۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

ذهن زیبا، واقعیت زشت

جان نش با شدت گرفتن بیماری اش خیلی چیزها را از دست می دهد؛ از جمله همسرش. موفقیتها و دستاوردهای بعدی او ، منجمله بدست آوردن دوباره همسرش، محقق نمی شد مگر با حمایت و پشتیبانی خارق العاده ای که از خانواده بلافصلش دریافت کرد. وقتی این موفقیتها آنقدر چشمگیر شدند که ارزش روایت شدن پیدا کردند؛ نویسنده با خودش فکر می کند دریافت این حمایتها از همسرش، به سائقه عشق، می توانست روایت را خیلی جذاب تر کند؛ و به این ترتیب، یک مادر به سادگی از این داستان خارق العاده حذف می شود. هیچ خوشم نمی آید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر