۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

هبوط


سالهاست من کسانی را که «وسوسه نفس» برایشان دغدغه ای جدی بوده و هست مسخره می کنم. اینها همیشه در نظرم آدمهای سطحی و ناتوان و بدبختی بودنده اند که از درونی کردن ارزشها و سازگار کردن اجزای وجودشان عاجزند. اینها به نظرم نمونه های رقت باری از «ازخودبیگانگی»  هستند. یعنی در حالی که درگیر مسئله و مشکلی هستند که در واقع در درونشان قرار دارد تصور می کنند در میدان یک «نبرد بیرونی» هستند. اصولا همین «اشتباه» که می توان گفت در واقع در سطح «پدیدار شناسی من» اتفاق می افتد مادر «وسوسه» است و باعث هبوط از ملکوت دغدغه وجودی ، که «پدیدارشناسی وجودی من» را تغذیه کرده و در سوی دیگر ماجرا، از آن تغذیه می کند، به زمین برزخی گناه و وسوسه. داستان نبرد بی سرانجام انسان و وسوسه از اینجا آغاز می شود که خود قصه مطولی است و اینجا قصد پرداختن به آن را ندارم.     
امروز هم همچنان بر نظر سابقم در مورد زندانیان وسوسه استوارم. با این تفاوت که خودم هم یکی از آن بدبختهای عاجز هستم.
پ.ن1: یعنی اینقدر فوق العاده است؟
پ.ن2: یعنی من اینقدر خاک بر سر شده ام؟



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر