۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه
موزیک تراپی
پ.ن1: قضیه خیلی وجودی است ولی نمی دانم چرا نمودش کمی هندی از آب درآمد. شرمنده دوستانی هستم که همچنان تحملم می کنند
پ.ن2: من هم مثل کافه ناصری عزیز می ترسم ملت در این حال و احوال خرده بگیرند که : «کشته ندادیم که سازش کنیم/مطلب عاشقانه پابلیش کنیم»
۱۳۸۸ دی ۵, شنبه
از اثرات بیش خوابی
۱۳۸۸ آذر ۱۰, سهشنبه
مجوز رسمی
۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه
صداقت احمدی نژاد
۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه
۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه
۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه
خیلی سر راست نیست
پ.ن: برای درک معنای دقیق این جمله لازم است معنای دقیق دو کلمه کلیدی آن را بدانید
۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه
پیام امید
۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه
۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه
قصاص
۱۳۸۸ مهر ۲۸, سهشنبه
در حذف لذتی است که در خواندن نیست
۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه
هگل بر علیه اقتصاد ربوی
۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه
خنگ بازی
دوستان پر تلاشم در Iran charity
سلام
من مدتی است که فعالیتهای شما را از طریق آنچه در وب سایتتان منعکس می کنید تعقیب می کنم. چند وقتی است که می خواهم خودم را مجبور و موظف به کمکی کوچک اما منظم به مجموعه شما کنم و البته نکاتی در مورد چند و چون این فعالیتها با شما در میان بگذارم، اولی معطل مانده به دلیل تنبلی و شلختگی بیش از حدم و دومی معوق بوده با این ذهنیت که احتمالاً آنچه می خواهم بگویم را خودتان به اتکا تجربه و دانش بسیار بهتر از من می دانید و در مواجهه عملی با مسائل بنا به مشکلاتی که می توان تصور کنم در این محیط و شرایط بر سر راه فعالیتتان وجود دارد از اجرای آن منصرف می شوید.
دومی را قلمی کردم که شاید خجالت بکشم و اولی را عملی کنم. گرچه فکر می کنم که قلم زدن در این حوزه سخت مغفول است و ، اگر نه شما ، اما، بسیاری از کنشگران و گروه های کنشگر این حوزه در اولین اولویتهایشان نیازمند فضایی مناسب برای گفتگو به اشتراک گذاری افکار و عقاید و تجربه های مربوط به این فعالیتها هستند. لهذا به خودم اجازه دادم این نامه را به موازات ارسال به شما در وبلاگم به اشتراک بگذارم و از دوستانم دعوت کنم به بحث و گفتگو در این حوزه و صد البته کمک به Iran charity .
اگر کارکرد این جمع ، و نه گروه، به گفته خودتان، را انتقال کمک از بخشهای نسبتاً سالم تر و توانا تر جامعه به بخشهای آسیب دیده باشد با اندکی مسامحه می توان در این فرآیند سه زیر فرایند اصلی را شناسایی کرد.
اول بازاریابی برای فعالیتی که در حال انجام آن هستید، دوم سازماندهی منابع و نیروها و سوم ارائه مناسب کمک به نیازمندان آن. باید توجه داشت که این سه مقوله آنچنان درهم پیچیده اند که نمی توان بر یکی ، یا به عبارت دقیق تر بر مصادیقی از یکی متمرکز شد و امیدوار بود بدون توجه به دو تای دیگر می توان به نقطه بهینه نزدیک شد. شما دست اندر کار اداره یک زنجیره سه حلقه ای هستید که خروجی نهایی آن برابر توان ضعیف ترین حلقه است. می توانم حدس بزنم که شما در حال حاضر این ضعیف ترین حلقه را کمک های بازاریابی شده تخمین می زنید و معتقد هستید بر این اساس وضعیت دو حلقه دیگر مطلوب است. به احتمال بسیار زیاد در یک نگرش استاتیک به مسئله هر ناظر عاقل و منصف دیگری نیز این نظر را تائید می کند. اما، در نظر داشته باشید که راه تقویت این ضعیف ترین زنجیره از بالفعل نمودن قوای شما در دو حلقه دیگر می گذرد.
در مورد حلقه اول یعنی بازاریابی به طور مشخص پیشنهاد می کنم وضعیت سایتتان را سر و سامانی بدهید. خیلی مناسب است اگر یک یا چند لیست پستی درست کنید تا افراد بنا به تمایل و سلیقه شان از این طریق در جریان اخبار و فعالیتهای شما قرار بگیرند و امکان عضویت در این لیستها از طریق سایت وجود داشته باشد، خیلی مناسب خواهد بود این سایت وبلاگ گون را به مجموعه با بخشهای جدا (و با فیدهای جداگانه) تبدیل کنید تا تعقیب اطلاعات قرار گرفته بر روی سایت بر حسب علایق و سلایق ساده تر شود. درگیر کردن گرافیستها و عککاسهای خوب به جذابیت سایت شما خواهد افزود. توضیحی که در برابر شکایت برخی افراد نسبت به عدم دریافت پاسخ ارائه کرده اید را شاید بهتر باشد جایگزین کنید با یک نظام گردش کار شفاف دیجیتال که برای هر کس تعقیب مراحل پاسخگویی نامه اش را فراهم کند فراموش نکنید هزینه های انجام شده برای چنین کارهایی در عواید حاصل از ارتباط بهتر با مخاطبین بالقوه پوشانده خواهد شد. در این حوزه متون کلاسیک فراوانی وجود دارد که شاید بد نباشد عده ای را برای ترجمه آنها سازماندهی کنید . به علاوه هزینه این کارها برای یک مجموعه خیریه مانند شما عملاً هزینه های سازماندهی برای جذب نیروی انسانی داوطلب است که اولاً ناچیز است و ثانیاً اکسترنالیتی های فراوانی دارد. ماجرای این اکسترنالیتی ها بخش دیگر صحبت من است که به اصل آن یعنی اهمیت توجه به حلقه سازماندهی را پیش از این بیان کرده ام، باید در نظر داشت اولاً این مشارکت عمومی تمرکز را از ارائه کمک به سمت اصلاح ساختار می برد و همبستگی را جایگزین صدقه(که خود گفتاری مجزا و مفصل می طلبد) می کند. این دستاورد به تنهایی دارای چنان ارزشی است که توجیه گر هر تلاش و هزینه ای در راه تقویت سازماندهی نیروها باشد، اما به این مورد می توان افزایش کمیت فعالیت بازاریابی ، که افزایش کیفیت آن اثر مصرح اولیه تقویت سازماندهی است، افزایش اثر بخشی این فعالیت بواسطه افزایش اعتماد بدلیل حضور افرادی از یا خته های گوناگون اجتماعی اشاره کرد.
می دانم که ، اگر نه همه، لااقل بخشی از این دست به کار تقویت سازماندهی نیرو نشدنتان به دلیل نگرانی از مواجه شدن با برخوردهای امنیتی است و این نگرانی را درک می کنم، اما تصور می کنم در دنیای ارتباطات مجازی و در شبکه سازی اجتماعی از طریق تبلیغات اقناعی چهره به چهره پتانسیلهای زیادی تا پیش از رسیدن به خط قرمزهای امنیتی برای استفاده وجود دارد. به عنوان اولین قدم از همه دوستانم خواهش می کنم تنبلی و بی حوصلگی را کنار بگذارید و برای کمک به تقویت هر سه حلقه فعالیت Iran charity با آنها تماس بگیرید. اگر مایل بودید خوشحال می شوم که در این مورد بیشتر با هم صحبت کنیم
ارادتمند
بهمن کارگزار
iran charity
۱۳۸۸ مهر ۲۱, سهشنبه
مرغ و تخم مرغ
جهت اطلاع خوانندگان، مسئله اولویت مرغ و تخم مرغ که هنوز هم برای برخی از دوستان مثال مسئله لاینحل است از ابتدا جواب بسیار روشنی داشته. قطعاً مرغ بر تخم مرغ مقدم است، چرا که تخم مرغ ماهیتاً محصول مرغ است، اما آنچه به عنوان مرغ می شناسیم را صرفاً از روی عادت برآمده از تخم مرغ می دانیم. این اختلاف فکر می کنم برای رای دادن به اولویت مرغ کافی باشه.
الکریم اذا وعد وفا
بواسطه کریمیّتمان همانطور که قول داده بودیم تا ترتیبتان را ندهیم ول کن نیستیم آقاجان. ما بعد از اینکه ارتقاء پیدا کرده ایم با هر فونتی که می خواهیم در بلاگمان می نویسیم. پیش از این ممکن نبود. حالا آمدیم تست کنیم ببینیم آیا فاصله بین خطوط را هم منتقل میکند یا نه؟
پروژه تحویل پذری گزاره های اخلاقی به گزاره های اثباتی در یک نظام اقتصادی/ پروژه ما
طرحی که در حال حاضر روی آن کار می کنیم عنوانش شرایط امکان و تبعات تحویل پذیری گزاره های اخلاقی به گزاره های اثباتی است. سه منظر اصلی برای ورود به این بحث را شناخته ایم. اول: بنا کردن چیزی مثل یک اخلاق طبیعی. یعنی یک مشت تعریف ردیف کردن که خود در واقع مجموعه ای گزاره نیز هستند و تبدیل کردن مفاهیم اخلاقی، عموماً در باب سعادت و شقاوت، به ترکیبی از مفاهیم اثباتی و بدین سان نگاشتن گزاره های اخلاقی به گزاره های اثباتی. منظر دوم که به دغدغه های شناخت شناسانه وقع بیشتری می نهد در واقع به دنبال یافت مفاهیم اثباتی پنهان در استفاده از مفاهیم هنجاری است و با این پرسش به مسئله نگاه می کند که آیا می شود این نگاشت هنجاری به اثباتی با کمک این مفاهیم و گزاره های اثباتی پنهان در دل مفاهیم و گزاره های هنجاری انجام داد. منظر سوم که البته رادیکال تر از منظر دو، همان گرایش را تعقیب می کند. این منظر قائل به وجود چیزهایی است که در واقع «سنت های الهی» هستند. اینها از عقل ذوقی به عقل استدلالی می رسند و به این اعتبار «سنت الهی» و یا «وجه قدسی» شناخت هستند که همانطور که در درون ما و ساختمان ادراکی مان حضور دارند در دنیای بیرون از ما و در عملکرد آن اراده ای که اراده ما نیست هم وجود دارند. من این قضیه را با ادبیات نصر طرح کردم و این ممکن است به مذاق خیلی از دوستان خوش نیاید منتها همین حرف در ادیشن بارکلی یا حتی روایتی از هگل می توان بازآرایی کرد که بعدها مفصلاً به آن می پردازم. به خصوص سخت مایلم به ادیشن هگلی ماجرا بپردازم چون اصولاً ایده اولیه من برای طرح این موضوع نشان دادن میزان اخلاقی بودن اقتصاد یک اجتماع در میزان از خودبیگانگی عاملان آن بود.بیشتر با هم گپ خواهیم زد.
ارتقاء یافتیم
خود ناسازگاری
۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه
۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه
روایتی از موسیو مولند
پ.ن: نصر در این متن راسیونالیزم را در برابر اینتلکچوالیزم به کار برده
قداست زدایی از معرفت
مدیریت واحد جهانی در دست اقلیت
پ.ن: به جون مامانم دقیقاً همین رو گفت، لطفاً اگه کسی توفیق ضبط کردنش رو داشته به من هم خبر بده.
۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه
خاموشی مفید
۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه
کشفی در مورد تقابل با براندازی نرم
چه خوش بود که برآید به یک کرشمه دو کار
۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه
۱۳۸۸ مهر ۱۴, سهشنبه
واجد شرایط!
عاشق روی تو ام، بیشتر از پیشتر
لطف اگر می کنی، عاشق درویش را
از همه عاشق ترم، وز همه درویش تر
اصغر از صفرآباد سفلی گزارش می دهد
پ.ن: برای اینکه اینجا کمتر تف دادن من رو تحمل کنید، علاوه بر نخوندن این بلاگ، یک راه هم اینه که در توئیتر یک حساب کاربری برای من باز کنید تا گلواژه های کوتاهم ، لااقل، آنجا بتراود. چه بسا بخشی از ترشحات بلندم هم کوتاه کردند خود را که آنجا جایشان کنیم یک طوری.
به هر وسیله ای
خفقان وبلاگی
پ.ن: تذکر ویژه به برخی دوستان کم سواد. کژدار و مریض نیست برادر چوپانم، کژدار و مریز است.
آموزش مهارتهای زندگی مجازی، تاکتیک و استراتژی
پ.ن1: حدس می زنم اگر چنین کاری در مقیاس مناسب و با برد کافی انجام شود رفقای کودتاچی مان در رسانه میلی تلاشهای گسترده ای برای لجن مال کردن فعالیت اینترنتی در اقشار فرودست اجتماع را آغاز کنند.
پ.ن2: چرا راه دور برویم؟! در بین رفقایتان چند نفر را می شناسد که مهارتهای زندگی مجازی شان با سن، استعداد و موقعیت اجتماعی شان سازگار نیست؟. از آنها شروع کنید!. انباشت تجربیان این آموزشهای موردی کمک زیادی به طراحی بسته های آموزشی با کیفیت مناسب خواهد کرد.
بریل
۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه
تولید و مصرف کتابهای صوتی
۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه
چهره اقتصادی فاشیسم
۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه
ویژه برای رفیق
این پست به شکل خاص برای رفیق نوشته شده و اگر ارتباط برقرار نمی کنید یا حتی سر در نمی آورید مشکل شماست و به تخم بنده صد البته ،و این نهایت لطف من به شما عموم خوانندگان این وبلاگ است چرا که مشکلات بنده، که نویسنده این وبلاگ باشم، حتی به تخم شما هم نیست.
اما بعد
رفیق می بخشی منو اگه اینجا از وسواس خبری نیست، که اگر می خواستم وسواسی بنویسم 73 پست که سهله، تا حالا 7.3 پست هم ننوشته بودم. همچنین می بخشی اگه در بی وسواس نوشتن خوب نیستم، خودت هم این را می دانی و می دانستی همان وقتی که به من گفتی وبلاگ ننویس تو روزنامه نگاری خوبی نیستی و من گوش نکردم، مثل تمام نصیحتهای دیگرت.قبلاً توضیح دادم و حالا هم محض خاطر انور و روی ماه تو عزیز دل دوباره می نویسم که اینجا در واقع یک مهمانی نیمه خصوصی برپاست که من در تهیه اسباب پذیرائی اش ماحضر سهل الحصول را به سفره متکلف و مرصع پلوی کذایی ترجیح می دهم و خلاصه در کلبه ما رونق اگر نیست صفا هست. مصداق عینی ش هم همین مهمانی امشب، که منور و مزین شده به قدوم تو رفیق با معرفت. جز همین زنگ زورخانه ای که ، قسم به سیبیلم، تا به حال برای ورود هیچکس دیگه نواخته نشده چیز دیگه ای در پذیرائیم نیست که ویژه ش کنه که فرقش با بقیه روزها را به چشم بیاره. نه اینکه فرقش به چشم نیادها نه! به چشم میاد خوبم میاد ولی در اسباب سفره نیست، در حضور توئه. دمت گرم
این مقدمه اختصاص داره به وبلاگ و رفاقت.
وقتی آدمها احساس تنهایی می کنند، یعنی وقتی ،به هر دلیل، در روابطشون ناکام می مونند، یکی از دم دستی ترین و ساده ترین و کور ترین واکنشهایی که به این احساس نشون می دن تلاش برای پر کردن این خلاء با افزایش کمیت رابطه است. برای اینکار هم ،خب، یکی از سردستی ترین و در عین حال موثرترین کارها مهمانی دادنه. بعد وقتی تنهایی آدمها خیلی زیاد میشه و در نتیجه خیلی زیاد از راه حل سردستی ازدیاد رابطه استفاده می کنن و نتیجتاً خیلی زیاد از سردستی ترین روش افزودن رابطه یعنی مهمانی دادن، به یک جایی می رسند که دیگه فضاهای واقعی شون تکافوی نیازشون رو نمی کنه در این حال ممکنه ازشون عکس العملهای مختلفی ببینی، یکی از اونها کشیدن مهمانیها به فضای مجازیه، این کاریه که من کردم. شاید احمقانه به نظر برسه، اما جذابیتهای خودش رو داره. برای من یک جور مهمانی دادن در خانه آشره. البته با خشونت کمتر :).
بدنه این متن دو بند اصلی دارد که یکی در مورد وبلاگ و دیگری در مورد رفاقت است.
1- وبلاگ :
نمی دونم از کجاش بگم. بعضی وقتها فکر می کنم عمق معجزه تکنولوژیک ماجرا، که اتفاقاً در سهل و ممتنع بودنشه، تجربه ای رو که ما بواسطه این تکنولوژی داریم به مسخر گرفته و بعضی وقتها هم فکر می کنم معجزه آنچه که تجربه می کنیم، که از قضا این اعجاز هم اعجاز سهل ممتنع بودن است،وجه تکنولوژیک ماجرا را ریشخند می کند
2- رفاقت:
آدمها رو کارکردهایی می بینی که وجه نهادی هویت می دن، بعد آدمها رو نهادهایی می بینی که به کارکردها هویت می دن، بعدترش باز آدمها رو همون کارکرد ها می بینی که در کار هویت دادن به نهادها هستند و بعد از همه اینها یاد می گیری تجربه رفاقت فرصت تجربه مناقشه مرزی کارکرد و نهاده یا لااقل این موضوع یکی از مهم ترین وجوه این فرصته.
موخره:
پیش از این پست داشتم کم کم از دل و دماغ نوشتم می افتادم، اما حالا، احساس می کنم دوباره روی فرمم. این موخره رو به رسم تاویل (به آن معنای نخستینش، پیش از آنکه بابک احمقی آن را به عنوان معادل فارسی هرمنوتیک بکار ببرد) در باب وبلاگ و رفاقت می نویسم. فرم وب رو دوست دارم چون احساس می کنم مرزهای واضح تقسیم بندی های درختی را بواسطه جایگزینی با نمایش نسبت مفاهیم در بافت ذهنی کمرنگ می کند. فراتر از آن احساس می کنم این فرم سخت برازنده هر تجربه ای در باب مناقشه مرزهای شناختی است،هر تجربه ای مثل رفاقت مثل انسانیت.
۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه
۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه
sin eater
آخ
من اگه بازی رو باختم
شعر تنهایی رو ساختم
توی این بازی همه عالم و آدم رو شناختم
فکر می کنید قافیه اش اتفاقی جور شده، شاید بین اینها یه هم ریشه گی باشه.
دوست دارم اون شعزهای کلاسیکی رو کف فکر می کنی از طریق درست کنار هم گذاشتن لغات انگار حکمت درونی شان رو به تو نشون می ده. حافظ رو اوج چنین کاری می دونم. صد البته اگه یکی مثل من بخواد از حافظ تقلید کنه احتمالاً نباید عقلش به چیزی بهتر از اونی که بالا نوشتم قد بده
۱۳۸۸ مهر ۷, سهشنبه
کار یا کاراهه؟
یکم-انگیزه شناسی:
ما در شرکت یک همکار نسبتاً تازه وارد داریم که گویا تجربه همکاری اش با ما اولین تجربه کاری او محسوب می شود. از انجا که هر ووقت او را می بینم به یاد ده سال پیش خودم می افتم و با توجه به اینکه آدم فهیم و باهوش و نسبتاً با سوادی به نظر می رسد که در ابتدای راه پیشرفت قرار دارد دیروز قصد داشتم برخی از مطالب این پست را با او در میان بگذارم، اما اولاً حسش موجود نبود، دوماً من به خودم قول دادم تا اطلاع ثانوی در حوزه مدیریت نیروی انسانی کاری انجام ندهم ، سوماً این روزها اخلاق گندم از زهرمار هم تلخ تر شده و حرف زدن برایم حکم کوه کندن را پیدا کرده و چهارماً آن بنده خدا هم گناهی مرتکب نشده بود که مستحق عقوبت هم صحبتی با زهرماری باشد که من هستم؛ لهذا چند کلمه ای بلغور کردم رفتم. بعد از ظهر در حال دود کردن به این نتیجه رسیدم که شاید بد نباشد انچه می خواستم به او بگویم با برخی از موارد که مدتهاست می خواهم با شما در میان بگذارم درهم بیامیزم و پستی را که می بیننید فراهم کنم، تا هم شما بخوانید و هم آن همکار عزیز.
دوم- اهمیت فعالیت تخصصی و حرفه ای:
حرفهای تکرای در مورد تاریخچه تخصصی شدن فعالیتها و تاثیر آن بر اقتصاد و فرهنگ و این چیزها که مطلقاً لازم نیست برای شما خوانندگان فهیم بزنم فقط یک نکته هست که باید همه دوستان را به آن توجه دهم. مسئله «از خودبیگانگی» به روایت مارکسی. این روایت یک فرض بنیادین دارد و آن اینکه کارها با تقطیع شدن، بخوانید تخصصی شدن، از معنا تهی می شوند و در نهایت کسی را که برای «دستمزد» کار می کند مبتلا به صورتی از خود بیگانگی می کنند، که احتمالاً تنها صورتی است که مارکس می شناسد. منتها تاملات مدیریت مدرن و سپس کارایی راه حلی که برای مقابله با از خود بیگانگی ارائه نموده است ثابت می کند آنچه موجب از خودبیگانگی می شود ، نه تهی شدن ذات فعالیت از معنا بلکه مجموعه ای از شرایط است که عامل را از تفکر در عمل انجام شده باز می دارد و بدینسان او با هویت خود به عنوان «عامل» بیگانه می شود. پس اصل حرف من این است که عمل کاری خود را جدی بگیرید و در آن تامل کنید، چرا که صرفنظر از اینکه شما بپسندید و یا نه بخش مهمی از هویت شما را تشکیل می دهد و بی توجهی به آن موجب خروجش از دایره هویت و شخصیتتان نخواهد شد، بلکه تنها شما را نسبت به بخش مهمی از هویت و شخصیتتان بیگانه خواهد کرد.
