوباما، اخبار نیمروزی رسانه میلی دست به چادر خانم امین زاده، کارشناس امور بین الملل، برای تفسیر و توجیه این واقعه شد(انتظار نداشتین که در ملاء عام سراغ دامنش برن که؟!!). کارشناس مذکور، که قیافه اش فریاد می زد در تمامی عمر پر برکتش هرگز قدمی از سر حدات آستانه مقدس امام زاده داوود بیرون نگذاشته، ضمن تلاش دلاورانه برای حفظ چادرش توضیح داد که یکی از اصلی ترین دلایل اعطای این جایزه به باراک اوباما دلجویی از اوست که پیش از این در کسب میزبانی دوره بعد بازیهای المپیک برای home town ش ناکام گذاشته شده بود. آگاهان امور سیاسی این هماهنگی نزدیک میان کمیته المپیک و بنیاد نوبل را نشانه ای از صحت نظریه ا.ن مبنی بر اداره جهان بوسیله یک اقلیت کوچک یهودی می دانند.
پ.ن: به جون مامانم دقیقاً همین رو گفت، لطفاً اگه کسی توفیق ضبط کردنش رو داشته به من هم خبر بده.

۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه

سعادت

بی حسرت از جهان نرود هیچکس به در
الا شهید عشق، به تیر از کمان دوست

خاموشی مفید

قبلاً اینجا در مورد استفاده از روش تفکر در بین خواب و بیداری به عنوان وسیله ای برای بهره برداری بهینه از جنبه خلاقه ذهن نوشته بودم. می خوام بگم صرفنظر از برخی نمونه های نادرش که در واقع مصداق الهام هستند و جابجایی یک ابژه است نسبت به مرزهای خودآگاهی و ناخودآگاهی بخش بزرگی از این ماجرا در واقع خاموش کردن گفتگوهای بی ثمر و زائد درونی ذهنه، که باعث می شه سرعت مرور مطالب و پهنه ای که ذهن می تونه در اون به دنبال مواد خام مناسب برای پردازش می گرده رشد قابل توجهی کنه.

از خواجه به ان

ای مگس عرصه سیمرغ نه جولنگه توست
عرض خود می بری و زحمت ما می داری

۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

کشفی در مورد تقابل با براندازی نرم

پیرو پست قبلی، گرچه هنوز منطق دوستان را متوجه نشده ام، به این کشف نائل آمده ام که رفقا، با توجه به اینکه مهمترین عنصر در مقابله با تهدیدات نرم مقابله فرهنگی است، در واقع با کتک زدن ما دارند علیه مان تبلیغ می کنند.

چه خوش بود که برآید به یک کرشمه دو کار

به نقل از رادیو زمانه :"آقای باستانی‌نژاد «متهم به شرکت در تظاهرات غیرقانونی، تبلیغ علیه نظام از طریق شعار دادن و کتک زدن یک بسیجی» است".
از شعار دادن، که قطعاً در عصر اینترنت و ماهواره بهره ور ترین راه انتقال اطلاعات و نتیجتاً تبلیغ علیه نظام است،بگذریم؛ مانده ام چگونه می توان با کتک زدن یک بسیجی علیه نظام تبلیغ کرد؟!!

۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

حافظ، این حال عجب، با که توان گفت که ما

چند ساعتی هم زحمت خواب بر خود روا می داریم

اولویت بندی

پس از ملازمت عیش و عشق مهرویان
ز کارها که کنی، شعر حافظ از بر کن

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

واجد شرایط!

تازه خط عنبرین، حسن تو شد بیشتر
عاشق روی تو ام، بیشتر از پیشتر
لطف اگر می کنی، عاشق درویش را
از همه عاشق ترم، وز همه درویش تر

اصغر از صفرآباد سفلی گزارش می دهد

کاشف بعمل آورده ایم که در گودر می توان بر پست ها برچسب زد و به این شکل آنها را بازیابی نمود. از طرفی خوشحالیم از این کشف کارگشا و از طرفی فحش می دهیم خودمان را که چرا زودتر به این فکر نیفتادیم که لابد طراح این خبر خوان اینقدرها عقل داشته، و به صرافت اینکه کشف نمائیم بروز این درجه از عقلانیت کجا و به چه صورت بوده. نتیجه اینکه کلی پست جور وا جور را ستاره دار نموده و بر هم انباشته ایم. حالا مرد می خواهد جدا کردن و برچسب زدن اینها.
پ.ن: برای اینکه اینجا کمتر تف دادن من رو تحمل کنید، علاوه بر نخوندن این بلاگ، یک راه هم اینه که در توئیتر یک حساب کاربری برای من باز کنید تا گلواژه های کوتاهم ، لااقل، آنجا بتراود. چه بسا بخشی از ترشحات بلندم هم کوتاه کردند خود را که آنجا جایشان کنیم یک طوری.

به هر وسیله ای

مدتها پیش حضرت مستطاب رفیق برایم تعریف می کرد که زمانی آرتیستی برای بهره بردار از زمان پر الهام بین خواب و بیداری، هنگام خوابیدن یک شیء فلزی (مثلاً قاشق) را در دستش بالای یک شیء فلزی دیگر (مثلاً کاسه) نگه می داشته تا درست در لحظه عمیق شدن خواب از دستش رها شود و (به قول جناب شاملو-نقل به مضمون-) "چرتش را همچون چلواری آهار خورده بردرد" تا حضرتش امکان ثبت و ضبط ایده های عالم خواب و بیداری را پیدا کند. به روش تقریباً مشابهی برای این پروژه متوسل شده ام، خداوند عاقبت ما و همه مسلمین را ختم به خیر گرداند. ان شاء الله رو بلند بگو.

خفقان وبلاگی

دچار خفقان وبلاگی شده ام، کلی موضوع جالب ننوشته دارم که زمان زیادی از طرحشان گذشته، حالا، نه دستم به نوشتن آنها می رود نه دلم به موضوع جدید میل می کند، خلاصه مانده ام عاطل و باطل. قول می دهم در پایان این پروژه یک گوشه ای بتمرگم و طی یک جشنواره وبلاگی تمام تلاش خود را برای همنوا شدن با ریتم مناسب به انجام برسانم. تا آن روز مستدعی است، دوستان بنده را به اندازه 15 روزی همین طور کژدار و مریز تحمل بفرمایند
پ.ن: تذکر ویژه به برخی دوستان کم سواد. کژدار و مریض نیست برادر چوپانم، کژدار و مریز است.

بی چاره

بر آتش عشقت آب تدبیر
چندانکه زدیم، بازننشست

آموزش مهارتهای زندگی مجازی، تاکتیک و استراتژی

اگر این تخمین درست باشد که عمده ترین مانع بر سر راه افزایش ضریب نفوذ اینترنت در گروه های سنی بالاتر و اقشار خانه نشین جامعه (بویژه خانمهای خانه دار) فقدان امکانات ارائه آموزشهای متناسب و سازگار با وضعیت و درخواستهای این گروه هاست تهیه محصولات آموزش مهارتهای زندگی مجازی به صورت مولتی مدیا و اینتراکتیو یکی از اولویتهای جنبش سبز است. تلاش برای توسعه این آموزشها را ، اگر به اندازه کافی غیر متمرکز انجام شوند، نمی توان بدون پرداخت هزینه های حیثیتی سنگین مورد پیگرد و تحدید قرار داد. به علاوه توسعه این آموزشها فراتر از توسعه تاکتیکی پیشانی جبهه خبررسانی در کوتاه مدت، توسعه استراتژیک جنبش در لایه های اجتماعی گوناگون در میان مدت و بلند مدت را به همراه خواهد داشت. به خاطر داشته باشیم در طول مبارزات انتخاباتی ما یکی از بدترین و ضعیف ترین موقعیتها را در برابر زنان خانه دار داشتیم و این در حالی است که این افراد بالقوه می توانند یکی از موثرترین بخشهای فعال جنبش باشند.
پ.ن1: حدس می زنم اگر چنین کاری در مقیاس مناسب و با برد کافی انجام شود رفقای کودتاچی مان در رسانه میلی تلاشهای گسترده ای برای لجن مال کردن فعالیت اینترنتی در اقشار فرودست اجتماع را آغاز کنند.
پ.ن2: چرا راه دور برویم؟! در بین رفقایتان چند نفر را می شناسد که مهارتهای زندگی مجازی شان با سن، استعداد و موقعیت اجتماعی شان سازگار نیست؟. از آنها شروع کنید!. انباشت تجربیان این آموزشهای موردی کمک زیادی به طراحی بسته های آموزشی با کیفیت مناسب خواهد کرد.

بریل

به این فکر کردید که توسعه نرم افزارهای صفحه خوان و سیستمهای تایپ صوتی با همه مزایایی که برای نابینایان داره، چی بر سر خط بریل میاره؟، و مطرود و منسوخ شدن نسبی ، یا مطلق ، خط بریل، چه تاثیری رو وضعیت نابیناها داره؟. به نظرم جای فکر و بحث جدی داره

بلاتکلیف

دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد
نه به وصل می رسانی، نه ، به قتل، می رهانی

۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

تولید و مصرف کتابهای صوتی

یکی از آن چیزهایی که خیلی به زنده کردن اوقات مرده کمک می کند «کتاب صوتی» است. چرخه تولید و مصرف این محصول زمانی منجر به صرفه جویی در وقت جامعه درگیر در تولید و مصرف این کتابها خواهد شد که تعداد افراد تولید و مصرف کننده و همچنین همگرایی سلیقه آنها از حد معینی بیشتر باشد. در حال حاضر بلاگ راوی مجموعه ای از این کتابها را در دسترس شما قرار می دهد. اما اگر بخواهیم این کار به صورت بهره وری تری انجام بشه نیاز به یک بانک اطلاعاتی برای پشتیبانی از آرشیو چنین کتابهایی و تشکیل لیست کتابهای بالای خط سر به سر و گروه های تولید و مصرف است. ممنون خواهم شد اگر دوستان مایل به حضور در جامعه تولید و مصرف این کتابها آمادگی خود را اعلام کنند تا بعد با کمک هم فکری برای سازماندهی این جامعه بکنیم. یادآوری می کنم یک محصول جانبی مهم که باعث می شه خیلی وقتها حتی زیر خط سر به سر انگیزه لازم برای شرکت در پروژه تولید این کتابها داشته باشیم امکان استفاده دوستان نابینا مون از این کتابهاست.

۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

چهره اقتصادی فاشیسم

فاشیسم از منظر فلسفه سیاسی رویکردی به مقوله قدرت است که حفظ قدرت در ساخت ، عموماً به زور مزیتهای نظامی و امنیتی، حاکم شده را برترین مصلحت شمرده و تقدیس می کند و در این راه از طیف وسیعی ابزارها از جمله نظامهای شبه ایده ئولوژیک مبتنی بر تعصبات ملی، دینی یا قومی استفاده می کند. باید توجه داشت این نظامها نه برآمده از چنین شبه ایده ئولوژی هایی بلکه مصرف کننده آن هستند و در هر کجا که لازم باشد با سرعت و خشونت غیر قابل باوری دست به کار تغییر آن می شوند. در حوزه اقتصاد، فاشیسم تشنه قدرت، لزوم دخالت حداکثری قدرت در امور اقتصادی را مسلم می شمارد. این نظام گرچه در جهت اپتیمم نمودن حفظ قدرت با ساختارهای طبیعی بازار و نظام اقتصادی کنار می آید اما به دستاویز خیر اکثریت و مصلحت نظام در جهت حفظ و توسعه قدرت عموماً چنان در این ساختها مداخله می نماید که آنها به مرور از هویت و کارکرد طبیعی خود خارج می شوند و در زیر پوسته بیرونی حفظ شده شان نهادهایی مسخ شده و بیمار دست اندرکار تجمیع قدرت در ساخت حاکم هستند. فکر می کنم واضح و بدیهی است که ما باید فاشیزم و عوارض آن را خوب بشناسیم.در اطراف فاشیزم مغالطه های قابل توجهی هم وجود دارد، از جمله در حوزه اقتصاد هر مداخله جویی عمیق و جسورانه ای در نظام اقتصادی توسط بعضی از مفسرین سیاسی-اقتصادی بی دقت به رویکرد فاشیستی تعبیر شده در صورتی که نسبت این دو با یکدیگر در سطح انگیزه شناسی است که رخ می نماید و تجزیه و تحلیل در سطح عملکرد می تواند منجر به اشتباهات عمیقی در برداشتها شود. این پست علاوه بر تاکید به لزوم شناخت عمیق تر فاشیزم بهانه ای برای معرفی دایره المعارف اقتصاد بود که عجالتاً می خواهم پیشنهاد کنم مقاله ای که در مورد چهره اقتصادی فاشیزم نوشته را بخوانید.لازم به ذکر نیست که فاشیزم هم مانند هر پدیده تاریخی دیگر پس از یک ظهور نابغه یک ظهور ابله دارد.

۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

ویژه برای رفیق

مقدمه:
این پست به شکل خاص برای رفیق نوشته شده و اگر ارتباط برقرار نمی کنید یا حتی سر در نمی آورید مشکل شماست و به تخم بنده صد البته ،و این نهایت لطف من به شما عموم خوانندگان این وبلاگ است چرا که مشکلات بنده، که نویسنده این وبلاگ باشم، حتی به تخم شما هم نیست.
اما بعد
رفیق می بخشی منو اگه اینجا از وسواس خبری نیست، که اگر می خواستم وسواسی بنویسم 73 پست که سهله، تا حالا 7.3 پست هم ننوشته بودم. همچنین می بخشی اگه در بی وسواس نوشتن خوب نیستم، خودت هم این را می دانی و می دانستی همان وقتی که به من گفتی وبلاگ ننویس تو روزنامه نگاری خوبی نیستی و من گوش نکردم، مثل تمام نصیحتهای دیگرت.قبلاً توضیح دادم و حالا هم محض خاطر انور و روی ماه تو عزیز دل دوباره می نویسم که اینجا در واقع یک مهمانی نیمه خصوصی برپاست که من در تهیه اسباب پذیرائی اش ماحضر سهل الحصول را به سفره متکلف و مرصع پلوی کذایی ترجیح می دهم و خلاصه در کلبه ما رونق اگر نیست صفا هست. مصداق عینی ش هم همین مهمانی امشب، که منور و مزین شده به قدوم تو رفیق با معرفت. جز همین زنگ زورخانه ای که ، قسم به سیبیلم، تا به حال برای ورود هیچکس دیگه نواخته نشده چیز دیگه ای در پذیرائیم نیست که ویژه ش کنه که فرقش با بقیه روزها را به چشم بیاره. نه اینکه فرقش به چشم نیادها نه! به چشم میاد خوبم میاد ولی در اسباب سفره نیست، در حضور توئه. دمت گرم
این مقدمه اختصاص داره به وبلاگ و رفاقت.
وقتی آدمها احساس تنهایی می کنند، یعنی وقتی ،به هر دلیل، در روابطشون ناکام می مونند، یکی از دم دستی ترین و ساده ترین و کور ترین واکنشهایی که به این احساس نشون می دن تلاش برای پر کردن این خلاء با افزایش کمیت رابطه است. برای اینکار هم ،خب، یکی از سردستی ترین و در عین حال موثرترین کارها مهمانی دادنه. بعد وقتی تنهایی آدمها خیلی زیاد میشه و در نتیجه خیلی زیاد از راه حل سردستی ازدیاد رابطه استفاده می کنن و نتیجتاً خیلی زیاد از سردستی ترین روش افزودن رابطه یعنی مهمانی دادن، به یک جایی می رسند که دیگه فضاهای واقعی شون تکافوی نیازشون رو نمی کنه در این حال ممکنه ازشون عکس العملهای مختلفی ببینی، یکی از اونها کشیدن مهمانیها به فضای مجازیه، این کاریه که من کردم. شاید احمقانه به نظر برسه، اما جذابیتهای خودش رو داره. برای من یک جور مهمانی دادن در خانه آشره. البته با خشونت کمتر :).
بدنه این متن دو بند اصلی دارد که یکی در مورد وبلاگ و دیگری در مورد رفاقت است.
1- وبلاگ :

نمی دونم از کجاش بگم. بعضی وقتها فکر می کنم عمق معجزه تکنولوژیک ماجرا، که اتفاقاً در سهل و ممتنع بودنشه، تجربه ای رو که ما بواسطه این تکنولوژی داریم به مسخر گرفته و بعضی وقتها هم فکر می کنم معجزه آنچه که تجربه می کنیم، که از قضا این اعجاز هم اعجاز سهل ممتنع بودن است،وجه تکنولوژیک ماجرا را ریشخند می کند

2- رفاقت:

آدمها رو کارکردهایی می بینی که وجه نهادی هویت می دن، بعد آدمها رو نهادهایی می بینی که به کارکردها هویت می دن، بعدترش باز آدمها رو همون کارکرد ها می بینی که در کار هویت دادن به نهادها هستند و بعد از همه اینها یاد می گیری تجربه رفاقت فرصت تجربه مناقشه مرزی کارکرد و نهاده یا لااقل این موضوع یکی از مهم ترین وجوه این فرصته.

موخره:

پیش از این پست داشتم کم کم از دل و دماغ نوشتم می افتادم، اما حالا، احساس می کنم دوباره روی فرمم. این موخره رو به رسم تاویل (به آن معنای نخستینش، پیش از آنکه بابک احمقی آن را به عنوان معادل فارسی هرمنوتیک بکار ببرد) در باب وبلاگ و رفاقت می نویسم. فرم وب رو دوست دارم چون احساس می کنم مرزهای واضح تقسیم بندی های درختی را بواسطه جایگزینی با نمایش نسبت مفاهیم در بافت ذهنی کمرنگ می کند. فراتر از آن احساس می کنم این فرم سخت برازنده هر تجربه ای در باب مناقشه مرزهای شناختی است،هر تجربه ای مثل رفاقت مثل انسانیت.

۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

نقطه ضعف

مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم
خبرش بگو که جانم بدهم به مژدگانی

۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

sin eater

دیشب موقع خواب داشتم با خودم فکر می کردم آخوندی که دیگران رو فریب می ده و با اینن فریب بهشون آرمش می ده، اما خودش از همون آرامش محرومه به نوعی داره ایثار می کنه. جالب می شه به نظرم اگه یه داستان از زاویه دید یک آخوند بنویسیم که در اون شرح نفس کنه با در نظر گرفتن این زاویه و سایر زوایای مغفول.از این زاویه نگاه آخوند یه چیزی شبیه sin eater نیست؟. برام جالبه که بعضی وقتها از زوایای غیر متعارف به مسائل نگاه کنیم، مثلاً در مورد آخوندها این فریب عموماً از دید کارکرد اجتماعی و وابسته به قدرتش بررسی شده و این جنبه گناه خواری اش نادیده گرفته شده.

آخ

توی این کافه ای که شده پاتوقم داشتم یه موسیقی درپیت گوش می کردم می گفت:
من اگه بازی رو باختم
شعر تنهایی رو ساختم
توی این بازی همه عالم و آدم رو شناختم
فکر می کنید قافیه اش اتفاقی جور شده، شاید بین اینها یه هم ریشه گی باشه.
دوست دارم اون شعزهای کلاسیکی رو کف فکر می کنی از طریق درست کنار هم گذاشتن لغات انگار حکمت درونی شان رو به تو نشون می ده. حافظ رو اوج چنین کاری می دونم. صد البته اگه یکی مثل من بخواد از حافظ تقلید کنه احتمالاً نباید عقلش به چیزی بهتر از اونی که بالا نوشتم قد بده

۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

گلوم

فکر می کنم اختلال شخصیت خودم را کشف کرده ام، از اسم این پست می توانید حدس بزنید چیست؟

زاهدانه

معتقدم فضیلت زهد در مواجهه با دنیا به مثابه تمثل است.

کار یا کاراهه؟

کار یا کارراهه شغلی؟
یکم-انگیزه شناسی:
ما در شرکت یک همکار نسبتاً تازه وارد داریم که گویا تجربه همکاری اش با ما اولین تجربه کاری او محسوب می شود. از انجا که هر ووقت او را می بینم به یاد ده سال پیش خودم می افتم و با توجه به اینکه آدم فهیم و باهوش و نسبتاً با سوادی به نظر می رسد که در ابتدای راه پیشرفت قرار دارد دیروز قصد داشتم برخی از مطالب این پست را با او در میان بگذارم، اما اولاً حسش موجود نبود، دوماً من به خودم قول دادم تا اطلاع ثانوی در حوزه مدیریت نیروی انسانی کاری انجام ندهم ، سوماً این روزها اخلاق گندم از زهرمار هم تلخ تر شده و حرف زدن برایم حکم کوه کندن را پیدا کرده و چهارماً آن بنده خدا هم گناهی مرتکب نشده بود که مستحق عقوبت هم صحبتی با زهرماری باشد که من هستم؛ لهذا چند کلمه ای بلغور کردم رفتم. بعد از ظهر در حال دود کردن به این نتیجه رسیدم که شاید بد نباشد انچه می خواستم به او بگویم با برخی از موارد که مدتهاست می خواهم با شما در میان بگذارم درهم بیامیزم و پستی را که می بیننید فراهم کنم، تا هم شما بخوانید و هم آن همکار عزیز.

دوم- اهمیت فعالیت تخصصی و حرفه ای:
حرفهای تکرای در مورد تاریخچه تخصصی شدن فعالیتها و تاثیر آن بر اقتصاد و فرهنگ و این چیزها که مطلقاً لازم نیست برای شما خوانندگان فهیم بزنم فقط یک نکته هست که باید همه دوستان را به آن توجه دهم. مسئله «از خودبیگانگی» به روایت مارکسی. این روایت یک فرض بنیادین دارد و آن اینکه کارها با تقطیع شدن، بخوانید تخصصی شدن، از معنا تهی می شوند و در نهایت کسی را که برای «دستمزد» کار می کند مبتلا به صورتی از خود بیگانگی می کنند، که احتمالاً تنها صورتی است که مارکس می شناسد. منتها تاملات مدیریت مدرن و سپس کارایی راه حلی که برای مقابله با از خود بیگانگی ارائه نموده است ثابت می کند آنچه موجب از خودبیگانگی می شود ، نه تهی شدن ذات فعالیت از معنا بلکه مجموعه ای از شرایط است که عامل را از تفکر در عمل انجام شده باز می دارد و بدینسان او با هویت خود به عنوان «عامل» بیگانه می شود. پس اصل حرف من این است که عمل کاری خود را جدی بگیرید و در آن تامل کنید، چرا که صرفنظر از اینکه شما بپسندید و یا نه بخش مهمی از هویت شما را تشکیل می دهد و بی توجهی به آن موجب خروجش از دایره هویت و شخصیتتان نخواهد شد، بلکه تنها شما را نسبت به بخش مهمی از هویت و شخصیتتان بیگانه خواهد کرد.

سوم- ابزارهای سطح 1:
در این بخش قصد دارم ادعا کنم برای مقابله با این از خودبیگانگی دو ابزار اصلی وجود دارد که عبارتند از نگرش کارراهه ای به مجموعه فعالیتهای شغلی و کیفیت اندیشی در فعالیتهای شغلی. ابزار اول برای جبران فقدان برخی پتانسیلها در وضعیت فعلی شغلی شما برای معنا بخشی به آن اثر زیادی دارد و ابزار دوم به شما کمک می کند تا تمام پتانسیلهای موجود در وضعیت فعلی را آزاد کنید.

چهارم- نگرش کارراهه ای:
شعار بنیادین این نگرش این است که شما نمی توانید هیچگونه فعالیت شغلی ای را بدون نگرش نسبت به آینده آن به سرانجامی رضایت بخش برسانید. پیش از توضیح درباب چگونگی پیاده سازی این نگرش اجازه دهید تا برخی از دلایل پشتیبان این ادعا را با هم مرور کنیم. دلیل اول نقش و حضور پررنگ سرمایه گذاری در فعالیتهای اقتصادی امروز است، نگرش کارراهه نوعی از نگرش سرمایه گذارانه و شاید تنها نگرش موفق در ارائه یک تبیین سرمایه گذارانه در فعالیتهای کاربر و ، با اندکی مسامحه، انفرادی است در فقدان این نگرش شما مزیت رقابتی سازگاری دیدگاه سرمایه گذارانه با محیط کسب و کار فعلی را از دست می دهد و یا به عبارت دیگر یکی از مهم ترین کانالهای دیالوگ با سیستم اقتصادی را از دست می دهید که البته نتیجه اش اسیر شدن در چنگال «سرمایه» است. دلیل اصلی دیگر محدودیتهای شناختی است. بسیاری از اوقات آنچه به عنوان پاسخ یک سوال بدست می آید به اندازه کافی راضی کننده نیست و این نه بدلیل ایراد در فرآیند پاسخ که بدلیل ایراد و خام دستی در طرح سوال است. اگر فرض کنید در نگرش استاتیک به شغل، نیازهای مشوق گرفتن شغل پرسش و گرفتن شغل پاسخ است، در نگرش کارراهه ای گرفتن شغل علاوه بر بخشی از پاسخ، پرسشی بهبود یافته است که ما را به دریافت ادامه آنچه می خواهیم رهنمون می شود. به عبارت دیگر نگرش کارراهه ای به فعالیت شغلی به حساب آوردن «چیزهایی است که نمی دانیم» در کنار انچه که می دانیم و در نتیجه اثرات نامطلوب فقدان دانش و اطلاعات ما بر نتایج مکسوبه حداقل می نماید( می شد این قضیه را هایکی کنم، منتها زودتر جمعش کردم که به دود برسم، امان از این اعتیاد).
پیاده سازی آنچه به آن نگرش کارراهه ای می گوئیم دو اصل اساسی دارد. به هر شغل به مثابه پلکانی به سوی مشاغل آینده بنگرید و دوم اینکه تجمیع اثرات فعالیتهای شغلی دیروز و امروز و فردایتان «در وجود خود و شبکه و ابزارهای ارتباطی تان» مد نظر داشته باشید. این مد نظر داشتن هم، اصولاً دو بال دارد، تخمین آینده ، اندازه گیری گذشته جهت مقایسه آن با تخمینش.

پنجم- کیفیت اندیشی:
به این معنا که به اثر آنچه انجام می دهی عمیقاً بیندیش، به طور مشخص مقصودم از عمیقاً این است که دقیقاً و فراتر از دقیقاً با تامل در دریافتهای ناخودآگاهت از نتیجه و اثر عملی که انجام می دهی و سپس آوردن آن به سطح آگاهی. برقراری این پیوند بین خودآگاه و ناخودآگاه اصلی ترین داروی مقابله با از خو بیگانگی و البته اصلی ترین منبع الهام و انرژی جهت موفقیت است. در این مورد پستهای مستقل متعددی خواهم نوشت.

ششم- برخی از ابزارهای سطح2:
برای خودت برنامه های آموزشی تدوین کن/ در آغاز هر کار از خود بپرس این کار قرار است با کدام مهارتها انجام شود و چه چیزهایی را با چه مکانیزمی به من بیاموزد/ در پایان هر کار از خود بپرس این کار چه چیزهایی را با چه مکانیزمی به من آموخت/ در توسعه شبکه اجتماعی کاری ات کوشا و فعال باش/ در مورد معنا و مبانی آنچه انجام می دهی با نیروهای خبره تر وارد بحث شو/ به فعالیتهای خودت و به مجموعه فعالیتهای شرکت از دید ارشد ترین مدیر آن نگاه کن/ اگر می توانی نتایج این تاملات را با مدیر ارشدت در میان بگذار

عذر موجه

زنهار نمی خواهم کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم، یک لحظه مدارایی

۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

به تو، رفیق دل

وقتی تو به اندازه پانزده سالگی ات خوشدل می شوی، من هم هیچ مانعی نمی بینم به اندازه پانزده سالگی ام ابله شوم تا دوباره هانقدر همدلانه رفاقت کنیم.

۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

فقط چند هزار سال

اینجا خواندم که چندهزار سال پیش، با هوش بودن خیلی سکسی بوده و این در واقع دلیل رشد لگام گسیخته و بیش از اندازه مغز ما بوده است. می خواستم بر جماعت نسوان معترض شوم که ای اف بر شما که مسبب محروم بودن از زندگی بی دغدغه یک میمون در حال حاضر سلیقه شما علیا مخدرات در چند هزار سال پیش بوده، قسمت مسخره ماجرا اینجاست که حالا، بعد از این بلایی که سر ما آورده اید تغییر سلیقه داده اید و به نظرتان عضلات در هم پیچیده خیلی سکسی تر از توانایی محاسبه یک انتگرال نامعین است،نتیجه اش هم شده اینکه ما هم چوب را خورده ایم و هم پیاز را مجدداً اف بر شما.
نکته جالب توجه دیگر اینکه این بار هوش اضافه که امروز بر گرده ما سنگینی می کند و عوارضی دارد که شاید با قدری مسامحه بتوان گفت عوارض خوردن میوه آگاهی است بر اساس این روایت علمی هم هدیه حوا است به آدم.
باز هم نکته جالب توجه دیگر اینکه این تاثیر گزینش سکسی نشان می دهد چگونه هوش و مغز موجودات در فرایند تکامل حضور پیدا کرده و این روند را به مراتب هوشمندتر کرده است.
همه چرندیات این پست بهانه معرفی ناباور بود که جداً خواندنی است و اگر ناباور هستتید کافی است یک بار امتحان کنید. ;) . در پایان نیز با توجه به اینکه آرزوی بازگشت به گذشته آرزوی محال است و طمع خام و «خام خوردن علت آرد در بشر» آرزو می کنم جناب مستطاب معشوق قدری اولدفشن تر بشوند. فقط به اندازه چند هزار سال.

۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

اینجا شرق است

تصمیم دارم یک چند کلمه ای در مورد گوشه های مغفول تر جنگ ایران و عراق بنویسم. اول اینکه وحشت حکومت از تدوین یک تاریخ سکولار از این جنگ باعث شده تا بسیاری از عقلا وجوه مقدسش را هم نبینند. دوم اینکه من جزء طرفداران ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر هستم و برای این طرفداری استدلال ساده ای دارم،خیلی احتمال داشت صدام پس از این آتش بس به تجدید سازمان و حمله مجدد، منتها برای ما که سازماندهی ارگانیک برای ادامه نبرد انجام می دادیم، و در آینده قابل پیش بینی قادر به سازماندهی مکانیکی نبودیم ادامه جنگ بسیار مناسب تر بود.تکرار سیکل حمله، شکست عقب نشینی برای ما خیلی بیشتر مهاجم هزینه داشت، نتیجتاً تکرار همین سیکل برای شکستن ما کافی بود.سوم استراتژی انتخاب شده به نظر من خیلی ساده و در عین حال موثر بود: تنبیه متجاوز، گرفتن یک امتیاز بزرگ پیش از مذاکره. چهارم: چیزی که ایران در محاسباتش ندیده بود اثر انقلاب بر تصویر ایران در جهان بود، تصویری که اجازه نمی داد دنیا یک ایران فوق العاده قدرتمند را تحمل کند.پنجم: فتح فاو را بعد از آزادی خرمشهر اصلی ترین نقطه عطف جنگ می دانم، جائیکه دیدم آن ملاحظه بین المللی فوق الذکر چگونه یک استراتژی هوشمندانه را تقریباً بی ارزش کرد.ششم: بعد از فتح فاو، می توان گفت تمام دنیا برای مقابله با ایران پشت سر صدام ایستاد. هفتم : رذیلانه ترین حمایتها از سوی دولتهای چپ وقت در اروپا صورت گرفت.
بله، اینجا شرق است، جایی که هر دهقانی که در راه می بینی، در حال پک زدن به چپقش تمام تاریخ یک سرزمین را در چند کلمه برای تو بازگو می کند

۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

خوبان در این معامله تقصیر می کنند

دعای گوشه نشینان بلا بگرداند
چرا به گوشه چشمی به ما نمی نگری؟!!

ایده قدیمی

به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را، حلی تر می رسد روزی

۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه

حوصله

کلیدش این است که بر یک کار حسابی، مدتی، ولو به اجبار، وقت بگذاری

۱۳۸۸ شهریور ۲۷, جمعه

خبرهای نه چندان خوب

گویا بلاگر در تهران فیلتر شده و اینجا هم من، منوهای مربوط به صفحه آرایی را ندارم. امیدوارم هر چه زودتر همه چیز رو به راه شود. تازه داشتیم حال می کردیم.

فعل نزدیکی

نه به اون موقعی که سال تا سال از ما دوری می کردی، نه به حالا که دم به دقیقه با ما نزدیکی می کنی

۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه

پدرسوخته

تا که توانیش بگیر و بکن
صوم و صلات است پدرسوخته

عروسکها

بعضی وقتها نگران حال و روز عروسکهایی می شم که بهش هدیه داده بودم. می ترسم بعد از قطع رابطه با من، با اونها بدرفتاری کنه.

حکایت عبید و حقوق مردم ایران

ا.ن فرموده که بر سر حقوق ملت ایران معامله نمی کند. واقعاً از این خنده دار تر نمی شد حرفی زد. تو به عنوان رئیس جمهور اصولاً نماینده ما هستی برای اینکه از طریق معامله با تمام دنیا وضعیت ما را بهبود بخشی. صد البته بدیهی و طبیعی است که نمی توانی بر روی چیزهایی که ما هیچگونه حقی نسبت به آن نداریم معامله ای صورت دهی، پس لاجرم باید دقیقاً بر سر حقوق ما که برای همین معاملات در دست تو امانت است معامله انجام دهی. کاری به باصرفه یا بی صرفه بودن معامله ندارم، مشکل با اصل حرف حضرت آقاست. بعضی وقتها با خودم فکر می کنم شاید این حقوق را با حقوقی ملت بر گردن او دارند و نمی بایست آنها را با چیزی معامله می کرد اشتباه گرفته و آن معامله و این اصرار به عدم معامله حاصل همین اشتباه است. بعض اوقات هم از ذهنم می گذرد شاید در رویاهای هذیان گونه اش می خواهد برای یک بار هم که شده به نمایندگی از ما بر سر چیزی که هیچ حقی بر آن داریم معامله ای کنیم، تا چیزی باشیم مثل خودش و اینطور جان به سرش نکنیم. ماجرای این معامله نکردن و آن معامله کردن مرا عجیب به یاد حکایت عبید می اندازد از وضعیتی مشابه برای دختری در شب زفاف.در جریان هستید که؟!!

۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

راهنمای بانکی شما

دوست عزیزی این ایده را مطرح کرد که یک متن کوتاه به عنوان راهنمای بانکی نوشته شود و در اختیارملت قرار بگیرد. سخت شاکی بود از سردرگمی نظام بانکی و پائین بودن مهارتهای بانکی مردم. من هم با اصل ایده اش موافقم. منتها مجموعه ای از نظرات اصلاحی دارم، مثلاً فکر می کنم به جای توضیح دادن قوانین و قواعدی که هر روز تغییر می کنند، شاید بد نباشد برخی چیزها را که مدت طولانی تری ثابت خواهند ماند به ملت درس دهیم. مثل نحوه مطالعه صورتحساب بانکی. ضمناً فکر می کنم درس دادن بوسیله اسلایدهای پاورپوینت به مراتب تاثیر گذارتر از یک متن در این جامعه باشد. برای اینکه توسعه بیشتر بیابد می تواند تبدیل به یک نرم افزار موبایل شود. برای سر و کله زدن با مقررات ناسازگار هر روز تغییر کننده، شاید بد نباشد یک «رابط گرافیکی کاربر» ایجاد کرد که طرف بتواند درخواستش، نیازش را به ساده ترین شکل ممکن در آن منعکس کند و سپس راه حلهای گوناگون برای آن پیشنهاد شود. حتی می تواند درخت انتخابی داشته باشد که از بین راه حلها یکی را انتخاب کند.
خوب، تا اینجای قضیه که همه اش گل و بلبل است، اما جنبه های مشکل دار ماجرا که مرا به نوشتن در مورد ایده این دوست خوب در این وبلاگ وادار کرد:
1- از بین دوستان بانکی و کارشناسان مالی ، یک چند نفری دور هم جمع بشوید و ما را هم به یک شیشلیک با وام اضافه دعوت کنید که راجع به سرفصلهای این برنامه آموزشی با هم گپ بزنیم
2-در مورد آن سیستم راهنما البته مشکل بیشتر از اینهاست، این سیستم متناقض، درهم ریخته و دائماً تغییر کننده را با هزینه چه کسی باید به روز کرد؟، شاید اگر به یک سایت مرجع در این زمینه تبدیل شوید با هزینه بانک قابل به روز رسانی باشد، شاید اصلاً بتوان باشگاه مشتریان یک یا چند بانک را به چنین راهنمایی مجهز کرد، یا سایتی ایجاد کرد که مراجعه مردم به آن با انگیزه استفاده از راهنمایی های اینچنین باشد اما در کنارش منفعت دیگری تامین شود که این روند و جریان را پایدار کند، شاید هم اصلاً از چیزی در همین راجعه، مثلاً اطلاعاتی که راجع به فعالیتهای بانکی بدست می آید بتوان به چیزی رسید که منافعش پایداری روند به روز رسانی را تضمین کند. به هر حال در این زمینه هم، از طرح ایده هایتان دریغ نفرمائید.

ابرو

این بیت را خیلی دوست دارم:
«خود کشته ابروی تو ام من، به حقیقت//گر کشتنیم باز بفرمای به ابرو»
این باز بفرمای به ابرو ایهام دارد، یعنی به ابرو بگو یا بواسطه ابرو به من بگو؟
«رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هردم// هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو»
این دوگانگی مکانیزم که بواسطه ایهام با یکدیگر پیوند خورده اند، آن گفتن و کشتن را مصداق آیه «...اذا اراد شیءً قال کن فیکون» کرده است. اینکه بگویی کشتنی ام، برای مردنم کافی است.

عبید به روایت ایرج

در عارف نامه ایرج بیتی دارد سرزنشگون خطاب به عارف
چنین گفتند کز آن چیز عادی//همی خوردی ولی قدری زیادی
این بیت ایهام دارد معلوم نیست عارف از منظر ایرج گه خورده بوده یا مشروب. به نظرم ایهام این شعر تلمیح ملیحی بود به آن بین عبید در مثنوی موش و گربه که:
مست بودم اگر گهی خوردم//گه فراوان خورند مستانا
از جهت جمع هر دو معنای خوردن این بیت در آن یک "خوردن"

first date!

خواهرم امروز به اولین date خود، البته با دومین دوست پسرش، رفت. یاد اولین date خودم افتادم. جوانی کجایی که یادت بخیر

حقیقت و روش

هیچ سعی یی در اثبات صحت ادعای مخالفین تان نمی کنم، نه به این دلیل که آن را بی اهمیت می دانم، بلکه به این دلیل که اسیر وسوسه شبهه افکنی های شما نشوم. آنچه از نظر من اهمیت دارد و می توانم آن را با چشم خود ببینم این است که روشی که شما برای طرح و بررسی مسائل مطروحه ایشان به طور خاص و تعقیب حقوق عموم مردم توسط خودشان، به طور عام، پیش گرفته و وضع نموده اید روش مناسبی نیست.
گرچه در یک معنا این روش تنها «وسیله» احقاق حق است و نه خود آن، اما وقتی وقتی صحبت از خود حق به صورت مستقل و مطمئن ممکن نیست، مشی فلسفی محافظه کارانه مرا به تمرکز بر روی روش ترغیب و تشویق می کند؛ به جایی که شما در آن هیچ امتیازی دریافت نمی کنید.
برای من تفاوت چندانی ندارد که آیا شما دروغگو هستید یا صرفاً این محافظه کاری من در عرصه نظر، در عرصه عمل چندان به مذاقتان خوش نمی آید. نتیجه یکسان است. شما را دشمن می دارم.

خودی یا غیر خودی مسئله این است

هیچ دقت کردید آدم نسبت به گه خودش چقدر کمتر احساس بدی داره. به نظرتون دلیلش چیه؟، احساس مسئولیتی که در قبالش می کنه برخورد با اون رو راحت تر می کنه یا خودپسندی ما، که باعث میشه اونچه مربوط به خودمونه ، حتی اگه گه راحت بپذیریم و باهاش مواجه بشیم. دلیل قانع کننده ای ندارم، اما، برحسب تجربه شخصی!!!، به فرضیه دومی بیشتر از فرضیه اولی اعتقاد دارم.
پ.ن1: این پست یک نوشته تلمیحی و تشبیهی نیست و در اینجا مقصود از دقیقاً همان چیزی است که از انتهای روده بزرگ دفع می شود.
پ.ن2: پی نوشت پیشین به معنای تحدید دامنه کاربست این نوشته و ایده توسط دوستان یا تهدید دوستان به تعقیب قضائی نیست.

مفت

دوست، یا به عبارتی سخت گیرانه تر، آشنایی،دارم که عاشق خنضر پنضرهای رایگان حاشیه ای برخی از ارائه های کالا و خدمات است، من سرویسهای رایگان رستورانها یا آنچه از مایحتاج بهداشتی به رایگان در هتلها عرضه می شود. گرچه شک دارم این عزیز هرگز حاضر به پرداخت پول اقامت در هتلی شده باشد، اما، می توانم تصور کنم از دریافت چنین خنضر و پنضرهایی چه ذوقی می کرد. البته بنده اینجا قصد غیبت نمودن از ایشان در این ماه مبارک را ندارم، بلکه قصدم غیبت از مسئولان محترم آی.تی هتل لاله است که اینترنت مزخرفشان را ساعتی 2000 تومان به مشتریان فروش (با اکسنت بر واو) می کنند.
الغرض، نوشتم که عرض کنم بنده در جهت برقراری عدالت و جبران خسارت مجموعه ای از این اشیاء مفت را با خود به خانه آوردم. عکسش را هم اینجا برای دوستان می گذارم تا در تجربه مفت گیری من شریک شوند.
پ.ن: این جعبه باز که در واقع جعبه تیغ (به قول خودشان کیت اصلاح، به اعتبار وجود یک قطره عطر بیک بدبو در یک لوله کوچک پلاستیکی) است که باید بر آن تاکید کرد، چرا که در شوق این مفت آوری تیغ اصلاح فیوژن باتری دار خدا تومانی ام را در هتل جا گذاشتم. این هم از آخر و عاقبت مفت خوری


مفت باشه، گلوله جفت باشه

از مثلهای مردم کوچه بسیار چیزها می توان در مورد لایه های گوناگون اجتماع آموخت و فهمید.البته آینه امثال و حکم آینه ای صادق نما نیست، بلکه انحنایی که کنایه و هزار و یک ملاحظه و محدودیت بر این آینه تحمیل کرده خود را در اعوجاج تصویر نیز به نمایش می گذارند.
برای مثال همین مثل «مفت باشه گلوله جفت باشه» را در نظر بگیرید. ممکن است محصول تنگی قافیه و وسعت مدبر باشد که مفت و جفت مقفایند. یا ممکن است ساخته شده باشد تا دقیقاً همین رویکرد را به انتقاد و تمسخر بگیرد. یا ممکن است برآمده از دل حکمت و داستانی باشد که فرد یا افرادی در شرایط خاص بر اثر ملاحظه ای ویژه، یا صرفاً از روی طنازی، موقعیت خود را با آن قیاس می کنند.
البته این هم ممکن است که آورنده، آنچه را ذکر می کند به مثابه قانونی جهانشمول نگریسته باشد.ضمناً این احتمال هم هست که دو یا چند حالت از حالتهای برشمرده برای یک مثل در یک اجتماع اتفاق بیافتد.
آنچه در اینجا قصد بررسی آن را دارم مثل «مفت باشه، گلوله جفت باشه» به صورت یک قانون عموماً صحیح است. لازم به توضیح نیست که این «مفت» بودن به معنای عدم الزام به پرداخت پول است و گرنه همین مفتها بعضاً هزینه های گزافی را به دریافت کننده تحمیل می کنند. نمونه های زیادی از رفتار ایرانیان سراغ دارم که شاید تنها با همین مثل قابل توجیه و بررسی است. بسیار اندیشیده ام که ریشه چنین رفتارهایی چه می تواند باشد.
شاید نادیده گرفتن برخی عناصر ، همانند زمان و فشار روانی، در مجموعه هزینه های یک عمل، شاید داشتن رویکرد هیستریک نسبت به موقعیتهای برد-باخت(وقتی می شود چیزی را بدون دادن بگیری، حتماً باید بگیری) و شاید هم داشتن رویکرد هیستیریک به مقوله «پول». به نظر من این آخری ریشه آن دلایل فوق الذکر و بسیاری از دلائل مشابه نیز هست . و اتفاقاً آنچه سخت جای تامل دارد همین نکته است. آیا این رویکرد هیستیریک به پول همان شکلی از «از خودبیگانگی» است که مارکس از آن سخن گفته است؟، آیا این رویکرد ناشی از این واقعیت است که پول در ایران در گردشی بسیار ناسالم به برخی از کالا ها و خدمات لوکس و یا فوق العاده تخصصی گره خورده و مردم به اقتصاد خود عموماً به صورت یک اقتصاد معیشتی می نگرند و پول را راه برطرف کردن دسته محدودی از نیازها می دانند، کالایی فوق العاده گران قیمت که نایاب است و باید صرف نیازهای خاص و ضروری و کالاهای غیرقابل جایگزینی گردد. آیا بدلیل عدم پیوند ارگانیک نظام مبادله بر مبنای پول در جامعه ایران، چنین نگرشی نسبت به پول در ایران بوجود آمده که آن را چیزی خارج از جریان زندگی می بینند، و البته تاثیری که این نظام بر افزون شدن فاصله فقیر و غنی داشته نگاه هیستیریک به پول را در هر دو تقویت کرده است؟

۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه

من دوره می کنم روز را و هنوز را

تاریخ اس.ام.اس هایم گواهی می دهند یک هفته دیگر دو ماه تمام خواهد شد که صدایت را نشنیده ام.

۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه

پژوهش

این درد رو برم به کی بگم یا تو کدوم چاه فریاد بکشم که در این مملکت رشته ای وجود دارد به نام «پژوهش»!!!!!. می دونید به نظرم تنها اشکال آدم فوق العاده ای که به ذهنش رسیده چنین رشته ای تاسیس کنه اینه که لنگه ش پیدا نمی شه که با هم ببندیمشون به یه گاری

وعده ای در باب حضرت ایرج میرزا

امروز با دوستی که بالقوه شاعری کم نظیر و بالفعل شاعری فوق العاده است درباره پست اخیر وبلاگ در مورد ایرج میرزا صحبت می کردم، اینکه با سرعت حضرتش را شسته و آب کشیده و برای خشک شدن در آفتاب پهن کرده ام را نپسندید. مدعی بود بسیاری از ظرائف میرزا را نادیده گرفته ام، لهذا، در همین مکان مقدس سوگند یاد می کنم که وادرش نمایم به نوشتن مقاله ای در این باب و سپس انتشار آن در این وبلاگ
این خط و این هم نشان

نعمت

فرموده اند مسائل اخیر یک رزمایش برای آشکار شدن نقاط قوت و ضعف و در مجموع یک نعمت بود.
بنده دوست نازنینی دارم که مدتی است دچار اختلالی شده بود و توانایی لذت بردن از عمل جنسی را از دست داده بود. امروز صبح می گفت که درمان شده و با شوخی خنده از عوارض جانبی زیاده روی هایش تعریف می کرد. به این نتیجه رسیدم که علاوه بر مجموع حوادث اخیر در جماع هم نعمتی بودهو شکر نمی کنم که افزون نشود.

بحران ایرج میرزا

این روزها بحث داغ ایرج میرزا در مشهد که با تغییر نام خیابان ایرج میرزا به جلال آل احمق و سپس نصب توجیهیه این عمل از سوی شهرداری در ابتدای خیابان آغاز شد و با انعکاس مطلب در اینترنت و شکل گیری اعترضات اهالی وبلاگستان ابعاد جالب توجهی پیدا کرد، باعث شد تا این بنده حقیر سراپا تقصیر بواسطه تورق نسخه الکترونیکی دفتر و دیوان حضرتش قدری شناختم را نسبت به ایشان تعمیق نمایم(جمله رو حال کردین ؟) و اکنون قصد دارم نتایج این تعمیق و تعمق را با دوستان در میان بگذارم.
آقا کی گفته ایرج میرزا شاعر بوده؟، دارم جدی می گم و به این نوک تیز سبیل تاب داده تازه اصلاح کرده ام سوگند ذره ای قصد شوخی ندارم. اصلاً مگر هر سخن موزون و مقفایی شعر است؟ اشتباه نفرمائید قصد ندارم ایشان را بدلیل گفتن از ک..ر و ک...ن مذمت کنم یا اهمیت شخصیت یا افعالش را نادیده انگارم. بر عکس قصد دارم بگویم تازه فهمیدم ایرج میرزا کیست و چرا اهمیت دارد.
ایرج میرزا طناز و اهل هزل بوده، در گفتن سخن موزون و مقفی طبع آزمایی می کرده و البته دو اثری که با موضوع مادر خلق کرده به زعم من اگر شعر هم نباشد بسیار مطبوع است. اما تا اینجا چیزی بیشتر از بسیاری از ایرانیان ندارد و اگر قرار باشد بواسطه این صفات نام فردی را بر کوچه یا خیابانی بگذاریم قطعاً کوچه و خیابان کم می آوریم.
ایرج میرزا آدمی بوده شبیه (بخوانید همفرکانس) طبقه متوسط فضیلت دوست غیر آخوند ایرانی، که آن روزها به اعتباری شکل و به اعتباری «سروشکلی تازه» می گرفته و بواسطه این همفرکانسی با بهره وری بالایی از جناب میرزا خصائلی همچون تجدد دوستی، تامل عرفی از دین و پیرایه زدایی از آن بر اساس عقل عرفی متجدد، بنا نمودن اخلاق بر پایه عقل عرفی متجدد و امثال این گرایشها را دریافت می کردند. من بطور مشخص مزیت میرزا عموماً در رسانه او می بینم، به نظرم خودش در طرح بسیاری از این مقولات حتی کاملاً سنتی عمل کرده و این اگر به جهت نطری ضعف محسوب می شود به لحاظ عملی قوت او بوده است. در حوزه شیوه طرح مسئله با اندکی مسامحه می توانم او را نوعی بوکاچیو (نویسنده دکامرونه) قلمداد کنم. ایرج در عین اینکه دوری از سیاست را به صلاح نزدیک می دانسته به اعلیحضرت رضاشاه کبیر علاقه ویژه ای نشان می داده تنها امید ایران را سردارسپه می دانسته. مسئله ای که به او و موقعیتش اهمیت بیشتری می دهد و در آینده مفصلاً آن را بررسی خواهم نمود.
مخلص کلام اینکه اهمیت میرزا نه در ادیب بودن که در موضع اجتماعی اش و توانایی انتقال آن موضع به افراد هم طبقه اش بواسطه مشخصات رسانه اش بوده. در چنین وضعیتی آیا انتظار تحمل نام او بر یکی از خیابانهای مشهد از طرف یک دستگاه شبه حاکمیتی قابل قبول است؟هرگز!!!. نظر مرا بخواهید با اندکی مسامحه امیدوار بودن به تاثیر این امضاها در تغییر نام این خیابان مانند این است که امیدوار باشیم با اعتراض و جمع آوری امضا می توان نام میدان امام حسین در تهران را به فوزیه باز گرداند. .
پ.ن1: از زمان تغییر نام این خیابان تا شکل گیری این ماجراها فاصله زمانی نسبتاً زیادی وجود داشته. به نظر می رسد این قضیه بعد از نصب آن پرده کذا در شرح دلایل تغییر نام شکل گرفته است.
پ.ن2: تخمینم این است که شهردار مشهد این کارها را به عنوان خوش خدمتی جهت ارتقاء رتبه احتمالی انجام می داده است. البته انتظار رسیدن خبر این موضوع به جایی که او می توانسته جایزه خوش خدمتی اش را دریافت کند در مدت زمان مناسب (یعنی پیش از پایان موج اول تقسیم مناصب در دولت دهم) چندان معقول نبوده. از اینجا به بعد دو برداشت در مورد قضیه می توان داشت، یکی اینکه این کار در واقع رشوه به فرد یا گروهی قشری بوده که میرزا بدجور در ....شان گیر کرده بوده، به امید انکه سفارش ایشان برای جنابش کارسازی نماید و دیگر اینکه تلاش برای رسانه ای کردن ماجرا نیز بواسطه ایادی و عوامل ایشان بوده به مصداق «به امید شاید برسد به خاک پایش، چه پیامها سپردم، همه سوز دل، صبا را»

۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

نوپو

عرض کردم: نوپو یعنی نیروی ویژه پاسداران ولایت
فرمودند: خیر
عرض کردم: به چه معناست؟، یا به عبارت دقیق تر مخفف چیست؟
فرمودند: نیروی ویژه پاد وحشت
عرض کردم: خیلی عذر می خوام، اما دقیقاً وحشت چه کسی؟
چیزی نفرمودند.

۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

بی تو

اگر بی تو بر افلاکم چو ابر تیره غمناکم
وگر بی تو به گلزارم به زندانم به جان تو

۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

از عوارض نبودنت

یکی هم این است که وقتی با آن کس که می خواهم نیستم، بودن با دیگران هیچ خواستنی نیست، و فراتر از آن گناه این نبودن ناخودآگاه باری می شود بر دوش این بودن و بن مایه رفتارهای ناخوشایندی که برای فهم علت واقعی شان باید تا یک بعدازظهر شفاف و گس چون بعد از ظهر روزی که گذراندم منتظر می ماندم.

نفرت انگیز

شوخی های این به اصطلاح نمایندگانمان در کجلس با تلمیح به وقایع اخیر را گرچه دوستان بیشتر به عنوان نکته ای بامزه یا جالب توجه به آن نگاه کرده بودند، بیش از هر چیر «نفرت انگیز» یافتم.

زمان در توقف

پشت چراغ قرمز است که می فهمی 2 دقیقه واقعاً چقدر زمان است.

پرسش از خشم

هر بار که خشمگین می شوی در مورد دلیلش خود را مورد پرسش قرار بده، به تو اطمینان می دهم اگر اینکار را صادقانه و از روی حوصله انجام دهی پاسخها عموماً غیربدیهی خواهند بود.

نظام

یک نبرد پیچچیده است. چه وقت انسانها باید به نظمی خود ساخته تن بدهند و خود را در مقابل آن قربانی کنند، که اگر چنین نکنند ان نظم و نظام چه گونه ارزش خواهند یافت؟ و در چه شرایطی آن محافظه کاری اندیوژوالیستی که اصالت فردیت انسان را برتر از هر نظم خودساخته ای می بیند، و فقدانش جمود و کسادی حرکت و تغییر در سیستم را به دنبال دارد، بایستی حاکم شود؟
شاید سرراست ترین جواب از این پیش فرض که خیر حداکثری خیر حداکثری اجتماع است بدست می آید. یا مثلاً در نمونه ای پیشرفته تر از شاخصهای تجمیعی نرمال شده با شاخصی از یکنواختی توزیع. نمونه هایی هم سراغ دارم که در این حوزه رو به یک عدالت تسهیمی آورده اند، به این معنا که در حوزه فردیات حداقلهایی را بر هر چیز دیگر مقدم می دارند و پس از آن ماجرا به نظام تجمیعی واگذار می کنند و البته در بسیاری از موارد این نظام تجمیعی آن مکانیزم خیر حداکثری را معیار مواجهه نظام های خصوصی و عمومی با یکدیگر می کند.
من اما در این زمینه معیار یکسره متفاوت را می پسندم. معیار من نگرش به فعالیتها به مثابه پرسشهایی شناخت شناسانه است. در یک وضعیت عمومی البته یک دور آوستی نشان دهنده وضعیت متقابل این دو نظام با یکدیگر است و هر چه قوت دور بیشتر و تعادل بین اجزا بیشتر باشد، به سبب اهمیت بازگشت پذیری بنا آنچه پیش از این گفته ام خشونت کمتری تجویز و توصیه می شود. البته از طرف دیگر می توان گفت اگر در ذهن افراد بین این دو حوزه یک دور آوستی برقرار باشه اصولاً به خود اجازه استفاده از روشهای خشن را نخواهند داد. می توان یک قدم جلوتر هم رفت و گفت آن آشفتگی نظریه که آرنت در مورد آن صحبت می کند در واقع علتی برای ایجاد عدم تعادل است. اینکه عکس قضیه هم برقرار است یا نه را درست نمی دانم. اما آنچه برای من انگیزه طرح این مسئله در اینجاست صحبتهایی است که این روزها در مورد تقدم آبروی نظام(مقدس جمهوری اسلامی) بر جان چند شهروند می شنوم. به نظرم می رسد تحلیل وقایع اخیر از این زاویه می تواند نتایج جالب توجهی به دنبال داشته باشد.در این باره بیشتر خواهم نوشت.

۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

تفنگتون رو زمین بذارید استاد!!،بی زحمت

امروز تصنیف آقای شجریان، «زبان آتش»، که گویا در رابطه با حوادث اخیر ایران خوانده شده است را شنیدم. بی تعارف باید بگویم افتضاح بود.موسیقی این کار عملاً فاقد کارکتر، بسیار کشدار و به نحو آزار دهنده ای پرگو .در تمام کار، شاید به جز یک جمله، از شجریان بودن شجریان نیز نشانی وجود نداشت.این تصنیف بر روی شعر بسیار ضعیفی از فریدون مشیری ساخته شده و به جرات می توانم بگویم سخیف ترین بیانیه ضدخشونتی است که من در جریان حوادث اخیر شاهد صدورش بوده ام ।
همواره ستایشگر شجریان بوده ام، به دو دلیل اول وسواسی که در رعایت فرم به خرج می داد و دوم امساکی که در استفاده از ابزارهای انگیزش احساسات اعمال می نمود। همیشه به نظرم رسیده که این دو صفت از او یک هنرمند ممتاز ساخته است। باید بگویم متاسفانه در اینکار این هر دو نهج قابل ستایش مورد کم توجهی قرار گرفته اند। تفنگتون رو زمین بذارید استاد!!،بی زحمت।
پ।ن: پیشاپیش از کلیه هواداران استاد در جنبش سبز که با شنیدن این تصنیف از خوشی در حال خر غلت بودند و با خواندن این سطور پریشان عیششان منقص شد پوزش می طلبم.

زندان انفرادی

بعضی وقتها که خودم رو تحت فشار برای به روز کردن این وبلاگ احساس می کنم،با فکر کردن به وضع و حال فعلی این وبلاگ احساس می کنم در زندان انفرادی هستم و بر دیواره سلول خودنگاری می کنم.

حسد

رشک برم کاش قبا بودمی

۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

پرسش زبانشناسی از آناتومی فونکسیونال

خایه اسم ابزار از مصدر خاییدن به معنای« وسیله جویدن» است. سوال اساسی اینه که آدم با تخمهاش چی رو می جوه؟

خنده خبیث

دقت کردید اصولاً چهره دیو رو کسی مغموم نمی کشه؟، اونها رو همیشه با خشم یا خنده نشون می دن. چرا؟!!.

۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

کوتاه در مورد مرکزیت

این روزها اظهار نظرهای عجیب زیادی در مورد نسبت جنبش با مقوله مرکزیت در شبکه روابط اجتماعی-سیاسی می شنوم. اظهار نظری هایی که می توان مدعی شد در حوزه مسئله حساسی طرح می شوند(در نظر بگیرید که شبکه روابط پدیدار هر پدیده اجتماعی-سیاسی است و درجه مرکزیت گره ها یکی از اصلی ترین ابزارهای توصیف چنین شبکه ای)، اما هرگز متناسب با آن مسئولانه سنجیده و دقیق نیستند.
اگر بخوام قدری مصداقی تر صحبت کنم می تونم بگم به طور مشخص در مورد سه دسته از اظهار نظرها نگرانی دارم:
1- اغراق در مورد توانایی های جنبش برای اداره شبکه ای با میانگین و انحراف معیار مرکزیت پائین
2- اغراق در مورد ارزش اداره جنبش در قالب شبکه ای با میانگین و انحراف معیار مرکزیت پائین
3- طرح مرکز گریزی جنبش به مثابه مباینت اهداف و خط سیر جنبش با مقولات مرتبط به مرکزیت در شبکه های روابط اجتماعی-سیاسی
این برداشت آخر که در واقع می توان گفت رادیکال ترین روایت است،با در نظر گرفتن سوابق تاریخی و مشاهداتم از صحنه امروز سیاست و اجتماع ایران بیش از دو مورد دیگر برانگیزاننده نگرانیهاست و طرح ایرادات آن به اشاره بسیار ساده تر است، لهذا نوشتن از آن حتی در چنین وضع و حالی مطلوب و ممکن است.
اگر آنچه را در باب نسبت پدیده و پدیدار در حوزه سیاست و اجتماع در پاراگراف اول نقل کردم بپذیریم، برهان دیگری دال بر امتناع آن مباینت مورد احتیاج نخواهد بود، و اگر نپذیریم اقامه دلیل در اثبات صحت آن مجالی خارج از حصوله این یادداشت کوتاه می طلبد. بنابراین با طرح این تذکر ختم کلام می کنم که گوهره قدرت سیاسی و اجتماعی با مفهوم مرکزیت در شبکه های روابط سیاسی-اجتماعی پیوندی عمیق دارد و لذا در حیطه نظریات موجود و کلیه پیشرفتهای قابل پیش بینی شان عدم درگیری هر حرکت درگیر مقوله قدرت با مسئله مرکزیتهای شبکه روابط اجتماعی-سیاسی(سلباً یا ایجاباً) قابل تصور نیست.
به ربان آمیزاد، جنبش سبز در هر حرکتی یا اقدام به تشکیل گرهی با درجه مرکزیت بالا در شبکه روابط اجتماعی و سیاسی می نماید و یا چنین گرهی را از بین گره های موجود از حیز تاثیرگزاری ساقط می نماید.
تا طرح نظریه ای جامع، سازگار و کارآمد که بتواند بدون استفاده از این مفهوم یا مشابهات و یا هم ارزهایش به توصیف و تجزیه و تحلیل وضعیت نهادها و کارکردهای سیاسی اجتماعی در جامعه بپردازد،انحراف از این معیار در مشاهده و تحلیل هر حرکت جنبش تنها و تنها فرورفتن بیشتر در توهمات است.
پ.ن1: ای نوشته انعکاس وجه سلبی دغدغه من در این زمینه بود، تجربه های پیشین می گویند برخورد ایجابی عموماً پاسخ به مراتب بهتری در پی دارد. بنابر این دعوت می کنم از تمام دوستان که درباره نسبت جنبش با مراکز شبکه اجتماعی-سیاسی ایران قلم بفرسایند. اولین موضوع هم می تواند این باشد که اصولاً پپرسشهای اساسی در مورد نسبت جنبش و مرکزیت کدامند؟
پ.ن2: قابل توجه اینکه وقتی از پائین بودن میانگین و انحراف معیار درجه مرکزیت گره های شبکه در عین داشتن یک عملکرد متمرکز و هماهنگ صحبت می کنیم، در واقع می گوئیم مرکزیت را در بعد دیگری از شبکه جای داده ایم( که دسترسی دشمن به آن دشوار است)

تدارکات سبز

در این روزها بخشی از دوستان فعال جنبش تلاش قابل توجهی رو صرف تولید محصولات با ارزشی برای استفاده عموم کردندقصد دارم در مورد ترجمه های ارائه شده از کتابهایی با موضوع جنبشهای اجتماعی بدون خشونت صحبت کنم که این روزها به لطف ارتباطات الکترونیک خیلی راحت دست به دست می گردد.
با یک مقایسه اولیه بین کیفیت و کمیت این فعالیتها و پتانسیل های موجود برای فعالیت در این زمینه می توان دریافت که اولین و موثرترین قدمی که در راه توسعه کیفی و کمی این محصولات می توان برداشت، پیوستن به جمع تولید کنندگان است. جمعی که بنا به ملاحظات تاکتیکی پیرامون امکان ایجاد خدشه در اطلاعات از سوی عوامل کودتا در پردازش و انتقال توزیع شده عموماً حول افرادی با شهرت و سابقه رسانه ای، مانند آقای سازگارا،مجتمع شده اند.
در مرحله بعد با توجه به محدودیتهای موجود بر سر راه مدیریت متمرکز پتانسیل عمومی تولید و همچنین نزدیک شدن به محدوده اشباع اثر بخشی این فعالیتها باید در دو جبهه پردازش و انتقال توزیع شده اطلاعات و حرکت از تولید محتوی به سوی کارکردهای اقناعی به ارایش مجدد نیروهایمان بپردازیم.این دو موضوع البته با یکدیگر نسبت و رابطه ای نزدیک دارند که در پستهای بعدی به صورت تفصیلی به آن خواهم پرداخت. اما آنچه در وضعیت حاضر فوری ترین نیاز تدارکاتی جنبش ارزیابی می شود ابزارها و بسترهایی برای تسهیل مدیریت متمرکز این نیروها و تعریف ماموریتهایی با اثربخشی بالا برای آنهاست. امکاناتی که گرچه در دست گره هایی از شبکه با درجه مرکزیت بالا اثر بخش خواهد شد،اما لزوماً بوسیله ایشان طراحی و تولیدنخواهد نگشت. چه بسا وظیفه خطیر مدیریت متمرکز بخش مهمی از منابع جنبش توانی برای پرداختن به مقوله تولید و طراحی این ابزارها برای این دوستان باقی نگذارد و چه بسا در بین اعضای گره هایی از شبکه با درجه مرکزیت به مراتب پائین تر، افرادی به مراتب شایسته تر و صاحب صلاحیت تر برای طراحی و تولید این ابزارها و پیشنهاد ماموریتهای نیروها وجود داشته باشد.
به نظر می رسد یکی از اصلی ترین اولیتهای حال حاضر یک بانک اطلاعاتی آنلاین از طرحهای محصول پیشنهادی، مواد خام، روشنامه ها و تجربه های انباشته در حوزه تولید و نهایتاً محصولات باشد. به همه اینها باید مجموعه ای از روشهای کنترل پروژه را اضافه نمود که مینیمم کردن همپوشانی حوزه فعالیت نیروها (به قصد بهره برداری حداکثری) را با تضمین روند یکنواخت و مناسب تولید محتوا در مصالحه ای بهینه تجمیع نماید.
نکته دیگری که نباید از آن غفلت نمود تولید محصولات جانبی از محصولات اصلی(مثلاً کتابهای ترجمه شده) است. در بسیاری از موارد می توان خلاصه های گوناگونی از این کتابها را که با اهدافی گوناگون قسمتهای مختلف نوشته را برجسته تر نموده اند تهیه کرد. می توان این خلاصه ها را تبدیل به فیلمی کوتاه از مجموعه ای از اسلایدها نمود.می توان بر حول این کتابها و موضوعاتشان جلسات بحث و بررسی تشکیل داد و نسبت به ارائه منتخبی از این مکالمات اقدام نمود.به نظر می رسد تلاش و تمرکز نیرو در تولید این رده از محصولات با اثربخشی چشمگیری در تحقق اهداف جنبش همراه باشد.
امیدوارم در آینده نزدیک با توجه اعضای گره های دارای مرکزیتهای عمده در شبکه کنشگران جنبش سبز به این مقوله بستری مناسب برای فعالیت گسترده در این زمینه داشته باشیم.بدیهی است تا آن زمان شبکه های کوچک و بزرگ دوستان مورد اعتمادمان زمین و زمینه تمرین و تامل و کسب آمادگی برای ورود به این فعالیت خواهد بود.

غلط در مشق درس اول

ىرس اول ىر راهبري جنبشهاي اجتماعي اين است: «هواداران خود را مطلع و مشغول نگه دارید» . متاسفانه این موضوع به دلائل مختلف ، موجه و غیر موجهی، در سطح اول رهبری جنبش مورد غفلت قرار گرفته است. این موضوع مسئولیت فرد، فرد ما را تعقیب این راهبرد بیشتر و حساس تر می کند. ممنون خواهم شد اگر دوستان علاوه بر ارائه گزارش کار هایی که قطعاً اثری برانگیزاننده دارد ایده ها و تجربیاتشان در این حوزه را با دیگران به اشتراک بگذارند.

۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

از کیر

آشفته نشو عزیز من، مقصودم سورن کیر کگارد بود.این آدم یک حرف خیلی جدی و عمیقی زده در مورد رها کردن و به دست آوردن، تا سویدا جان با خودش هم نظر و با حرفش همنوا هستم، اما نمی دونم چرا هر کاری می کنم نمی تونم یک ارائه پرورده و پخته ازش ارائه کنم. مضمون حرفش اینه که "چیزی رو که می خوای بدست بیاری، باید بتونی اول رهاش کنی." این وبلاگ برای من مصداقی از این مفهومه. احساس می کنم تا وقتی زیر فشار هستم برای تهیه دیدن مطلب، هیچ چیز دندون گیری در ذهنم پیدا نمی کنم برای ارائه. باید آزادش بذارم تا انعکاس طبیعی گذر زمان و زمانه من بشه، تا بتونم شما رو رزق روزانه ام شریک کنم.
و برای اینکار باید این بلاگ رو رها کنم. که البته در مورد مصداق این مفهوم بین علمای اقلیم وجودم بد رقم اختلاف افتاده.عده ای می گن کلاً باید (به قول شاملو) «سقفش برمبه از جا» ، عده ی هم می گن همینکه بدون فکر قبلی می شینی به سبک «استرن» کس شر
می نویسی اینجا کفایت می کنه.
خودم هم البته یک نظری دارم، اون هم اینکه اینجا رو هر بار باید یک جوری آپ کنم انگار آخرین دفعه است ( و این نظر فاضلانه ما رو از کگارد به انامونو می رسونه) . و البته از هر کدوم از این نظرات می شه تفسیرهای مختلفی ارائه داد. مثلاً در مورد اونی که میگه سقفش برمبه از جا میشه گفت معنی ش اینه که سنگینی خیالش رو روی دوش ذهنت حمل نکنی همیشه. اینکه وقتی ازش جدا شدی انگار نیست، اینکه بتونی توی لحظه زندگی کنی؛ و البته اینجا با تقاطع یک مسئله تاکتیکی و یک مسئله استراتژیک مواجهیم و اون اینکه چطور میشه ضمن انجام این کار از مزایای کارهای برنامه ریزی شده بهره مند بود؟، این موضوعیه که بعداً مفصل در موردش می نویسم. یا مثلاً اونی که میگه همین که مثل استرن بداهه می شینی و کس تف می دی به این جنبه از قضیه نظر داره که اینکار یک جور تمرین در لحظه زندگی کردنه. البته اگر به اندازه کافی جدی ش بگیری.
در این دنیا هر چیزی رو بیشتر از یک تصویر جدی بگیری با وجوه وجودی خودت دچار مشکل خواهی شد. به عبارت دیگه اگه می خوای چیزی رو جدی بگیری (که فکر می کنم برای زندگی کردن ضروریه) و در عین حال با جنبه وجودی خودت دچار مشکل نشی باید یاد بگیری به عنوان یک تصویر جدی ش بگیری. احساس می کنم این با حس مالکیت در تضاد قرار داره. تو وقتی خودت رو مالک یک چیز می دونی به مثابه چیزی جز (یا فراتر؟) از یک تصویر جدی ش گرفتی. و اون رها کردن که کگارد ازش حرف می زنه در واقع سرکوب حس مالکیت نیست، سرکوب طمع و حرص نیستو مضمحل کردنشونه در معطوف کردن اراده است به جهان به مثابه تمثل.

یک احساس گنگ

یک احساس گنگ اما خیلی قوی بهم میگه خیلی از آدمهایی که این روزها با چشمهایی سرشار از بلاهت پای تلویزیون می شینن و با شنیدن اعترافات کذایی گاه گاه(اگر نه به صورت، اما در معنا) نچ نچی می کنند و سری تکون می دن تمام ملاحظاتی رو که ما در این قضیه در نظر می گیریم، مشتی تشریفات بی فایده و مسخره می دونن. کی گفته شیطان در جزئیاته؟!!!

۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

باز هم در مورد مهمانی نیمه عمومی من

احساس می کنم جور کردن بساط عیش و نوش این مهمانی برای شده است چیزی مثل دغدغه معاش، امیدوارم تمرین خوبی برای اداره دغدغه تامین معاش باشد.

درباره یک روش

در این وبلاگ پس از این بسیار خواهید دید که من به مطالب خودم لینک داده ام، این موضوع از سر خودپسندی یا طرفه انگاشتن یادداشتهایم (که البته هستم و به آن اعتقاد دارم) نیست؛ بلکه به این دلیل است که تصور می کنم ایجاد یک بافت از ایده ها و اندیشه هایم مناسب ترین راه برای اشتراک گذاشتن آن بخش از آناتومی افکار و عقایدم است که قصد داشتم با دیگران در میان بگذارم
والسلام،نامه تمام.

کوکتیل پارتی نمیه عمومی من

برای این وبلاگ من از زمان تاسیس در ذهن مقرر داشته بودم که باید بخشی با عنوان «درباره این وبلاگ» وجود داشته باشد. فکر می کنم ایده داشتن چنین بخشی و احساس وظیفه به متناوباً نوشتن در آن به زندگی من در این وبلاگ صورتی از خودآگاهی می دهد. این دغدغه برای من همزاد اولین وبلاگم(که هدیه کیوان دوست داشتنی بود) و همپای این نگرانی، با توجه به شناخت از خودم، بود که مانند بسیاری از افراد زندگی ام در وبلاگم خلاصه شود– نمی دانم این اشاره را آورده ام تا مرور و جستجوی خوانند در مصادیق احتمالی معنا را به ذهن او نزدیک کند یا قصدم این است که بار ناراحتی اذعان به ضعف را قدری سبک تر و تحمل پذیر تر نمایم-.
رویکردی که روز نخست برای رفع این نگرانی برگزیدم ، امروز هم راهبرد اصلی من برای مقابله با آن فکر ناخوشایند است. سه گانه ای ساده اما موثر: تاکید ذهنی بر مجموعه ای از فعالیتهایم که انعکاس در رسانه هایی غیر از این وبلاگ دارد. تاککید ذهنی بر مجمموعه ای از فعالیتهایم که اصولاً در هیچ رسانه ، یا لااقل هیچ رسانه ای با مخاطب (نسبتاً) انبوه انعکاس ندارند و در نهایت احصا و ایضاح کارکردهای این وبلاگ.
از دو مورد اول که در حال حاضر انعکاسی در رسانه ای با مخاطب (نسبتاً) انبوه ندارد می گذرم ، اما در اینجا می خواهم بخشهایی از تاملاتم در مورد موضوع آخر ، یعنی کارکرد این وبلاگ و احتمالاً برخی از استانداردهای حاکم بر آن را با شما در میان بگذارم.
اگر بخواهم اصل ماجرا را در یک جمله خلاصه کنم باید بگویم این وبلاگ برای من محیطی برای اشتراک گذاشتن برش نازکی از شخصیت و هویتم به قصد آغاز و امتداد مجموعه ای از ارتباطات دوستانه است.
در واقع اصلی ترین کارکرد این وبلاگ برای من دوستیابی است، و پس از آن امتداد بخشی از این دوستی که به نوعی عمومی است و در این وبلاگ می توان به آن بهره مندی از مزایای «صرفه جویی در اثر مقیاس» را نیز علاوه کرد. اگر بخواهم قدری خوشایندتر و البته دقیق تر بگویم شاید تعبیر حامد قدوسی مناسب تر باشد، اینجا محلی است که من برای جمعی از دوستان بالقوه و بالفعلم مهمانی های کوچکی برگزار می کنم و از آنها با دسپختم پذیرایی می کنم.
اگر بخواهم در حوزه یا عرصه ای معین اثرگذار باشم رسانه ای را که به همین منظور تخصصی شده ترجیح می دهم، حتی اگر این رسانه یک وبلاگ رایگان تک نویسنده خیلی معمولی مانند همین وبلاگ باشد.
در مورد اینکه چرا فکر می کنم تفکیک این وجوه هویتی از هم لازم است و چرا فکر می کنم تفکیک رسانه به تفکیک این وجوه کمک می کند بعدها خواهم نوشت، اما اینجا قصد دارم نکته ای را اضافه کنم و آن اینکه قائل بودن به این تفکیک بدان معنا نیست که استفاده از شبکه روابطی را که در اینجا ایجاد کرده و توسعه داده ام برای جلب توجه به یک مسئله یا موضوع غیرمجاز می دانم.
تمام بحث در این است که من در اینجا به عنوان خودم تاثیر می گذارم و نه به عنوان کنشگر یک حوزه یا عرصه خاص.
آنچه از من در اینجا دیده اید و خواهید دید، به شکل اجتناب ناپذیری، سطحی است. اما این بدان معنا نیست که فاقد هرگونه ظرافت یا نکته سنجی است.برای من لذت کمتر کاری در این دنیا با سرخوشی تدارک یک مهمانی برای دوستانم برابری می کند. آن سطحی بودن کذا هم در واقع تفاوت ناگزیر آماده شدن برای یک کوکتیل پارتی نیمه عمومی و یک مهمانی خصوصی دو نفره است، و صد البته میدانی برای من جهت تمرین دست کشیدن
مخلص همگی

۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

بدون شرح

آقای احمدی نژاد در سخنرانی پیش از خطبه های نماز جمعه حمله به کوی دانشگاه و شکنجه بازداشت شدگان در بازداشتگاه هایی چون کهریزک را توطئه دشمن دانست و خواهان محاکمه سران و عومال اصلی اغتشاشات اخیر شد.

حرف عجیب

در این تعاریفی که در مورد جنبش این روزها از این دهان و آن یادداشت می شنوم و می بینم، یکی از طرفه ترینها این است که : این جنبش یکی از ارزشهایش در این است که با مقولات سیاسی به صورت مستقیم درگیر نمی شود و تلاش می کند به صورت غیرمستقیم، از طریق تاثیرگذاری بر وضعیت افکار عمومی در حوزه سیاست تاثیر گذارد.
خوب،به یک معنا همه چیز کاملاً در سرجای خود قرار دارد، ما از دسترسی به منابع قدرت داخل ساختار قدرت تا حد زیادی محروم هستیم و به این دلیل تلاش می کنیم با بسیج نمودن مردم در مقیاس وسیع به مقابله با ابزارهای اعمال قدرت تمامیت خواهان مستقر در قلعه قدرت بپردازیم و اراده سیاسی خود را بر روند اداره کشور تحمیل کنیم. این برداشت کاملاً معقول از گزاره پیش گفته البته این اشکال اساسی را در خود دارد که از فرط بداهت ارزش طرح ندارد.
برداشت دیگراین است که ما بسیج افکار عمومی را یگانه عامل تحمیل اراده سیاسی خود بر روند اداره امور در ایران به شمار
می آوریم و معتقد هستیم بدون توجه ملاحظات مربوط به ساخت قدرت سیاسی و یا لااقل بدون معامله با هیچ یک از اجزای این ساختار می توانیم از طریق بسیج نمودن افکار عمومی به هدف خواهیم رسید. این برداشت البته بدیهی نیست ولی مشکلش در اینجاست که زیادی غیربدیهی است و نمی شود خوشحال و خرم با یک اشاره از آن عبور کرد. من شخصاً با این برداشت اخیر خیلی مشکل دارم و وقتی نگرانی و بدبینی ام نسبت به آن بیشتر می شود که از مجموعه قرائن و شواهد چنین برداشت می کنم که طرح آن در واقع تعبیه مفری برای اجتناب از رویارویی با مسائل موجود در ساخت قدرت سیاسی ایران و در عین حال حفظ زیستن در زی مبارزان پیشرو راه آزادی است.

توهم خطرناک

این روزها یادداشتهای زیادی می بینم که با ذوق و شوق بسیار در مورد منحصر به فرد بودن و روزآمد بودن و نمونه جهانی بودن و تحقق آینده بودن جنبش سبز حرف می زنند. بخشی از ماجرا خوب البته این است که این جنبش قطعاً برای ما یک تاثیر بین المللی مهم داشته و آن اینکه حساب مردم ایران را از نظام حکومتی ایران جدا کرده (به عبارت دیگر آنچه اوباما رشته است را پنبه کرده ایم،بعداً در این مورد بیشتر می نویسم)؛ از طرف دیگر اگر این جنبش در ایران به پیروزی چشمگیری دست پیدا کندقطعاً تاثیراتی بر دنیای پیرامون خود خواهد گذاشت که باعث ثبت آن به عنوان یکی از نقاط مهم روندهای تاریخی قرن حاضر خواهد شد.
اما در مورد الگوی رفتاری جنبش، آنقدر تسلط و حضور ذهن ندارم که بخواهم مسبوق به سابقه بودن یا نبودن چنین جنبشی در سطح جهان را رد یا تائید کنم، گرچه با اطمینان زیادی می توانم بگویم در برخورد با رژیمهاییی چون جمهوری اسلامی چنین راهبردهایی سابقه نداشته است.
من اگر قصد تحلیل و تفسیر داشته باشم، خواهم گفت این نشان دهنده کارآمدی و تاثیرگذاری امکانات و فن آوری ارتباطی نوین در توسعه دموکراسی است و نه سرمشقی برای جنبشهای اجتماعی آینده.من سخت نگرانم که در این توهم پیشتاز و پیشرو بودن واقعیتهای مهمی نادیده گذاشته شوند. واقعیتهایی چون فقدان دقت نظری کافی در طرح مطالبت جنبش، فقدان یک نقشه راه مناسب برای جنبش، فقر نهادی جامعه ایران و...؛ مسائلی که حل نشدن هر کدامشان برای عقیم کردن و سرکوب شدن جنبش به قالب مجموعه ای از مکانیزمهای دفاع روانی کنشگران کفایت می کند.
امروز، زمان مناسبی برای جشن پیشتازی جنبش در عرصه جهانی نیست، گرچه درک می کنم غرور بین المللی لگدمال شده ما سخت به دنبال دستاویزی برای احیای خود می گردد و هر موضوعی بتواند نقش این دستاویز را بازی کند از انرژی روانی انباشته در این سرخوردگی بهره مند خواهد شد. اما می ترسم این بهره مندی، بهره مندی از انرژی آزاد شده در جریان انفجار یک بشکه باروت باشد.
امکان تجمیع دو ملاحظه بالا در قالب راه حلهای تسهیمی یا تکمیلی مسئله ای است که امروز پاسخی برای آن سراغ ندارم، ولی خوب می دانم اگر در این مورد پاسخی وجود داشته باشد، با توجه به شرایط حال حاضر ایران، راه رسیدن به آن از گذرگاه ناگزیر تامل بیشتر بر مسائل اساسی جنبش و تلاش در جهت ترمیم نقصهای پیش گفته ، در عرصه نظر، می گذرد.
پ.ن1: با حافظه ترها، حتماً به خاطر دارند که سی سال پیش نیز ما انقلابی کردیم که آن را پیشتاز و نمونه تحولات قرن اخیر می دانستیم و در این موضع با افرادی مثل میشل فوکو همسنگر بودبم، اما امروز بعد از سی سال، متوجه شده ایم بر اثر عدم درک صحیح از مشروطه (یعنی اتفاقی مربوط به صد سال پیش)، اتفاقی که در سی سال پیش افتاده و ادامه اثرات میمونش تا امروز زندگی ما را معطر نموده است، چیزی جز یک تنزل در درجات کیفیت حکومت سلطانی نبوده است.به شکلی عمل کنیم که سی سال بعد حسرت دویست سال پیش عمده ترین غم زندگی اجتماعی مان نباشد.
پ.ن2: تنیسور اگر خوب به زمین بازی دقت کند نتیجه دلخواه بر صفحه امتیازات نقش خواهد بست، مداوماً نگاه کردن به تابلو امتیازات فقط متضمن یک نتیجه نامطلوب است. فرعیاتی مانند پیشتازی بین المللی برای ما همان تابلو امتیازات است. به زمین بازی دقت کنیم.

برای دو خورشید پنهان در زیر عینک آفتابی

چشمت به کرشمه خون من ریخت
وز قتل خطا چه غم خورد مست

تمنا

زنهار نمی خواهم، کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم، یک لحظه مدارایی

۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه

ماجراهای زندگانی و عقاید آقای تریسترام شندی

1- نویسنده کتاب لارنس استرن و مترجم آم ابراهیم یونسی است، کتاب در ایران به عنوان بخشی از پروژه نسل قلم انتشارات تجربه سالها پیش از انقلاب 57 چاپ شده بود و در دوران شگوفایی فرهنگی اصلاحات مجدداً تجدید چاپ شد. قطع کتاب، طرح جلد و سایر مشخصات ظاهری آن به نظرم خیلی دوست داشتنی می آید.
2-طنز و هجو کتاب از زمانه خودش به شکل قابل توجهی جلوتر است. با کمی مسامحه می توانم ادعا کنم این کتاب دارای طنزی پست مدرن است.
3-بخش مهمی از هجو و طنز کتاب مربوز به بیهوده گوئی فاضل مآبانه نویسندگان همعصر، بخصوص زعمای کلیسا، است و این کار با تقلید ماهرانه آن سبک صورت گرفته.
4-اگر بگوئیم نویسنده کتاب توانسته است علاوه بر هجو این سبک نگارش در قالب نوشتن این کتاب تا هرکجا که دلش می خواهد فضل فروشی کند به زعم من راه خطا نرفته ایم.من این نهج را عجیب می پسندم.
5- این سبک نگارش باعث شده تا کتاب بدون پاورقی های عالمانه مترجم خوش ذوق و باسوادش عملاً غیر قابل مطالعه برای خوانندگان کم سوادی چون من باشد.
6-اما در وضعیت موجود خواندن کتاب برای خوانندگان کم سوادی چون من، یک محصول جانبی مهم دارد که آن افزایش اطلاعات عمومی است و از این رو مطالعه کتاب به شکل مضاعفی توصیه می شود.
7- شابد در ابتدای کار کنار آمدن با لابیرنتی که استرن خواننده را در آن می گرداند کمی کلافه کننده به نظر بیاید، اما، خیلی زود به آن عادت می کنید و از آن لذت می برید.
8-کتاب عمداً بر ساختار فصلی خود تاکید ویژه ای دارد، جالب اینکه در میان این فصلها، بسیار می توان یافت نمونه هایی را که وقف یک عنوان غیر معمول همچون: دماغ،پازلفی یا جادکمه ای شده اند.فصولی که با هنرمندی نوشته شده اند و در عین حال نگاه نامتعارفشان همان چیزی است که باعث می شود ادعا کنم در این کتاب با نوعی طنز پست مدرن مواجه هستیم.
9- اما علاوه بر این طنز، به زعم من در کتاب نگاه هایی خیلی جدی در مورد عادات و احوال نوع بشر و تحلیل های درخشانی در مورد برخی از انواع شخصیتها می یابیم.
10- این کتاب را که قطع آن جیبی پالتویی است، قصد داشتم در زمستانی به عزیزی هدیه دهم، تا با خواندن بیشتر یاد من بیافتد.چون تصور میکنم آن هجو کننده و ان هجو شونده هر دو منم. منتها تا امروز توفیق حاصل نشده است. دعا بفرمائید.

ز نیرو بود مرد را راستی

از اون دسته حرفهایی است که اینقدر شنیدیم و اینقدر بر سردر زورخانه ها در مقابل چشمهایمان به نمایش گذاشته اند که معنای
خارق العاده ظریف و خردمندانه اش «سر طاقچه عادت» از یادمان می رود. من این روزها بنا به دلایلی در زندگی شخصی، مصداق این قصه را زیاد می بینم در مقابل چشمانم.
بله آقا، زنیرو بود مرد را راستی.

۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه

کابینه

این کلمه یعنی Cabinet علاوه بر هیئت دولت معنی مستراح هم می دهد. جداً در این وضعیت کلمه برازنده ای است.
پ.ن: این نکته ظریف را به اشاره یکی از پاورقی های عالمانه آقای یونسی مترجم با سواد و خوش ذوق کتاب «ماجراهای زندگانی و عقاید آثای تریسترام شندی» نوشته لارنس استرن دریافتم. اصل کتاب شدیداً توصیه می شود.

۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

در ستایش خیابان

اتفاقاتی که در خیابانهای شهر می افتد، باعث می شود که شهر به چبزی بیشتر از مجموعه خانه ها مغازه های منفرد تبدیل شود.شاید به همین دلیل کسانی که جامعه به صورت توده ای از افراد اتمیزه شده بسیار بیشتر می پسندند اینهمه با خیابان دشمنند. حتماً دقت کرده اید ، به فاحشه ها در ادبیات رسمی می گویند «زنان خیابانی»، به دوستی های ممنوعه بین دختر و پسرها می گویند «دوستی های خیابانی»، حتی در ماجراهای اخیر هنگامی حضور میلیونی معترضین را به «لشگر کشی» تعبیر کردند، نتوانستند از اضافه نمودن پسوند خیابانی به ان خودداری کنند؛ در صورتی که این پسوند هیچ اطلاعی در مورد آن پدیده به شنونده اضافه نمی کرد(طبیعی و بدیهی است که تجمع مردم در یک شهر بیابانی نیست).
خود ما هم البته سالهاست با خیابانهای شهر قهریم. فکر می کنم زمان تجدید نظر فرا رسیده، باید با خیابانهای شهری آشتی کنیم. خیابانهای شهر را رنگ سبز زندگی پر می کنیم تا تبدیل به بهشت ما و جهنم دشمنان مردم شود.

۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه

درباره آقای سیدان

در یکی از آیتمهای خبری رادیو زمانه که درباره سفر آقای هاشمی به مشهد بود دیدم که طرفداری از آقای احمدی نژاد بوسیله روحانیون سرشناس مشهدی را منحصر به آقایان علم الهدی و سیدان کرده بود. در حوزه جامعیت این گزاره حرف و بحثی ندارم، اما، مانعیت آن بواسطه نام بردن از آقای سیدان برای من محل سوال است. شناخت من از ایشان البته بسیار محدود است، اما آنچه از رواداری و ادب علمی در ایشان سراغ دارم جداً به لحاظ عقلی با طرفداری از احمدی نژاد جمع شدنی نیست.
اگر فرض کنیم فردی که گزارش را تهیه کرده برای طرح این ادعا دلیل خوبی داشته، آنوقت ، باید گفت ما با یک موقعیت جالب طرف هستیم. این موقعیت ممکن است توجیه آقای سیدان برای طرفداری از احمدی نژاد باشد که من واقعاً مشتاق شنیدن آن و درک چگونگی ایجاد سازگاری آن با سایر اجزاء شخصیت وی هستم (با توجه به اینکه ایشان متفکر مبرزی است) یا یک پدیده اجتماعی جالب که طرفداران احمدی نژاد را به سمت آقای سیدان متمایل کرده است.
هر اطلاعی در این مورد کسب کردم همین جا با شما دوستان به اشتراک خواهم گذاشت، این را هم اینجا نوشتم تا اولاً درخت در شکمم سبز نشود و در ثانی اگر کسی در این زمینه اطلاعاتی در اختیار دارد بنده و خوانندگان این وبلاگ را از آن مطلع نماید.

مرده شور ترکیبتون رو ببره

امروز نقل جالبی می شنیدم در مورد ظریفی که به یکی از دوستان متمایل به جناح راست ( در مفهوم ایرانی اش) می گفته: «شما راستی ها،عموماً، تک تک ، آدمهای خوب و قابل احترامی هستید، اما وقتی کنار هم جمع می شید حاصلتون افتضاح می شه»
«اما از طرف دیگه چپی ها( باز هم در مفهوم ایرانی اش) ،عموماً، تک تک آدمها مزخرف و عوضی ای هستند ؛ اما وقتی کنار هم قرار می گیرند حاصل جمعشان مطلوب و مطبوع از آب در می آید.»
اگر شما هم ، مثل من، خود را با نکته سنجی که لطیفه را طرح کرده «هم تجربه» احساس می کنید، دعوت می کنم برای چند لحظه هم که شده به حدود صحت این گزاره و علل احتمالی وقوعش فکر کنید، نتایج جالب توجهی بدست می آید.

هاری

هاری بعنوان بیماری و هار صفتی که مبتلای این بیماری با آن وصف می شود، در سطح وسیعی برای توصیف تشبیهی خشم و فرد خشمگین استفاده می شود. این استفاده قطعاً موید شباهت قابل توجه حالات مبتلای هاری و فرد خشمگین است. قسمت جالب قضیه اینجاست که بدانید هاری در واقع بیماری تحریک شدنن بیمارگونه آن بخش از مغز فرد مبتلاست که نقش تولید حس ترس را بر عهده دارد.

۱۳۸۸ تیر ۲۳, سه‌شنبه

دست کشیدن

دست کشیدن از هر لذتی پیش از آنکه از آن اشباع شوی و البته پس از آنکه توانستی بگویی «آن را درک کرده ام» مدخلی بر درجه ای از درجات خرد است.(از فرمایشات خودم)

۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه

او با ما هست یا نیست؟

امروز دوستی،که از نحوه موضع گیری ایالات متحده در برابر مسئله ایران سخت ناراضی بود از من می پرسید به نظر تو عامل همه این سوء رفتار ایالات متحده با ملت ایران اوباما است؟، احساس می کنم در پس این پرسش البته نیش طعنی بود به آنچه آن دوست ، احتمالاً، کینه کور من به اوباما می داند.
اما پاسخ من، در جوابش گفتم به نظر من مجموعه جریاناتی که در حوزه ها (سیاست،اقتصاد و...) و سطوح (هدف گذاری،تدوین استراتژی،طراحی تاکتیک و...) گوناگون منجر به روی کار آمدن اوباما در ایالات متحده شده است، امروز نیز ستونها و سازندگان اصلی برخورد ایالات متحده با وضعیت ایران است.(من به یک جنبه از آن در اینجا اشاره کرده ام). به عبارت دیگر من معتقدم کانون رفتار فعلی ایالات متحده با ایران اوباماست اما، این بدان معنا نیست که منکر شراکت طولی او با مجموعه ای از جریانها و نهادها در این برخورد شوم.
در حوزه شراکت عرضی البته باید عرض کنم، من جریان یا نهادی را نمی بینم که امکان طرح چنین مدعایی را داشته باشد یا بتوان چنین چیزی به آن نسبت داد. به طور مشخص کاملاً با آن دسته از دوستان طرفداار "تئوری توطئه" که معتقدند محافظه کاران قند توی دلشان آب می شود از خوشی روی کار آمدن بنیادگراها و بنیادگرایی در ایران یا هر کشور جهان سومی دیگر مخالفم. معتقدم این عزیزان، درست مثل جریان عمومی چپ در سراسر دنیا، دچار فرافکنی هستند. جریان نئولیبرال در چنین مقطعی قدرت سیاسی را برای رفع تهدیداتی از این دست می خواهد ، نه اینکه این تهدیدات برایش مستمسکی جهت کسب قدرت سیاسی باشد؛ چرا؟ خیلی ساده؛ در صورت رفع چنین تهدیداتی جریان نئولیبرال به اندازه کافی اهداف ایجابی برانگیزاننده برای بدست گرفتن قدرت سیاسی در جامعه ای با سطح قابل قبولی از ساختارمندی و تعقل دارد و خواهد داشت. چیزی که جریان عمومی چپ از آن محروم است.
از زاویه ای دیگر در جامعه ای که «ترس» از دشمن بعنوان ابزار قدرت قابل استفاده است، «ترس» از فقر هم ابزار مناسبی برای پروپاگاند و توسعه قدرت سیاسی عاملین پروپاگاند است. آنچه مذموم است طرح توجه به مفهوم «دشمن» یا «فقر» نیست. آنچه مذموم است ترس در کلیه صور آن است.
همه خیلی خوب می دانیم در جامعه ای که دیگر «نمی ترسد» جای هر کدام از ما کجاست. در این وضعیت باید تحلیلها و برخوردهایتان را به چه حساب بگذارم؟، شاید به این حساب که از جامعه ای که «نمی ترسد» وحشت دارید!!!

۱۳۸۸ تیر ۱۷, چهارشنبه

الناس فیها رجلان

«الدنيا دار ممر لا دار مقر ، و الناس فيها رجلان :رجل باع فيها نفسه فاوبقها ، و رجل ابتاع نفسه فاعتقه»

این عبارت را عیناً از نهج البلاغه آورده ام، به نظرم با نکته سنجی ای فراتر از انتظار، ماهیت معلق و بینابینی انسان و نسبت نفس و اراده او را به تصویر می کشد.
اینکه می گویم فراتر از انتظار یعنی دقیقاً «فراتر از انتظاری که از چنین متنی دارم» نه منطبق با انتظاری که از یک متن فلسفی جدی دارم.
اگر در بین خوانندگانم افراد عاقلی وجود داشته باشند، می توانم تصور کنم که حداقل دو دسته انتقاد اساسی را بر من وارد می دانند؛ دسته نخست مجموعه از پیش فرضها را از کانتکست نامرئی حرف من استخراج می کنند و سپس به مقایسه آن و تناقض یابی با کانتکست مرئی و نامرئی جمله نقل شده می پردازند. مجموع انتقادات دسته نخست مبتنی بر این است که من چرا و به چه حقی این تکست را از کانتکستش جدا کردم.
اما دسته دوم انتقادات، ادعای ضمنی من دائر بر کشف یک بینش فلسفی عمیق تر از حد انتظار در این عبارت را در برابر این راستی آزمایی ساده ، اما به زعم من عمیق و موثر، می گذارند که آیا این متن در طول تاریخ خود راهگشای جریانی برای تغییر فرم انگاره های دینی بر اساس بینشی که تو مدعی کشف آن در این متن هستی بوده؟
اتفاقاً هدف من از طرح این بحث نه منقبت صاحب متن بلکه طرح این سوال بوده که این نمونه و موارد مشابه بسیار دیگری که می توان در نهج البلاغه یافت چرا در برابر این آزمون مردودند؟ (چنانکه سیدجواد طباطبائی نیز به موارد مشابهی در عهدنامه مالک اشاره می کند)
یکی از علل تاب نیاوردن این آزمون می تواند همان نقد دسته اول ، یعنی معنی تکست در نسبت با کانتکست، باشد؛ اما، همانگونه که نقدهای دسته اول را نمی توان به علت شکست در آزمون مطروحه در نقدهای دسته دوم فروکاست و به صرف عبور موفق از این آزمون، ادعا را از سنجش با سنجه نقدهای دسته اول معاف نمود(این خود بحث بسیار جالبی است در مورد ابعاد مفهوم «فهم» که دوست دارم در جای دیگری مفصل به آن بپردازم). نمی توان ادعا کرد یگانه علت شکست در برابر این آزمون نقدهای دسته اول باشند.
همه این بحث مجرد برای من پیش زمینه طرح یک سوال پراتیک بود: «چه می توان کرد تا این متون منشاء تغییر گردند؟»
یکی از سوالهای فرعی جالب سوال اصلی مربوط به بحث مسکوت گذاشته مان در مورد ابعاد مفهوم «فهم» است. به این معنا که اگر با تلاش برای تغییر وجوهی از کانتکست این تکست بتوان آن را منشاء برخی تغییرات مطلوب قرار داد، این تلاش ، به کدام اعتبار، به چه صورت و تا چه اندازه مجاز است؟
پ.ن: وقتی در مورد این حوزه ها حرف می زنم، سایه یک نفرین سیبیلیوسی شوم را بر سر خود حس می کنم، اما از سمت دیگر در قلبم ایمان دارم که روزی ، شاید مانند جرقه ای در یک برخورد گذرا، نور باطل السحرش را خواهم یافت.

۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه

معیاری برای اندازه گیری خشونت

در یک نگاه اولیه تعریف میزان بازگشت ناپذیری (یک چیزی از جنس تفاضل exergy ) برای محاسبه میزان خشونت آمیز بودن یک عمل جالب به نظر می رسد، کمی به این موضوع فکر کنید.

حالا از فیلتر این ایده به حرف آرنت در مورد منشاء خشونت نگاه کنید: «خشونت در عمل ناشی از آشفتگی و بی نظمی در نظر است»

به نظرتان جالب نیست؟

بند بازی امنیت

یکی از دشوارترین کارهای هر نظام حکومتی، اگر نگویم دشوارترینشان، حفظ تعادل بین وجوه فنی و سیاسی-حقوقی فعالیتهای امنیتی است. شاید این حرف در نگاه نخست خیلی ساده به نظر برسد، اما باطنی واقعاً پیچیده و جایگاهی بنیادی در سلامت یک نظام سیاسی دارد.

۱۳۸۸ تیر ۱۳, شنبه

مجازات یا تنبیه

بد نیست اگر برخی از تعاریف پایه ای حقوق را هر از چندی با خود مرور کنیم، در این فرآیند احتمالاً توجهمان به برخی از انحرافات رایج از یک وجدان حقوقی سالم جلب خواهد شد که در حالت عادی دقیقاً به دلیل همان رواج از دیده ها پنهان می مانند.

امروز من در کمال ناباوری کشف کردم وجود دارند دانشجویان تحصیلات تکمیلی در حوزه علوم انسانی که تعریف دقیقی از مفهوم «جرم» (به ضم جیم، به فتحش را اگر نشناسند حرجی نیست) در ذهن ندارند و یا لااقل قادر به ارائه آن نیستند.

آیا هر گونه عدولی از خط قانون جرم محسوب می شود؟ قطعاً خیر. جرائم آن دسته از انحرافات نسبت به قانون هستند که قانون بنا بر دلائل و مبانی حقوقی برای آنها «مجازات» در نظر گرفته است.
حال باید به این سوال پاسخ داد که مبانی وضع مجازات برای عبور و عدول از قانون چیست. حقوقدانان نتیجه گرا -بعنوان برابرنهاد حقوقدانان حق گرا- برای مجازات دو کارکرد بر می شمارند
1- کارکرد جبرانی
2-کارکرد کنترلی
کارکرد جبرانی: در جائی مورد استفاده قرار می گیرد که اصل حق به شکل غیرقابل بازگشتی تضییع شده است و معادل آن (به هزینه مجرم) به ذیحق یا ذیحقان باز می گردد.
کارکرد کنترلی: در این کارکرد، مجازات با بالا بردن هزینه جرم برای مجرم، احتمال وقوع جرم در سطح جامعه و در نتیجه جمع هزینه های وقوع جرم در جامعه و محافظت جامعه در برابر جرم را مینیمم می کند. به عبارت دیگری مبنای محاسبه هزینه جرم، و حتی یک گام فراتر، تعریف آن، حداکثر کردن سود «جامعه» است. حالا که دارید از نزدیک به این ماجرا نگاه می کنید این کارکرد دوم بیش از اندازه توتالیتری به نظر نمی رسد؟ تغییر کارکرد عکس العمل قانون در برابر مجرم از جزا به تنبیه چه مبنای حقوقی ای دارد؟، آیا ابعاد ظلم هیچ مجرمی در اجتماع با ظلم نهادینه شده در چنین قانونی قابل مقایسه است؟
چرا در این مملکت ما اینقدر راحت کارکرد کنترلی جزا را پذیرفته ایم و در تجزیه و تحلیل و استدلال هایمان از آن استفاده می کنیم؟

و حالا که پذیرفته ایم، چطور می توانیم از حکومتی که با نگاهی مشابه بر خود ما حکومت می کند، شاکی و ناراضی باشیم؟.

۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه

ملاحظه ساختارمندی( به دوستان تحلیلگرم)

در بین دوستان ژورنالیستی که مهر تحلیل گر سیاسی به پیشانی شان خورده (یا زده اند) ، بواسطه بیسوادی مفرط از یکسو و یک جریان پیچیده اجتماعی فرهنگی از سوی دیگر هر از چندی یک تم روش شناسانه ای برای ارائه تحلیل مد می شود و همه مثلاً خیلی
بی طرفانه و متفکرانه و ژرف اندیشانه بر اساس آن همه مسائل اطراف را تجزیه و تحلیل می کنند. و البته همه اهل فن می دانند که این برداشت شتاب زده و کاربست آن ، همانطور که حضرت مولانا به آن اشاره کرده، چه عواقبی می تواند در پی داشته باشد. یک وقتی این عواقب در عرصه نظر است و آن چیزی که در دوستان نگنجیده(= در اندیشه دوستان نگنجیده، به استناد "ای برادر تو همه اندیشه ای) چیز ما منتقدین تحلیل های ایشان است، خب، طبیعتاً با شناختی که دو طرف در این سالیان و به لطف این تجربیات متواتر از یکدیگر پیدا کرده ایم! خیلی مسئله ای نیست.


اما، امان از روزی که غلبه سوائق چپی در افکار سیاسی مردم، این تحلیلها را از روزنامه ها و تلویزیونها به دستگاه های عامل سیاسی دول وارد کند؛ آن روز طرف حسابتان چیز ما نیست، چیز موضوع تحلیل است وهیهات از وقتی که موضوع تحلیل آن خر داستان
فوق الذکر باشد.


همه اینها را چرا گفتم؟، زیرا در این روزها با نگرانی می بینم ملاحظه ساختارمندی یک رژیم قدرت سیاسی ، بعنوان برابر نهاد بسیط بودن آن، به ملاحظه وجود شکاف در اجزا و ارکان آن ،در تحلیلهای دوستان، فروکاسته می شود.


چیز ماجرا در کجاست؟، در اینجا که وقتی شما رفتار دو سر یک طیف اعتقادی در چنین ساختاری را، بدون ملاحظه وابستگی های ایشان به هم، از یکدیگر جدا می کنید وسعی دارید با نادیده گرفتن ، بخوانید تحمل، رفتارهای یک سر طیف خود را به سمت دیگر نزدیک کنید، جهانی را در معرض این خطر قرار می دهید تا از سناریو «پلیس بد-پلیس خوب» این ساختار قدرت، که ممکن است با یک برنامه ریزی از دو سوی طیف، برنامه ریزی یک سو، و یا حتی بطور طبیعی شکل گرفته باشد، بازی بخورند.
برای پرهیز از این خطر، دوستان، یک نسخه شناختی ساده اما کارآمد وجود دارد. از شناخت منفعل به شناخت فعال رو بیاورید. تنها شناختی ارزش مبنای عمل قرار گرفتن را دارد که بر مبنای عمل ایجاد شده باشد.
شکاف (به لحاظ شناختی) معتبر، شکافی نیست که بر اساس مشتی کلیشه ذهنی تصویر شده و مبنای تصمیم شما برای پناه بردن از یک طیف این جماعت به طیف دیگر است. شکافی است که در اثر رفتار شما در یک ساختار قدرت و در نقاطی که پیش از این پیوستگی ساختار در آن مشاهده شده و مرد تجزیه و تحلیل قرار گرفته ایجاد می شود و خود را به صورت درجاتی از تبری جستن بخشهایی از طیف از بخشهای دیگر( یا در یک صورت اکستریمیستی خاص، پناه جستن بخشهایی از طیف در اردوگاه شما) نمایان می کند.
استفاده از شکافهای موجود در ساختار یک رژیم قدرت به این صورت،که شاید بتوان ادعا کرد تنها صورت قابل اطمینان و دارای تراز مثبت است، گرچه می تواند در مقام کاتالیزور هزینه های فرآیند تغییر وضعیت موجود به وضعیت مطلوب را کاهش دهد، اما، هرگز نمی تواند موتور محرک اصلی چنین فرآیندی باشد.
برداشت غلط نسبت به این موضوع چشم اسفندیار هژمونی سیاست خارجی دولتهای دنیای آزاد در برابر رژیم های واپسگراست.شکافی در راه تحقق آرمانهای دنیای آزاد، شکافی که شما عزیزان، آگاهانه و ناآگاهانه، سعی می کنید با آن تحلیل کلیشه ای "شکاف"رویش را بپوشانید.


۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبه

اقتصاد دان

اقتصاد دان انسانی است که : فردا خواهد فهمید آنچه دیروز در مورد امروز پیش بینی کرده بود، کاملاً اشتباه است.!!

۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه

مولوی به مثابه پوزیتیویست

مدعی هستم مولوی جداً دارای تفکرات پوزیتیویستی بوده، می گید نه؟!!. نظرتون راجع به این چیه؟
همی زاید ز دف و کف یک آواز/ اگر یک نیست از همشان جدا کن
ممنون می شم اگر کسی بهم نشون بده این عبارت کدام رکن از ارکان یک استدلال پوزیتیویستی را ندارد.

متشکرم

آقای احمدی نژاد در جائی خود را صریح ترین سیاستمدار حال حاضر جهان خواندند. تائید صدق و کذب این گزاره از توان من خارج است، اما، اگر ایشان میدان رقابت را به مرزهای ایران محدود کنند، آنوقت، من با اطمینان از تصدیق کنندگان ادعای ایشان خواهم بود؛ و البته در کنار آن تحسین کننده ایشان بواسطه این صفت چرا که آن را بسیار کارگشا می بینم.
اجازه دهید مسئله را با ذکر مثالی روشن کنم، امروز آقای احمدی نژاد نشان درجه یک عدالت را به آیت الله محمدی گیلانی اعطا کردند؛ من و امثال من که در مقام و موضع یک علاقه مند آماتور وضعیت سیاسی ایران را تعقیب می کنیم، بعید بود از فحوای صدها سخنرانی و ده ها عنوان کتاب در مورد نگاه ایشان به عدالت بتوانیم به برداشتی برسیم که از نظر دقت و صراحت با نتیجه ای که می توان از این عمل گرفت هم چشمی کند.
به سهم خود، جداً از شما تشکر می کنم جناب آقای احمدی نژاد.

وقتی کینز و آقای دکتر پیغامی در شکمم بائوباب می کارند.

خودم تصور می کردم، و احتمالاً محتمل الوقوع ترین صورت آغاز این وبلاگ نیز این بود ، که پست اول این وبلاگ مدخلی بر مقوله وبلاگ نویسی این بنده حقیر سراپا تقصیر باشد.
اما، از آنجا که ، منطبق بر یکی از برچسبهای پست، احساس می کردم این حرف را اگر بر زبان نیاورم فی الحال درختی در شکمم سبز خواهد شد، بائوباب هیبت، خواستم بگویم، که نگویند، نگفته از دنیا رفت!!.
دیروز به سلامتی اولین جلسه کارگاه روش شناسی اقتصاد پژوهشکده به همت بچه ها برگزار شد. موضوع این جلسه مدخلی بر
روش شناسی بود و استاد میهمان آقای دکتر پیغامی که به نظر می رسید، و می رسد، در این زمینه ، لااقل در چارچوب استانداردهای علوم انسانی در ایران، خوب کار کرده. در مورد این کارگاه بصورت عام و آن جلسه کذا بصورت خاص بعداً مفصل خواهم نوشت. اما نکته ای که می خواهم با ذکرش در اینجا خود را از شر آن درخت کذا برهانم حاشیه ای از کارگاه بود که از وصلت خجسته موضوع بحث و رویکرد احمدی نژادی استاد میهمان پا به عرصه وجود گذاشت.
حضرت استاد،در طول بحث، با طرح مثال نسبت تورم و حجم نقدینگی بارها ما را ، که صد البته حدس می زدند منتقد احمدی نژاد هستیم، به چماق کینز نواختند که : ابله ها ، تورم نه معلول حجم نقدینگی که در واقع علت آن است، و برای محکم کاری این نکته را هم هر بار اضافه می فرمودند که : تورم در واقع زائیده هزینه مبادله (transaction cost) است. به افاضات بعدی ایشان در مورد پیوند این مقوله با فقه ، که البته از برخی نظرگاه ها جدا می تواند جالب و قابل توجه باشد کاری ندارم، چون ریشه درخت را همینجا می توانم بکنم(به کسر باء و فتح کاف، جور دیگر بخوانید مشغول الذمه هستید).
آهای مردم، استاد گرامی، رفقای خوبم، دانشجویان کم سواد و ساده لوحی که شنیدن این جملات بذر شک به مسلمات در ذهنتان پاشیده: تمام این حرفها درست است با یک پیش فرض خیلی جدی، و آن اینکه بانک مرکزی ،بعنوان نهاد تولید کننده پول، تولید پول را بر اساس تشخیص خود و بر مبنای مصلحت نظام پولی کشور که جز در قالب همزیستی با سایر اجزاء نظام اقتصادی کشور قابل تعریف نیست انجام دهد.
اجازه بدهید برای محکم کاری من هم مسئله را یکبار از زاویه نگاه حضرت استاد طرح کنم : وقتی بانک مرکزی ، بعنوان حیاط خلوت دولت، اقدام به انتشار پولی می نماید که پشتوانه ای در توان تولیدی و بهره وری کشور ندارد؛ پول بی ارزشی را وارد بازار می کند که بازار، در ابتدا، از بی ارزشی آن بی اطلاع است. برادر ارجمندم، این یعنی عدم تقارن اطلاعات؛ درس پس می دهم استاد، اما، عدم تقارن اطلاعات هزینه مبادله را بالا می برد و این، بنا به تائید خودتان، علت همان تورمی است که شماارتباطش با حجم نقدینگی را یکسره زیر سوال می بردید.
ماجرا اما، به اینجا خاتمه نمی یابد، اجازه دهید مسئله را قدری دقیق تر بررسی کنیم؛ وقتی نرخ نمو حجم پول چنان بزرگ است که سایر پدیده های اقتصادی را می توان در مقابل آن ایستا فرض کرد، ما همگام با تورم ناشی از افزایش هزینه مبادله با سطح دیگری از تورم که از جنس پیش بینی تورم نظریه مقداری پول است نیز مواجه خواهیم بود، کاهش ارزش پول در اثر نمو ناگهانی مخرج کسر ارزش پول.
پیش از آنکه بازار به ماهیت این اسکناسهای تقلبی پی ببرد، آنها صاحبان خود را ، به بهای فقر ما، فقری که خود را در تورم پیش بینی شده در نظریه مقداری نشان می دهد، ثروتمند کرده بودند. به بیان دیگر دوستان از طریق تولید، بخوانید جعل پول، در حجم انبوه و سپس توزیع کانالیزه آن، جغرافیای توزیع ثروت را دستخوش دگرگونی ژرفی کردند.
این قسمت از فقر ما بهای ثروت دوستان بود، اما آن بخش از فقر ما که مولود تورم ناشی از افزایش هزینه مبادله است، و استاد با روشن نگری و تیز بینی به آن اشاره کردند، بهای چیست؟!! بلاهت؟!!،کم سوادی؟!!، بی عرضگی؟!!، مسئولیت ناپذیری؟!!، سوائق سادیستی؟!!.
تا به حال انگور خوردن شغال را دیده اید؟.