سوم- ابزارهای سطح 1:
در این بخش قصد دارم ادعا کنم برای مقابله با این از خودبیگانگی دو ابزار اصلی وجود دارد که عبارتند از نگرش کارراهه ای به مجموعه فعالیتهای شغلی و کیفیت اندیشی در فعالیتهای شغلی. ابزار اول برای جبران فقدان برخی پتانسیلها در وضعیت فعلی شغلی شما برای معنا بخشی به آن اثر زیادی دارد و ابزار دوم به شما کمک می کند تا تمام پتانسیلهای موجود در وضعیت فعلی را آزاد کنید.
چهارم- نگرش کارراهه ای:
شعار بنیادین این نگرش این است که شما نمی توانید هیچگونه فعالیت شغلی ای را بدون نگرش نسبت به آینده آن به سرانجامی رضایت بخش برسانید. پیش از توضیح درباب چگونگی پیاده سازی این نگرش اجازه دهید تا برخی از دلایل پشتیبان این ادعا را با هم مرور کنیم. دلیل اول نقش و حضور پررنگ سرمایه گذاری در فعالیتهای اقتصادی امروز است، نگرش کارراهه نوعی از نگرش سرمایه گذارانه و شاید تنها نگرش موفق در ارائه یک تبیین سرمایه گذارانه در فعالیتهای کاربر و ، با اندکی مسامحه، انفرادی است در فقدان این نگرش شما مزیت رقابتی سازگاری دیدگاه سرمایه گذارانه با محیط کسب و کار فعلی را از دست می دهد و یا به عبارت دیگر یکی از مهم ترین کانالهای دیالوگ با سیستم اقتصادی را از دست می دهید که البته نتیجه اش اسیر شدن در چنگال «سرمایه» است. دلیل اصلی دیگر محدودیتهای شناختی است. بسیاری از اوقات آنچه به عنوان پاسخ یک سوال بدست می آید به اندازه کافی راضی کننده نیست و این نه بدلیل ایراد در فرآیند پاسخ که بدلیل ایراد و خام دستی در طرح سوال است. اگر فرض کنید در نگرش استاتیک به شغل، نیازهای مشوق گرفتن شغل پرسش و گرفتن شغل پاسخ است، در نگرش کارراهه ای گرفتن شغل علاوه بر بخشی از پاسخ، پرسشی بهبود یافته است که ما را به دریافت ادامه آنچه می خواهیم رهنمون می شود. به عبارت دیگر نگرش کارراهه ای به فعالیت شغلی به حساب آوردن «چیزهایی است که نمی دانیم» در کنار انچه که می دانیم و در نتیجه اثرات نامطلوب فقدان دانش و اطلاعات ما بر نتایج مکسوبه حداقل می نماید( می شد این قضیه را هایکی کنم، منتها زودتر جمعش کردم که به دود برسم، امان از این اعتیاد).
پیاده سازی آنچه به آن نگرش کارراهه ای می گوئیم دو اصل اساسی دارد. به هر شغل به مثابه پلکانی به سوی مشاغل آینده بنگرید و دوم اینکه تجمیع اثرات فعالیتهای شغلی دیروز و امروز و فردایتان «در وجود خود و شبکه و ابزارهای ارتباطی تان» مد نظر داشته باشید. این مد نظر داشتن هم، اصولاً دو بال دارد، تخمین آینده ، اندازه گیری گذشته جهت مقایسه آن با تخمینش.
پنجم- کیفیت اندیشی:
به این معنا که به اثر آنچه انجام می دهی عمیقاً بیندیش، به طور مشخص مقصودم از عمیقاً این است که دقیقاً و فراتر از دقیقاً با تامل در دریافتهای ناخودآگاهت از نتیجه و اثر عملی که انجام می دهی و سپس آوردن آن به سطح آگاهی. برقراری این پیوند بین خودآگاه و ناخودآگاه اصلی ترین داروی مقابله با از خو بیگانگی و البته اصلی ترین منبع الهام و انرژی جهت موفقیت است. در این مورد پستهای مستقل متعددی خواهم نوشت.
ششم- برخی از ابزارهای سطح2:
برای خودت برنامه های آموزشی تدوین کن/ در آغاز هر کار از خود بپرس این کار قرار است با کدام مهارتها انجام شود و چه چیزهایی را با چه مکانیزمی به من بیاموزد/ در پایان هر کار از خود بپرس این کار چه چیزهایی را با چه مکانیزمی به من آموخت/ در توسعه شبکه اجتماعی کاری ات کوشا و فعال باش/ در مورد معنا و مبانی آنچه انجام می دهی با نیروهای خبره تر وارد بحث شو/ به فعالیتهای خودت و به مجموعه فعالیتهای شرکت از دید ارشد ترین مدیر آن نگاه کن/ اگر می توانی نتایج این تاملات را با مدیر ارشدت در میان بگذار
۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه
به تو، رفیق دل
۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه
فقط چند هزار سال
نکته جالب توجه دیگر اینکه این بار هوش اضافه که امروز بر گرده ما سنگینی می کند و عوارضی دارد که شاید با قدری مسامحه بتوان گفت عوارض خوردن میوه آگاهی است بر اساس این روایت علمی هم هدیه حوا است به آدم.
باز هم نکته جالب توجه دیگر اینکه این تاثیر گزینش سکسی نشان می دهد چگونه هوش و مغز موجودات در فرایند تکامل حضور پیدا کرده و این روند را به مراتب هوشمندتر کرده است.
همه چرندیات این پست بهانه معرفی ناباور بود که جداً خواندنی است و اگر ناباور هستتید کافی است یک بار امتحان کنید. ;) . در پایان نیز با توجه به اینکه آرزوی بازگشت به گذشته آرزوی محال است و طمع خام و «خام خوردن علت آرد در بشر» آرزو می کنم جناب مستطاب معشوق قدری اولدفشن تر بشوند. فقط به اندازه چند هزار سال.
۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سهشنبه
اینجا شرق است
بله، اینجا شرق است، جایی که هر دهقانی که در راه می بینی، در حال پک زدن به چپقش تمام تاریخ یک سرزمین را در چند کلمه برای تو بازگو می کند
۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه
۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه
۱۳۸۸ شهریور ۲۷, جمعه
خبرهای نه چندان خوب
فعل نزدیکی
۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه
حکایت عبید و حقوق مردم ایران
۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه
راهنمای بانکی شما
ابرو
«خود کشته ابروی تو ام من، به حقیقت//گر کشتنیم باز بفرمای به ابرو»
این باز بفرمای به ابرو ایهام دارد، یعنی به ابرو بگو یا بواسطه ابرو به من بگو؟
«رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هردم// هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو»
این دوگانگی مکانیزم که بواسطه ایهام با یکدیگر پیوند خورده اند، آن گفتن و کشتن را مصداق آیه «...اذا اراد شیءً قال کن فیکون» کرده است. اینکه بگویی کشتنی ام، برای مردنم کافی است.
عبید به روایت ایرج
چنین گفتند کز آن چیز عادی//همی خوردی ولی قدری زیادی
این بیت ایهام دارد معلوم نیست عارف از منظر ایرج گه خورده بوده یا مشروب. به نظرم ایهام این شعر تلمیح ملیحی بود به آن بین عبید در مثنوی موش و گربه که:
مست بودم اگر گهی خوردم//گه فراوان خورند مستانا
از جهت جمع هر دو معنای خوردن این بیت در آن یک "خوردن"
first date!
حقیقت و روش
خودی یا غیر خودی مسئله این است
پ.ن1: این پست یک نوشته تلمیحی و تشبیهی نیست و در اینجا مقصود از دقیقاً همان چیزی است که از انتهای روده بزرگ دفع می شود.
پ.ن2: پی نوشت پیشین به معنای تحدید دامنه کاربست این نوشته و ایده توسط دوستان یا تهدید دوستان به تعقیب قضائی نیست.
مفت
الغرض، نوشتم که عرض کنم بنده در جهت برقراری عدالت و جبران خسارت مجموعه ای از این اشیاء مفت را با خود به خانه آوردم. عکسش را هم اینجا برای دوستان می گذارم تا در تجربه مفت گیری من شریک شوند.
پ.ن: این جعبه باز که در واقع جعبه تیغ (به قول خودشان کیت اصلاح، به اعتبار وجود یک قطره عطر بیک بدبو در یک لوله کوچک پلاستیکی) است که باید بر آن تاکید کرد، چرا که در شوق این مفت آوری تیغ اصلاح فیوژن باتری دار خدا تومانی ام را در هتل جا گذاشتم. این هم از آخر و عاقبت مفت خوری
مفت باشه، گلوله جفت باشه
برای مثال همین مثل «مفت باشه گلوله جفت باشه» را در نظر بگیرید. ممکن است محصول تنگی قافیه و وسعت مدبر باشد که مفت و جفت مقفایند. یا ممکن است ساخته شده باشد تا دقیقاً همین رویکرد را به انتقاد و تمسخر بگیرد. یا ممکن است برآمده از دل حکمت و داستانی باشد که فرد یا افرادی در شرایط خاص بر اثر ملاحظه ای ویژه، یا صرفاً از روی طنازی، موقعیت خود را با آن قیاس می کنند.
البته این هم ممکن است که آورنده، آنچه را ذکر می کند به مثابه قانونی جهانشمول نگریسته باشد.ضمناً این احتمال هم هست که دو یا چند حالت از حالتهای برشمرده برای یک مثل در یک اجتماع اتفاق بیافتد.
آنچه در اینجا قصد بررسی آن را دارم مثل «مفت باشه، گلوله جفت باشه» به صورت یک قانون عموماً صحیح است. لازم به توضیح نیست که این «مفت» بودن به معنای عدم الزام به پرداخت پول است و گرنه همین مفتها بعضاً هزینه های گزافی را به دریافت کننده تحمیل می کنند. نمونه های زیادی از رفتار ایرانیان سراغ دارم که شاید تنها با همین مثل قابل توجیه و بررسی است. بسیار اندیشیده ام که ریشه چنین رفتارهایی چه می تواند باشد.
شاید نادیده گرفتن برخی عناصر ، همانند زمان و فشار روانی، در مجموعه هزینه های یک عمل، شاید داشتن رویکرد هیستریک نسبت به موقعیتهای برد-باخت(وقتی می شود چیزی را بدون دادن بگیری، حتماً باید بگیری) و شاید هم داشتن رویکرد هیستیریک به مقوله «پول». به نظر من این آخری ریشه آن دلایل فوق الذکر و بسیاری از دلائل مشابه نیز هست . و اتفاقاً آنچه سخت جای تامل دارد همین نکته است. آیا این رویکرد هیستیریک به پول همان شکلی از «از خودبیگانگی» است که مارکس از آن سخن گفته است؟، آیا این رویکرد ناشی از این واقعیت است که پول در ایران در گردشی بسیار ناسالم به برخی از کالا ها و خدمات لوکس و یا فوق العاده تخصصی گره خورده و مردم به اقتصاد خود عموماً به صورت یک اقتصاد معیشتی می نگرند و پول را راه برطرف کردن دسته محدودی از نیازها می دانند، کالایی فوق العاده گران قیمت که نایاب است و باید صرف نیازهای خاص و ضروری و کالاهای غیرقابل جایگزینی گردد. آیا بدلیل عدم پیوند ارگانیک نظام مبادله بر مبنای پول در جامعه ایران، چنین نگرشی نسبت به پول در ایران بوجود آمده که آن را چیزی خارج از جریان زندگی می بینند، و البته تاثیری که این نظام بر افزون شدن فاصله فقیر و غنی داشته نگاه هیستیریک به پول را در هر دو تقویت کرده است؟
۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه
من دوره می کنم روز را و هنوز را
۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه
پژوهش
وعده ای در باب حضرت ایرج میرزا
این خط و این هم نشان
نعمت
بنده دوست نازنینی دارم که مدتی است دچار اختلالی شده بود و توانایی لذت بردن از عمل جنسی را از دست داده بود. امروز صبح می گفت که درمان شده و با شوخی خنده از عوارض جانبی زیاده روی هایش تعریف می کرد. به این نتیجه رسیدم که علاوه بر مجموع حوادث اخیر در جماع هم نعمتی بودهو شکر نمی کنم که افزون نشود.
بحران ایرج میرزا
آقا کی گفته ایرج میرزا شاعر بوده؟، دارم جدی می گم و به این نوک تیز سبیل تاب داده تازه اصلاح کرده ام سوگند ذره ای قصد شوخی ندارم. اصلاً مگر هر سخن موزون و مقفایی شعر است؟ اشتباه نفرمائید قصد ندارم ایشان را بدلیل گفتن از ک..ر و ک...ن مذمت کنم یا اهمیت شخصیت یا افعالش را نادیده انگارم. بر عکس قصد دارم بگویم تازه فهمیدم ایرج میرزا کیست و چرا اهمیت دارد.
ایرج میرزا طناز و اهل هزل بوده، در گفتن سخن موزون و مقفی طبع آزمایی می کرده و البته دو اثری که با موضوع مادر خلق کرده به زعم من اگر شعر هم نباشد بسیار مطبوع است. اما تا اینجا چیزی بیشتر از بسیاری از ایرانیان ندارد و اگر قرار باشد بواسطه این صفات نام فردی را بر کوچه یا خیابانی بگذاریم قطعاً کوچه و خیابان کم می آوریم.
ایرج میرزا آدمی بوده شبیه (بخوانید همفرکانس) طبقه متوسط فضیلت دوست غیر آخوند ایرانی، که آن روزها به اعتباری شکل و به اعتباری «سروشکلی تازه» می گرفته و بواسطه این همفرکانسی با بهره وری بالایی از جناب میرزا خصائلی همچون تجدد دوستی، تامل عرفی از دین و پیرایه زدایی از آن بر اساس عقل عرفی متجدد، بنا نمودن اخلاق بر پایه عقل عرفی متجدد و امثال این گرایشها را دریافت می کردند. من بطور مشخص مزیت میرزا عموماً در رسانه او می بینم، به نظرم خودش در طرح بسیاری از این مقولات حتی کاملاً سنتی عمل کرده و این اگر به جهت نطری ضعف محسوب می شود به لحاظ عملی قوت او بوده است. در حوزه شیوه طرح مسئله با اندکی مسامحه می توانم او را نوعی بوکاچیو (نویسنده دکامرونه) قلمداد کنم. ایرج در عین اینکه دوری از سیاست را به صلاح نزدیک می دانسته به اعلیحضرت رضاشاه کبیر علاقه ویژه ای نشان می داده تنها امید ایران را سردارسپه می دانسته. مسئله ای که به او و موقعیتش اهمیت بیشتری می دهد و در آینده مفصلاً آن را بررسی خواهم نمود.
مخلص کلام اینکه اهمیت میرزا نه در ادیب بودن که در موضع اجتماعی اش و توانایی انتقال آن موضع به افراد هم طبقه اش بواسطه مشخصات رسانه اش بوده. در چنین وضعیتی آیا انتظار تحمل نام او بر یکی از خیابانهای مشهد از طرف یک دستگاه شبه حاکمیتی قابل قبول است؟هرگز!!!. نظر مرا بخواهید با اندکی مسامحه امیدوار بودن به تاثیر این امضاها در تغییر نام این خیابان مانند این است که امیدوار باشیم با اعتراض و جمع آوری امضا می توان نام میدان امام حسین در تهران را به فوزیه باز گرداند. .
پ.ن1: از زمان تغییر نام این خیابان تا شکل گیری این ماجراها فاصله زمانی نسبتاً زیادی وجود داشته. به نظر می رسد این قضیه بعد از نصب آن پرده کذا در شرح دلایل تغییر نام شکل گرفته است.
پ.ن2: تخمینم این است که شهردار مشهد این کارها را به عنوان خوش خدمتی جهت ارتقاء رتبه احتمالی انجام می داده است. البته انتظار رسیدن خبر این موضوع به جایی که او می توانسته جایزه خوش خدمتی اش را دریافت کند در مدت زمان مناسب (یعنی پیش از پایان موج اول تقسیم مناصب در دولت دهم) چندان معقول نبوده. از اینجا به بعد دو برداشت در مورد قضیه می توان داشت، یکی اینکه این کار در واقع رشوه به فرد یا گروهی قشری بوده که میرزا بدجور در ....شان گیر کرده بوده، به امید انکه سفارش ایشان برای جنابش کارسازی نماید و دیگر اینکه تلاش برای رسانه ای کردن ماجرا نیز بواسطه ایادی و عوامل ایشان بوده به مصداق «به امید شاید برسد به خاک پایش، چه پیامها سپردم، همه سوز دل، صبا را»
۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه
۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه
۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه
از عوارض نبودنت
نفرت انگیز
پرسش از خشم
نظام
شاید سرراست ترین جواب از این پیش فرض که خیر حداکثری خیر حداکثری اجتماع است بدست می آید. یا مثلاً در نمونه ای پیشرفته تر از شاخصهای تجمیعی نرمال شده با شاخصی از یکنواختی توزیع. نمونه هایی هم سراغ دارم که در این حوزه رو به یک عدالت تسهیمی آورده اند، به این معنا که در حوزه فردیات حداقلهایی را بر هر چیز دیگر مقدم می دارند و پس از آن ماجرا به نظام تجمیعی واگذار می کنند و البته در بسیاری از موارد این نظام تجمیعی آن مکانیزم خیر حداکثری را معیار مواجهه نظام های خصوصی و عمومی با یکدیگر می کند.
من اما در این زمینه معیار یکسره متفاوت را می پسندم. معیار من نگرش به فعالیتها به مثابه پرسشهایی شناخت شناسانه است. در یک وضعیت عمومی البته یک دور آوستی نشان دهنده وضعیت متقابل این دو نظام با یکدیگر است و هر چه قوت دور بیشتر و تعادل بین اجزا بیشتر باشد، به سبب اهمیت بازگشت پذیری بنا آنچه پیش از این گفته ام خشونت کمتری تجویز و توصیه می شود. البته از طرف دیگر می توان گفت اگر در ذهن افراد بین این دو حوزه یک دور آوستی برقرار باشه اصولاً به خود اجازه استفاده از روشهای خشن را نخواهند داد. می توان یک قدم جلوتر هم رفت و گفت آن آشفتگی نظریه که آرنت در مورد آن صحبت می کند در واقع علتی برای ایجاد عدم تعادل است. اینکه عکس قضیه هم برقرار است یا نه را درست نمی دانم. اما آنچه برای من انگیزه طرح این مسئله در اینجاست صحبتهایی است که این روزها در مورد تقدم آبروی نظام(مقدس جمهوری اسلامی) بر جان چند شهروند می شنوم. به نظرم می رسد تحلیل وقایع اخیر از این زاویه می تواند نتایج جالب توجهی به دنبال داشته باشد.در این باره بیشتر خواهم نوشت.
۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه
تفنگتون رو زمین بذارید استاد!!،بی زحمت
همواره ستایشگر شجریان بوده ام، به دو دلیل اول وسواسی که در رعایت فرم به خرج می داد و دوم امساکی که در استفاده از ابزارهای انگیزش احساسات اعمال می نمود। همیشه به نظرم رسیده که این دو صفت از او یک هنرمند ممتاز ساخته است। باید بگویم متاسفانه در اینکار این هر دو نهج قابل ستایش مورد کم توجهی قرار گرفته اند। تفنگتون رو زمین بذارید استاد!!،بی زحمت।
پ।ن: پیشاپیش از کلیه هواداران استاد در جنبش سبز که با شنیدن این تصنیف از خوشی در حال خر غلت بودند و با خواندن این سطور پریشان عیششان منقص شد پوزش می طلبم.
زندان انفرادی
۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه
پرسش زبانشناسی از آناتومی فونکسیونال
خنده خبیث
۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه
کوتاه در مورد مرکزیت
تدارکات سبز
غلط در مشق درس اول
۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه
از کیر
یک احساس گنگ
۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه
باز هم در مورد مهمانی نیمه عمومی من
درباره یک روش
والسلام،نامه تمام.
کوکتیل پارتی نمیه عمومی من
رویکردی که روز نخست برای رفع این نگرانی برگزیدم ، امروز هم راهبرد اصلی من برای مقابله با آن فکر ناخوشایند است. سه گانه ای ساده اما موثر: تاکید ذهنی بر مجموعه ای از فعالیتهایم که انعکاس در رسانه هایی غیر از این وبلاگ دارد. تاککید ذهنی بر مجمموعه ای از فعالیتهایم که اصولاً در هیچ رسانه ، یا لااقل هیچ رسانه ای با مخاطب (نسبتاً) انبوه انعکاس ندارند و در نهایت احصا و ایضاح کارکردهای این وبلاگ.
از دو مورد اول که در حال حاضر انعکاسی در رسانه ای با مخاطب (نسبتاً) انبوه ندارد می گذرم ، اما در اینجا می خواهم بخشهایی از تاملاتم در مورد موضوع آخر ، یعنی کارکرد این وبلاگ و احتمالاً برخی از استانداردهای حاکم بر آن را با شما در میان بگذارم.
اگر بخواهم اصل ماجرا را در یک جمله خلاصه کنم باید بگویم این وبلاگ برای من محیطی برای اشتراک گذاشتن برش نازکی از شخصیت و هویتم به قصد آغاز و امتداد مجموعه ای از ارتباطات دوستانه است.
در واقع اصلی ترین کارکرد این وبلاگ برای من دوستیابی است، و پس از آن امتداد بخشی از این دوستی که به نوعی عمومی است و در این وبلاگ می توان به آن بهره مندی از مزایای «صرفه جویی در اثر مقیاس» را نیز علاوه کرد. اگر بخواهم قدری خوشایندتر و البته دقیق تر بگویم شاید تعبیر حامد قدوسی مناسب تر باشد، اینجا محلی است که من برای جمعی از دوستان بالقوه و بالفعلم مهمانی های کوچکی برگزار می کنم و از آنها با دسپختم پذیرایی می کنم.
اگر بخواهم در حوزه یا عرصه ای معین اثرگذار باشم رسانه ای را که به همین منظور تخصصی شده ترجیح می دهم، حتی اگر این رسانه یک وبلاگ رایگان تک نویسنده خیلی معمولی مانند همین وبلاگ باشد.
در مورد اینکه چرا فکر می کنم تفکیک این وجوه هویتی از هم لازم است و چرا فکر می کنم تفکیک رسانه به تفکیک این وجوه کمک می کند بعدها خواهم نوشت، اما اینجا قصد دارم نکته ای را اضافه کنم و آن اینکه قائل بودن به این تفکیک بدان معنا نیست که استفاده از شبکه روابطی را که در اینجا ایجاد کرده و توسعه داده ام برای جلب توجه به یک مسئله یا موضوع غیرمجاز می دانم.
تمام بحث در این است که من در اینجا به عنوان خودم تاثیر می گذارم و نه به عنوان کنشگر یک حوزه یا عرصه خاص.
آنچه از من در اینجا دیده اید و خواهید دید، به شکل اجتناب ناپذیری، سطحی است. اما این بدان معنا نیست که فاقد هرگونه ظرافت یا نکته سنجی است.برای من لذت کمتر کاری در این دنیا با سرخوشی تدارک یک مهمانی برای دوستانم برابری می کند. آن سطحی بودن کذا هم در واقع تفاوت ناگزیر آماده شدن برای یک کوکتیل پارتی نیمه عمومی و یک مهمانی خصوصی دو نفره است، و صد البته میدانی برای من جهت تمرین دست کشیدن
مخلص همگی
۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه
بدون شرح
حرف عجیب
توهم خطرناک
اما در مورد الگوی رفتاری جنبش، آنقدر تسلط و حضور ذهن ندارم که بخواهم مسبوق به سابقه بودن یا نبودن چنین جنبشی در سطح جهان را رد یا تائید کنم، گرچه با اطمینان زیادی می توانم بگویم در برخورد با رژیمهاییی چون جمهوری اسلامی چنین راهبردهایی سابقه نداشته است.
من اگر قصد تحلیل و تفسیر داشته باشم، خواهم گفت این نشان دهنده کارآمدی و تاثیرگذاری امکانات و فن آوری ارتباطی نوین در توسعه دموکراسی است و نه سرمشقی برای جنبشهای اجتماعی آینده.من سخت نگرانم که در این توهم پیشتاز و پیشرو بودن واقعیتهای مهمی نادیده گذاشته شوند. واقعیتهایی چون فقدان دقت نظری کافی در طرح مطالبت جنبش، فقدان یک نقشه راه مناسب برای جنبش، فقر نهادی جامعه ایران و...؛ مسائلی که حل نشدن هر کدامشان برای عقیم کردن و سرکوب شدن جنبش به قالب مجموعه ای از مکانیزمهای دفاع روانی کنشگران کفایت می کند.
امروز، زمان مناسبی برای جشن پیشتازی جنبش در عرصه جهانی نیست، گرچه درک می کنم غرور بین المللی لگدمال شده ما سخت به دنبال دستاویزی برای احیای خود می گردد و هر موضوعی بتواند نقش این دستاویز را بازی کند از انرژی روانی انباشته در این سرخوردگی بهره مند خواهد شد. اما می ترسم این بهره مندی، بهره مندی از انرژی آزاد شده در جریان انفجار یک بشکه باروت باشد.
امکان تجمیع دو ملاحظه بالا در قالب راه حلهای تسهیمی یا تکمیلی مسئله ای است که امروز پاسخی برای آن سراغ ندارم، ولی خوب می دانم اگر در این مورد پاسخی وجود داشته باشد، با توجه به شرایط حال حاضر ایران، راه رسیدن به آن از گذرگاه ناگزیر تامل بیشتر بر مسائل اساسی جنبش و تلاش در جهت ترمیم نقصهای پیش گفته ، در عرصه نظر، می گذرد.
۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه
ماجراهای زندگانی و عقاید آقای تریسترام شندی
2-طنز و هجو کتاب از زمانه خودش به شکل قابل توجهی جلوتر است. با کمی مسامحه می توانم ادعا کنم این کتاب دارای طنزی پست مدرن است.
3-بخش مهمی از هجو و طنز کتاب مربوز به بیهوده گوئی فاضل مآبانه نویسندگان همعصر، بخصوص زعمای کلیسا، است و این کار با تقلید ماهرانه آن سبک صورت گرفته.
4-اگر بگوئیم نویسنده کتاب توانسته است علاوه بر هجو این سبک نگارش در قالب نوشتن این کتاب تا هرکجا که دلش می خواهد فضل فروشی کند به زعم من راه خطا نرفته ایم.من این نهج را عجیب می پسندم.
5- این سبک نگارش باعث شده تا کتاب بدون پاورقی های عالمانه مترجم خوش ذوق و باسوادش عملاً غیر قابل مطالعه برای خوانندگان کم سوادی چون من باشد.
6-اما در وضعیت موجود خواندن کتاب برای خوانندگان کم سوادی چون من، یک محصول جانبی مهم دارد که آن افزایش اطلاعات عمومی است و از این رو مطالعه کتاب به شکل مضاعفی توصیه می شود.
7- شابد در ابتدای کار کنار آمدن با لابیرنتی که استرن خواننده را در آن می گرداند کمی کلافه کننده به نظر بیاید، اما، خیلی زود به آن عادت می کنید و از آن لذت می برید.
8-کتاب عمداً بر ساختار فصلی خود تاکید ویژه ای دارد، جالب اینکه در میان این فصلها، بسیار می توان یافت نمونه هایی را که وقف یک عنوان غیر معمول همچون: دماغ،پازلفی یا جادکمه ای شده اند.فصولی که با هنرمندی نوشته شده اند و در عین حال نگاه نامتعارفشان همان چیزی است که باعث می شود ادعا کنم در این کتاب با نوعی طنز پست مدرن مواجه هستیم.
9- اما علاوه بر این طنز، به زعم من در کتاب نگاه هایی خیلی جدی در مورد عادات و احوال نوع بشر و تحلیل های درخشانی در مورد برخی از انواع شخصیتها می یابیم.
10- این کتاب را که قطع آن جیبی پالتویی است، قصد داشتم در زمستانی به عزیزی هدیه دهم، تا با خواندن بیشتر یاد من بیافتد.چون تصور میکنم آن هجو کننده و ان هجو شونده هر دو منم. منتها تا امروز توفیق حاصل نشده است. دعا بفرمائید.
ز نیرو بود مرد را راستی
۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه
کابینه
پ.ن: این نکته ظریف را به اشاره یکی از پاورقی های عالمانه آقای یونسی مترجم با سواد و خوش ذوق کتاب «ماجراهای زندگانی و عقاید آثای تریسترام شندی» نوشته لارنس استرن دریافتم. اصل کتاب شدیداً توصیه می شود.
۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سهشنبه
در ستایش خیابان
خود ما هم البته سالهاست با خیابانهای شهر قهریم. فکر می کنم زمان تجدید نظر فرا رسیده، باید با خیابانهای شهری آشتی کنیم. خیابانهای شهر را رنگ سبز زندگی پر می کنیم تا تبدیل به بهشت ما و جهنم دشمنان مردم شود.
۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه
درباره آقای سیدان
اگر فرض کنیم فردی که گزارش را تهیه کرده برای طرح این ادعا دلیل خوبی داشته، آنوقت ، باید گفت ما با یک موقعیت جالب طرف هستیم. این موقعیت ممکن است توجیه آقای سیدان برای طرفداری از احمدی نژاد باشد که من واقعاً مشتاق شنیدن آن و درک چگونگی ایجاد سازگاری آن با سایر اجزاء شخصیت وی هستم (با توجه به اینکه ایشان متفکر مبرزی است) یا یک پدیده اجتماعی جالب که طرفداران احمدی نژاد را به سمت آقای سیدان متمایل کرده است.
هر اطلاعی در این مورد کسب کردم همین جا با شما دوستان به اشتراک خواهم گذاشت، این را هم اینجا نوشتم تا اولاً درخت در شکمم سبز نشود و در ثانی اگر کسی در این زمینه اطلاعاتی در اختیار دارد بنده و خوانندگان این وبلاگ را از آن مطلع نماید.
مرده شور ترکیبتون رو ببره
هاری
۱۳۸۸ تیر ۲۳, سهشنبه
۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه
او با ما هست یا نیست؟
اما پاسخ من، در جوابش گفتم به نظر من مجموعه جریاناتی که در حوزه ها (سیاست،اقتصاد و...) و سطوح (هدف گذاری،تدوین استراتژی،طراحی تاکتیک و...) گوناگون منجر به روی کار آمدن اوباما در ایالات متحده شده است، امروز نیز ستونها و سازندگان اصلی برخورد ایالات متحده با وضعیت ایران است.(من به یک جنبه از آن در اینجا اشاره کرده ام). به عبارت دیگر من معتقدم کانون رفتار فعلی ایالات متحده با ایران اوباماست اما، این بدان معنا نیست که منکر شراکت طولی او با مجموعه ای از جریانها و نهادها در این برخورد شوم.
در حوزه شراکت عرضی البته باید عرض کنم، من جریان یا نهادی را نمی بینم که امکان طرح چنین مدعایی را داشته باشد یا بتوان چنین چیزی به آن نسبت داد. به طور مشخص کاملاً با آن دسته از دوستان طرفداار "تئوری توطئه" که معتقدند محافظه کاران قند توی دلشان آب می شود از خوشی روی کار آمدن بنیادگراها و بنیادگرایی در ایران یا هر کشور جهان سومی دیگر مخالفم. معتقدم این عزیزان، درست مثل جریان عمومی چپ در سراسر دنیا، دچار فرافکنی هستند. جریان نئولیبرال در چنین مقطعی قدرت سیاسی را برای رفع تهدیداتی از این دست می خواهد ، نه اینکه این تهدیدات برایش مستمسکی جهت کسب قدرت سیاسی باشد؛ چرا؟ خیلی ساده؛ در صورت رفع چنین تهدیداتی جریان نئولیبرال به اندازه کافی اهداف ایجابی برانگیزاننده برای بدست گرفتن قدرت سیاسی در جامعه ای با سطح قابل قبولی از ساختارمندی و تعقل دارد و خواهد داشت. چیزی که جریان عمومی چپ از آن محروم است.
از زاویه ای دیگر در جامعه ای که «ترس» از دشمن بعنوان ابزار قدرت قابل استفاده است، «ترس» از فقر هم ابزار مناسبی برای پروپاگاند و توسعه قدرت سیاسی عاملین پروپاگاند است. آنچه مذموم است طرح توجه به مفهوم «دشمن» یا «فقر» نیست. آنچه مذموم است ترس در کلیه صور آن است.
همه خیلی خوب می دانیم در جامعه ای که دیگر «نمی ترسد» جای هر کدام از ما کجاست. در این وضعیت باید تحلیلها و برخوردهایتان را به چه حساب بگذارم؟، شاید به این حساب که از جامعه ای که «نمی ترسد» وحشت دارید!!!
۱۳۸۸ تیر ۱۷, چهارشنبه
الناس فیها رجلان
۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه
معیاری برای اندازه گیری خشونت
بند بازی امنیت
۱۳۸۸ تیر ۱۳, شنبه
مجازات یا تنبیه
امروز من در کمال ناباوری کشف کردم وجود دارند دانشجویان تحصیلات تکمیلی در حوزه علوم انسانی که تعریف دقیقی از مفهوم «جرم» (به ضم جیم، به فتحش را اگر نشناسند حرجی نیست) در ذهن ندارند و یا لااقل قادر به ارائه آن نیستند.
آیا هر گونه عدولی از خط قانون جرم محسوب می شود؟ قطعاً خیر. جرائم آن دسته از انحرافات نسبت به قانون هستند که قانون بنا بر دلائل و مبانی حقوقی برای آنها «مجازات» در نظر گرفته است.
حال باید به این سوال پاسخ داد که مبانی وضع مجازات برای عبور و عدول از قانون چیست. حقوقدانان نتیجه گرا -بعنوان برابرنهاد حقوقدانان حق گرا- برای مجازات دو کارکرد بر می شمارند
1- کارکرد جبرانی
2-کارکرد کنترلی
کارکرد جبرانی: در جائی مورد استفاده قرار می گیرد که اصل حق به شکل غیرقابل بازگشتی تضییع شده است و معادل آن (به هزینه مجرم) به ذیحق یا ذیحقان باز می گردد.
کارکرد کنترلی: در این کارکرد، مجازات با بالا بردن هزینه جرم برای مجرم، احتمال وقوع جرم در سطح جامعه و در نتیجه جمع هزینه های وقوع جرم در جامعه و محافظت جامعه در برابر جرم را مینیمم می کند. به عبارت دیگری مبنای محاسبه هزینه جرم، و حتی یک گام فراتر، تعریف آن، حداکثر کردن سود «جامعه» است. حالا که دارید از نزدیک به این ماجرا نگاه می کنید این کارکرد دوم بیش از اندازه توتالیتری به نظر نمی رسد؟ تغییر کارکرد عکس العمل قانون در برابر مجرم از جزا به تنبیه چه مبنای حقوقی ای دارد؟، آیا ابعاد ظلم هیچ مجرمی در اجتماع با ظلم نهادینه شده در چنین قانونی قابل مقایسه است؟
چرا در این مملکت ما اینقدر راحت کارکرد کنترلی جزا را پذیرفته ایم و در تجزیه و تحلیل و استدلال هایمان از آن استفاده می کنیم؟
و حالا که پذیرفته ایم، چطور می توانیم از حکومتی که با نگاهی مشابه بر خود ما حکومت می کند، شاکی و ناراضی باشیم؟.
۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه
ملاحظه ساختارمندی( به دوستان تحلیلگرم)
۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبه
اقتصاد دان
۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه
مولوی به مثابه پوزیتیویست
همی زاید ز دف و کف یک آواز/ اگر یک نیست از همشان جدا کن
ممنون می شم اگر کسی بهم نشون بده این عبارت کدام رکن از ارکان یک استدلال پوزیتیویستی را ندارد.
متشکرم
اجازه دهید مسئله را با ذکر مثالی روشن کنم، امروز آقای احمدی نژاد نشان درجه یک عدالت را به آیت الله محمدی گیلانی اعطا کردند؛ من و امثال من که در مقام و موضع یک علاقه مند آماتور وضعیت سیاسی ایران را تعقیب می کنیم، بعید بود از فحوای صدها سخنرانی و ده ها عنوان کتاب در مورد نگاه ایشان به عدالت بتوانیم به برداشتی برسیم که از نظر دقت و صراحت با نتیجه ای که می توان از این عمل گرفت هم چشمی کند.
به سهم خود، جداً از شما تشکر می کنم جناب آقای احمدی نژاد.